سلام خوب این پارت اخر داستان رویا یا واقعیت میدونم اصلا خوب نبوده چون اولین داستانمه اما از اجیهام یاد گرفتم جوری باید یه داستان عالی بنویسیم پس منتظر بقیه داستان های من باشید ممنون 🌌🌌🌌🎠🎠
یهو تلفن کوک خاموش شد +اقای خود شیرین نمیتونستی نگی $نه معلوم نبود +الحق که -که چی عشقم + شما از کی اینجایید #ازهمون موقع که تو گفتی بریم اما ما مونیدم و شما نفهمیدید $خب پس فهمیدید قضیه چیه - کاملا &حالا بگو می خواستی چی بگی به کوک شاید یه ذره خندیدیم + نه ولش کن کوک تو نمیتونی با ایو ازدواج کنی $ چرا اون که گفت میشه +چون اون قاتله همه ی اعضا :چیه +قاتل قاتل پسر عموی من من باهاش دوست شدم که تحویل پلیسش بدم فردا هم پلیس میگرتش $ولی ولی من تمام عشقم رو صرف اون کردم +اشتباه کردی کوک خیلی یهو کوک بدون اراده پرید بغل پریا و پریا نگاهی به کوک کرد بعد نگاهی به هوپی هوپی سری به نشانه ی تایید تکون داد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)