13 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝖲𝖺𝗇𝖺 انتشار: 3 سال پیش 129 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها این آخرین پارت رمان من هست امیدوارم لذت ببرید🌸😍
دو ساعت بعد
عروسی تموم شده بود و الیا و نینو و نصف بیشتر مهمونا رفته بودن جولیکا و رز منتظر بودن که مامان رز بیاد دنبالشون مکث و کیم هم منتظر بودن که خدمه تالار ملشینشون رو بیاره من و ادرین و لوکا و کاگامی هم موندیم تا با بقیه بریم که اونا تنها نباشن کاگامی و من و رز و جولیکا رو یکی از میز های تالار نشسته بودیم و ادرین و لوکا و مکث و کیم هم تو بار بودن
🧑🏼وای خیلی شب رمانتیکی بود
🧒🏻خیلی
👧🏻الیا خیلی.............
از بیرون تالار صدای جیغ کشیدن میومد
لوکا دوید سمت در ببینه چی شده ولی همونجا پودر شد کاگامی جیغ کشید
🧒🏻لوکااااا
از رو میز بلند شد و دوید سمت در
👧🏻کاگامی نرو خط ناکه
کاگامی که انگار حرفم رو نشنیده بود رفت سمت در
🧒🏻لو......
کاگامی هم پودر شد یه نور سفید رنگ داشت از جلوی ساختمون میومد داخل
🧑🏼وای حالا چیکار کنیم
👩🏻باید منتظر لیدیباگم و کت نوار بمونیم
انگار که تازه یادم افتاده باشه لیدی باگم گفتم
👧🏻میرم ببینم میتونم راه خروجی پیدا کنم یا نه
🧑🏼👩🏻مرینت نرو خیلی خطرناکه
دویدم سمت پله های طبقه بالا تالار آدرین هم اومد دنبالم
👧🏻لیدی فایر
👱🏻♂️بالاخره پیداش شد
تیکی و پاک اومدن بیرون
🐞مرینت باید تغییر شکل بدید
🐾نمیدونم چرا ولی با حرف حپه قند موافقم
👱🏻♂️خوبه........پلک کلاز اوت
👧🏻تیکی اسپاتس ان
نور سفید اومده بود رو پله ها و هر چیزی که سر راهش بود رو پودر میکرد
🐞باید بچه ها رو نجات بدیم
از پنجره رفتم بیرون و یویوم رو انداختم دور ساختمون و رفتم پایین نور سفید گنبدی شکل تقریبا نصف شهر رو پودر کرده بود کت نوار هم اومد پایین از پنجره داخل رو نگاه کردم مکث تنها کسی بود که هنوز پودر نشده بود شیشه رو شکستم و کشیدمش بیرون و سعی کردم تا جایی که میتونم از نور دور بشم یه تصویر رو آسمون اومد
🐨لیدی باگ و کت نوار معجزه گر هاتون رو تسلیم من کنید تا همه مردم شهر روبرگردونم
🐯فقط ده دقیقه فرصت دارید
🐨ده دقیقه دیگه همه جا پودر میشه
🐯اگه میخواهید ما رو پیدا کنید ما رو برج ایفل هستیم
(علامت مکث🤓)
🤓حالا چیکار کنیم
🐾باید بریم رو برج ایفل
🐞اما....
نور جلوی پاک بود چند قدم رفتم عقب تر
🐞ما که نمیتوانیم معجزه گر هامون بهش بدیم درسته
🐾نه ولی میتونیم باهاش بجنگیم
🐞اما چطوری بریم برج ایفل
کت نوار با چشم به مکث اشاره کرد معجزه گر است رو از تو یویوم بیرون آوردم
🐞مکث به کمکت احتیاج دارم
🤓ارهههه
(بعد از تغییر شکل مکث)
مکث یه تونل سمت برج ایفل باز کرد یه قدم که برداشتم درد بدی رو تو سرم احساس کردم
🐾بانوی من خوبی
دستم رو گذاشتم رو سرم یه تصویر محو مثل خاطره تو ذهنم اومد
(تصویر تو ذهن لیدی باگ)
با یو یوم یه انتها برج ایفل بسته با پگاسیس شده بودم و لیدی فایر و یه نفر دیگه که ظاهراً دو معجزه گر. رو ترکیب کرده بود کت نوار رو لبه برج نگه داشته بودن (کت نوار بسته شده بود) و داشتن سعی میکردم حلقه اش رو در بیارن
🐾کتاکلیزارم
🐯کار درستی نکردی دوست داری با کتاکلیزارم خودت پودر بشی یا با نور قدرتمند من
🐞کت نوارررر
لیدی فایر با نوک انگشت زد به پیشونیم
🐨کم حرف بزن و تماشا کن
🐯چون خودت تصمیم....
🐞وایسا مگه تو معجزه گرامونو نمیخوای برشون دار
🐾چی داری میگی بانوی من تو بدون من میتونی شکستشون بدی
🐨اصلا کار درستی نیست که حرف مستر رو قطع کنید
🐯چون میخوام عذاب کشیدند رو ببینم
اون مرده با پاش کت نوار رو هل داد پایین
🐞کت نوار.......نههههههههه
🐎کت نواررررر
🐾عاشقتم بانوی من
کت نوار افتاد تو نور سفید و پودر شد
🐨اخی چیشد پیشی کوچولوت مرد
(برگشت به واقعیت)
تازه به خودم اومده بودم و تو بغل کت نوار بودم
🐾خوبی
🐞آه....اره......چقدر گذشته
🐾دو دقیقه
🐞وای نه باید بریم
وایسادم سر پا بازم یاد تصویر تو ذهنم افتادم یعنی راست بود پگاسیس یه دریچه به سمت برج ایفل باز کرد بی خیال رویا شدم
🐞نباید حتی یه لحظه رو هم از دست بدیم
سه تایی وارد دریچه شدیمو روی برج ایفل آلپورت شدیم
🐾اونا کجان
پگاسیس به بالا ترین نقطه برج ایفل اشاره کرد
🐎اونجا
🐾بزن بریم
یویوم رو انداختم بالا و با کت نوار و پگاسیس رفتیم بالا دور و برم رو نگاه کردم ولی اثری از لیدی فایر نبود
🐞یعنی...........
از زبان لیدی فایر***
با معجزه گری که مستر هانگ با معجزه گر خودش ترکیب کرده بود قدرت نامرعی شدن پیدا کرده بودیم لیدی باگ و کت نوار و پگاسیس رسیدن بالای برج طبق نقشه با یه دستمال بیهوشی از پشت رفتم سمت لیدیباگ که داشت دنبال ما میگشت و دستمال رو گذاشتم رو دهنش
🐞یعنی.......
بعد از چند ثانیه بیهوش شد
کت نوار و پگاسوس هم مستر بیهوش کرد لیدی باگ و پگاسوس رو با یویو لیدی باگ به دیواره برج بستمشون اما کت نوار رو با توجه به گفته استاد با زنجیر بستمش
🐨 استاد الان که میتونیم معجزه گر هاشونو برداریم دیگه به چه کارمون میان
🐯میخوام به آیدی باگ نشون بدم که میتونم نابودش کنم
🐨مگه با برداشتن معجزه گر ها نابود نمیشه
🐯صبور باش لیدی فایر
از زبان لیدی باگ***
چشمام رو باز کردم به یویو مبه برج ایفل بسته شده بودم هر چقدر تقلا کردم نتونستم خودم رو آزاد کنم دور و بر رو نگاه کردم پگاسوس هم بیهوش کنارم بسته شده بود اما هر چقدر چشم. چرخوندم نتونستم کت نوار رو پیدا کنم
🐞 پگاسیس......پگاسیس بیدار شو پگاسیس........هی......پاشو
پگاسیس گوشه چشماش رو باز کرد
🐎ما کجاییم
🐞برج ایفل
🐎چه اتفاقی افتاد
🐞نمیدونم ولی باید خودمون رو باز کنیم
یکم دیگه تلاش کردم
🐞اهه.....نمیشه
🐎کت نوار کجاست
یاد رویام افتادم اگه واقعا انداخته باشنش پایین چی.....باید چیکار میکردم
🐞نمیدونم
یه ایده به ذهنم رسید که شاید میتونستیم خودمون رو آزاد کنیم (پگاسیس باید به دریچه تلپورت پشتمون باز میکرد به جلوی جایی که بسته شده بودیم)
🐞یه ایده دارم پگاسیس
ایدم رو بهش گفتم و خداروشکر عملی شد یویوم رو برداشتم
🐞باید کت نوار رو پیدا کنیم
خواستم از برج ایفل برم پایین که پگاسیس دستم رو کشید
🐎پودر میشی یادت که نرفته
پایین رو نگاه کردم کل پاریس به خاکستر تبدیل شده بود و نور همینطور داشت پیش میرفت باید از لوکینگ چارمم استفاده میکردم
🐞لوکینگ چارم
لوکینگ چارم یه مجسمه کوچولوی آزادی بود
🐎مجسمه ازادی؟....میخوای باهاش چیکار کنی
دور و بر رو نگاه کردم هیچ ایده ای نداشتم
🐞نمیدونم
از زبان لیدی فایر*****
لیدی باگ بهوش اومد و پگاسوس هم بیدار کرد و با یه نقشه از قبل پیشبینی شده که استاد گفته بود اینکار رو میکنه هنوز نفهمیدم چرا استاد نذاشت معجزه گر هاشون رو برداریم و بندازیمشون پایین ما هنوز نامرعی بودیم و استاد کت نوار هم نامرعی کرده بود
🐯بگیرش جسی
استاد یه جفت گوشواره انداخت سمتم تو هوا گرفتمش
🐨این چیه
🐯معجزه گر کلاغ
🐨کلاغ
🐯قدرتش کابوسه و هر کابوسی که ببینن باور میکنن
🐨گوشواره رو گوشم کردم کونامی سیاهی اومد سمتم
🦅کی منو بیدار کرده
🐨سلام
🦅ای بابا دوباره ماموریت
🐯 با این پر حرف به جایی نمیرسیم ......ترکیب کن معجزه گرتو
🐨زاگ فیلیپ ترکیب بشید
از زبان لیدی باگ****
بغض کرده بودم امکان نداشت رویام واقعی باشه
🐞کت نوار.......کت نوار........کت....
🐎باید لیدی فایر رو پیدا کنیم
یه قطره اشکی از چشمام اومد
🐞راست میگی
اشکم رو پاک کردم و به مجسمه برج ایفل خیره شدم فهمیدم باید چیکار کنم
🐞ما باید بریم نیویورک
🐎نیویورک؟
🐞اره باید بریم نیویورک
پگاسیس یه دریچه باز کرد به سمت نیویورک رفتم سمت دریچه اما با برخور به چیزی افتادم زمین
🐎خوبی لیدی باگ
جلوم رو نگاه کردم اما هیچی نبود
🐞خوبم
بلند شدم و دستم رو دراز کردم به چیزی نخورد دستم اما تا خواستم یه قدم بردارم دوباره خوردم به یه چیزی
🐞یه مشکلی هست یه چیزی اینجاست
🐎هیچی نیست
پگاسوس رفت جلو اما به چیزی نخورد یعنی چه اتفاقی داره میوفته
با شنیدن صدای لیدی فایر برگشتم سمت عقب لیدی فایر و کت نوار و همون مردی که تو رویام دیده بودم اونجا بودن
🐨هی لیدی باگ
کت نوار رو با زنجیر بسته بودن و لبه برج نگهش داشته بودن
🐞کت نوار
🐎هی ولم کن
برگشتم سمت پگاسوس لیدی فایر اون هم با زنجیر بسته بود
🐞پگاسوس نه
🐯سلام خاله سوسکه
با عصبانیت برگشتم سمت اون مرده
🐞من خاله سوسکه نیستم من لیدی باگم
🐨اخی عصبانی شدی
🐞هی....
از زبان پگاسیس***
رفتم جلو اما به چیزی نخوردم لیدی باگ برگشت سمت عقب
🐞کت نوار
پشتم رو نگاه کردم اما چیزی ندیدم
یه دفه لیدی باگ منو نگاه کرد
🐞پگاسوس نه
خیلی عجیب شده بود داشت با خودش حرف میزد با عصبانیت برگشت پشت
🐞من خاله سوسکه نیستم من لیدی باگم.......هی
لیدی باگ همش تقلا میکرد که یه چیزی رو از رو دهنش برداره رفتم سمتش و تکونش دادم
🐎لیدی باگ خوبی .......لیدی باگ......لیدی باگ......
اما اون هنوز هم تلاش میکرد یه چیزی رو از رو دهنش برداره اینکار که موفق شده باشه نفس راحتی کشید و یویوش رو دور میله ای انداخت و میله رو پرت کرد پایین
🐞حالا خودم و خودت موندیم
یه قدم رفت جلو جیغ کشید و نشست زمین
🐞نه کت نوار......نههههههه
داشت گریه میکرد رفتم سمتش
🐎لیدی باگ آروم باش.......اروم باش
لیدی باگ بلند شد و اشکاش رو پاک کرد اما به دفه قش کرد بغلش کردم نمیدونستم باید چیکار کنم دور و برم رو نگاه کردم همه جا پودر شده بود یه دریچه جلوم باز شد و بانیکس اومد بیرون یه درست و یه ولش محو شده بود اونیکی دستش هم تقریبا داشت محو میشد
🐰یالا پگاسوس بیارش داخل
دویدم داخل دریچه
از زبان لیدی باگ*****
مرده کت نوار رو هول داد پایین دویدم سمت لبه برج
🐈عاشقتم بانوی من
اینو گفت و پودر شد جیغ کشیدم
🐞کت نوار......نه
گریم گرفته بود بدون کت نوار چطوری باید شکستش میدادم بلند شدم برای برگردوندن عشقم و تموم مردم باید شکستش میدادم یه درد شدیدی تو سرم حس کردم نتونستم تحمل کنم و از حال رفتم
(در فکر لیدی باگ)
چشمام رو باز کردم یه جایی بودم که همش سفید بود
🐈بانوی من اومدی
برگشتم سمت عقب کت نوار بود پریدم بغلش با بغض گفتم
🐞فکر کردم مردی
🐈کی من؟من حالا حالا ها عمر میکنم
از بغلش بیرون کشیدم و اشکام رو پاک کرد
🐈چرا گریه میکنی من اینجام هیچوقت هم نمردم ......گریه نکن خوشگلم
سرم رو به نشونه باشه تکون دادم و یکم دور و برم رو نگاه کردم
🐞ولی....ولی ما کجاییم
🐈خودت باید کشف کنی بانوی من.....ولی مطمئن باش من هیچوقت نمردم
فضای اطرافم داشت محو میشد کت نوار هم همینطور......
از زبان پگاسوس***
تو دریچه زمان بودیم و لیدی باگ هنوز بیهوش بود به بانیکس نگاه کردم که تقریبا داشت کلا محو میشد
🐴بانیکس خوبی .....چرا اینجوری شدی
🐰برای فرستادن پیامی از آینده تو فکر مینی باگه
(بچه ها بانیکس آینده الان اومده نه حال هواستون باشه)
🐴چیی؟؟
🐰نمیتونم بزارم این دنیا هم مثل اون دنیا خراب بشه
لیدی باگ گوشه چشماش رو باز کرد
🐞کت نوار......
🐰بلند شو مینی باگ بلند شو
لیدی باگ نشست و یکی از دستاش رو گذاشت رو سرش
🐞من کجام
🐴تو درچه زمان
🐰لیدی باگ خیلی مهمه که تو این جنگ پیروز بشی مگه نه این جنگ پایان دنیا هست.....هنوز از لوکینگ چارمت استفاده نکردی؟
لیدی باگ مجسمه رو در اورد
🐞وای الان پنج دقیقه شده ولی چرا هنوز هویتم مشخص نشده؟.....
🐰تو محور های زمانی زمان نمیگزره......میدونی باید باهاش چیکار کنی؟
🐞باید بریم نیویورک نمیدونم چرا اما یه حسی بهم میگه جواب تو نیویورکه........کت نوار کجاست
بانیکس ناراحت نگاهش کرد
🐰لیدی باگ مستر هانگ تا الان الان حتما کت نوار رو نابود کرده
🐞چی؟......نه امکان ندارم من دیدمش....... مطمئنم خودش بود....من دیدمش...امکان...
🐰لیدی باگ تو میتونی برش گردونی ولی باید به نفشم عمل کنی
🐞چیکار باید کنم؟
از زبان بانیکس***
مستر هانگ و لیدی فایر تونسته بودن آینده رو نابود کنند بعد از اینکه کت نوار رو جلوی چشم لیدیباگ انداختن پایین لیدی باگ میتونم بگم کلا نابود. شد از اونور هم لیدی فایر همش داشت کابوس نشون لیدی باگ میداد پگاسوس هم بی جون روی زمین افتاده بود مستر هانگ خم شد و گوشواره های لیدی باگ رو در اورد ولی لیدی باگ حتی تلاش نکرد جلوش رو بگیره مستر هانگ سوت زد و یه عقاب با معجزه گر کت نوار که تو منقارش بود اومد رو شونه اش نشست
🐯میبینی جسی این لذت بردنه
🐨خیلی لذت بخشه استاد
مستر هانگ رفت سمت پگاسوس و معجزه گرش رو در اورد
🐯دیگه نیازی به این نداری.........بندازشون پایین جسی
🐨اما استاد فعلا نگهشون داریم لازممون میشن
🐯باشه
مستر هانگ گوشواره ها رو کرد گوشش و حلقه کت نوار هم کرد دستش تیکی و پلگ بیرون اومدن
🐯چی باید بگم
🐱ادر.......... صاحب من کجاست؟
🐨اون مرده
🐱داری دروغ میگی اره؟بگو داری دروغ میگی؟دوغه حپه قند.......
🐯ساکت چی باید بگم برای تبدیل
🐞ما به تو نمیگیم
🐨اگه این خوشگل خانم رو بندازیم پایین چی
🐞مرینت...کاریش نداشته باش
🐱من باز هم بهتون نمیگم چون چیزی برای از دست دادن ندارم
🐯چرا تو هم داری.....جسی بیارش
جسی از پله های برج رفت پایین و با آدرین برگشت
🐱ادرین
🐨خب فکر کنم قراره با هم بندازیمشون پایین
🐞🐱نندازش پایین
🐯چرا اونوقت
🐞🐱بهت میگیم
🐯خوبه زود باشد هر لحظه دیر کردن ممکنه یکی از اونا پرت بشه پایین
🐞تو باید بگی تیکی اسپاتس آن
🐱پلگ کلاز اوت
بعد از تبدیل و ترکیب معجزه گر ها
🐨من اول..........
مستر هانگ به لیدی فایر هم رحم نکرد و اونو انداخت پایین
🐯من میخوام هر چیزی که تو دنیا وجود داره نابود بشه.....
(یه خلاصه از همه این اتفاقات به لیدی باگ میگه)
از زبان لیدی باگ****
🐰لیدی باگ باید به زمان گذشته بری وقتی که هنوز معجزه گر نگرفته بودی به خونه استاد فو میری و معجزه گر کت نوار رو ازش میگیری و برمیگردی کتاکلیزارم بازکن میشه باید معجزه گر ها رو ترکیب کنی اما حواست باشه ذهنت رو خالی کن و هیچ خواسته ای نداشته باش چون بر آورده میشه
🐰پگاسوس تو به نیویورک میری و مجستیا رو با خودت میاری به کمک اون نیاز داریم
سرم رو به نشونه تأیید تکون دادم بانیکس یه دریچه به خونه استاد فو باز کرد
🐰عجله کن لیدی باگ وقت یلی کمه
دویدم تو دریچه و دریچه از پشت بسته شد نفس عمیق کشیدم و به حالت عادیم برگشتم در زدم و استاد فو در رو باز کرد بی اختیار بغلش کردم
🐢من شما رو میشناسم خانم جوان
🌸استاد خیلی دلم براتون تنگ شده بود
گریم گرفته بود
🐢من هنوز شما رو به خاطر نیاوردم بیاید داخل تا با هم حرف بزنیم
رفتیم داخل خونه و تیکی از تو کیفم اومد بیرون استاد فو خیلی تعجب کرده بود
🐢این.....این......کوامی....کفشدوزکه
🐞استاد من تیکی ام از آینده
🐢ولی ....
🌸شما امروز که حاک ماث ایوان رو شرور میکنه باید جلوش رو بگیرید اما خودتون به خاطر پیری نمیتونید حمله کنید و تصمیم میگیرید که معجزه گر لیدی باگ و کت نوار رو بدید دست دو نفر که بتونن شکست بدن شرور رو و اون دو نفر من و ادرین میشیم ........ استاد فو آینده در خطره ما خاک ماث رو شکست میدیم اما افراد دیگه ای میان که معجزه گر من و ادرین رو میخوان اونا ادرین رو میکشن اما من به معجزه گر اون نیاز دارم و باید اونو با خودم ببرم به زمان حال ......وقت خیلی کمه باید عجله کنیم
استاد فو رفت سمت جعبه معجزه گر ها و معجزه گر کت نوار رو بیرون اورد
🐢بیا خانم جوان
🌸راستی استاد مرینت هستم......تیکی اسپاتس آن
تغییر شکل دادم و بعد از خدافظی با استاد از خونه رفتم بیرون درچه بانیکس باز شد و بانیکس کشیدم داخل
🐰کارت خوب بود مینی باگ
🐞پگاسوس کجاست
🐰هنوز نیومده
🐞مجستیا رو چرا بیاره
🐰چون تو به کمک نیاز داری و هیچکس دیگه ای تو پاریس نمونده
🐞پگاسوس چی؟
🐰اا.......
🐞بیخیال فهمیدم نمیتونی بگی
پلگ اومد بیرون
🐱این کار خیلی خطر ناکه
🐞میدونم پلگ ولی مجبورم
🐱اسم منو از کجا میدونی من که بهت نگفته بودم
🐞گفتم که من از آینده اومدم
پگاسوس و مجستیا از دریچه بانیکس اومدن داخل
(علامت مجستیا👱🏻♀️)
👱🏻♀️چی شده لیدی باگ
🐞دنیا داره نابود میشه به کمک شما نیاز دارم لطفاً کمکم کنید
بانیکس یه دریچه به زمان خودمون باز کرد
🐰برید مطمئنم میتونی شکستشون بدی مینی باگ
اینو گفت و منو پگاسوس رو هول داد تو دریچه
🐞مستر هانگ بیا با هم بجنگیم من و تو دو تایی
از زبان مستر هانگ*****
🐨حشره موذی الان نشونت میدم
جسی داشت تلاش میکرد که کابوس جدید برای لیدی باگ بسازه
🐨اهههه
🐯چیشد جسی
🐨 نمیتونم به ذهنش نفوذ کنم.....تو ذهنش هیچ رویایی نداره
لیدی باگ نفس عمیق کشید
🐞لیدی فایر یا جسی مستر هانگ بهت خیانت میکنه باور کن
ایران نامرعی بودن رو از بین بردم
🐨مثل اینکه نمیخوای ساکت بشی نه
جسی حمله کرد سمت لیدی باگ لیدی باگ حمله نمیکرد فقط دفاع میکرد
🐞من نمیخوام بهت آسیب بزنم ولی اون بهت خیانت میکنه
🐨نگران خودت باش
پگاسوس از پشت داشت به سمت جسی میرفت یه تیکه آهن بزرگ برداشتم و پرت کردم سمتش
🐞نه پگاسوس مراقب باش
لیدی باگ یویوش رو پرت کرد سمت آهن اما کسی یویو رو گرفت و آهن به سر پگاسوس خورد و پگاسوس بی جون روی زمین افتاد
🐞بس کن جسی
لیدی باگ دوید سمت پگاسوس
🐞پگاسوس خوبی پگاسوس جواب بده پگاسوس
از زبان لیدی باگ***
دویدم سمت پگاسوس و تکونش دادم
اما هیچ واکنشی نشون نمیداد انگشتم رو گرفتم جلوی بینیش نفس نمیکشید حالا فهمیدم چرا بانیکس گفت به کمک نیاز دارم باند شدم و گفتم
🐞لوکینگ چارم
لوکینگ چارم یه شیشه اسید بهم داد
دور و بر رو نگاه کردم ولی هیچ چیزی به ذهنم نرسید نمیدونستم باید باهاش چیکار کنم لیدی فایر دوباره بهم حمله کرد
🐞جسی خواهش میکنم تو باید به من کمک کنی
🐨من هیچوقت به تو کمک نمیکنم
🐞 مطمئن باش مستر هانگ تو رو فقط برای اهداف خودش میخواد
🐨همه مثل تو نیستن
همش بهم حمله میکرد و جلوی حمله هاش رو میگرفتم مستر هانگ هم فقط تماشا میکرد
🐞جسی
🐨اسم منو به زبون نیار حشره
برگشتم سمت عقب تا شاید فکری به ذهنم برسه اما با چیزی که جلوم دیدم نتونستم دیگه جلوی جسی مقاومت کنم مستر هانگ ادرین رو گرفته بود مگه بانیکس بهم نگفته بود مرده هرچند حالش کم از مردن نداشت بیهوش بود و سر و صورتش زخمی بود و لباسش خونی بودن با ضربه ای که به سرم خورد از حال رفتم
(چند دقیقه بعد)
چشمام رو باز کردم سرم یکم درد میکرد و دوباره به برج بسته شده بودم نمیدونم چرا هنوز تبدیل به حالت انسانیم نشدم مستر هانگ هنوز همونجا بود و ادرین هم کنارش بود
🐞چی از جونش میخوای ولش کن
🐯من که نگرفتمش خیلی برای در آوردن حلقه مقاومت نکرد چون لازمش نداشتم خواستم جلوی چشم عشقش بندازمش پایین
مستر هانگ با پا ادرین رو هول داد پایین چشمام رو بستم و نفس عمیق کشیدم به خودم گفتم
🌸آروم باش مرینت تو میتونی ادرین رو برگردونم هدف تو انتقام نیست
وقتی چشمام رو باز کردم آدرین نبود ولی مستر هانگ بلند بلند میخندید یه فکری به ذهنم رسید با اسید زنجیر رو سوزوندم و بلند شدم حلقه کت نواری رو هم که از اینده آورده بودم دستم کردم پلگ اومد بیرون
🐞حتما فکر اینجاش رو نکرده بودی مستر هانگ..........پلگ تیکی ترکیب بشید
همونطور که بانیکس گفت ذهنم رو خالی کردم و سعی کردم به هیچ رویایی فکر نکنم من فقط میخواستم از کتاکلیزارم استفاده کنم بانیکس برام چشمک زد و مجستیا رفت و پشت برج قایم شد
🐞جسی من و تو هنوز هم میتونیم متحد بشیم
🐨هر........جیغغغغغغغغغغغغغ
مستر هانگ یه دست جسی رو گرفت و هولش داد سمت پایین (با یه دست نگهش داشت)
🐯لیدی باگی که دلش نمیومد یه گربه نابود بشه(تو قسمت جغد سیاه)میتونه بزاره یه آدم نابود بشه
🐞نهههههه
🐯یا معجزه گر ها رو به من میدی یا جسی رو میندازم پایین
🐞باشه ......باشه بهت میدمشون
رفتم نزدیک تر و وانمود کردم میخوام حلقه رو از دستم در بیارم
🐞کتاکلیزارم
کتاکلیزارم رو به کف برج زدم برج پودر شد و هر سه تایی داشتیم میوفتادیم پایین با یویوم جسی رو سمت خودم کشیدم و منتظر مجستیا موندم مجستیا هم هر دو تامون رو بغل کردو پرواز کرد جسی مجستیا رو سفت بغلم کرد و با گریه گفت
🐨مامان......
👱🏻♀️ جسی
پلگ و تیکی رو جدا کردم(پلگ تیکی گسسته شید) شیشه اسید رو پرت کردم هوا
🐞میراکلس لیدی باگ..........
(شش سال بعد)
از زبان مرینت****
با صدای جیغ اِما دفتر خاطراتم رو بستم و رفتم سمت اتاقش اما دختر نه ماه ی من و ادرین بود مو های طلایی و چشم های سبز داشت از تو تخت بغلش کردم
🌸دختر کوچولوی مامان چرا گریه میکنه .......فرشته من گشنش شده؟
شیشه شیر پر از شیرش رو از روی میز برداشتم و دادم بهش تا بخوره
🌸خوشگل مامان کیه.........اما ی من کیه...شیرین من کیه......
👱🏻♂️حسودیم شد
🌸آدرین کی اومدی
👱🏻♂️همین الان
اما تو بغلم خوابش برده بود شیشه شیر رو دوباره گذاشتم رو میز خیلی کم ازش خورده بود و اما رو گذاشتم تو تختش و رفتم سمت آدرین و با نوک انگشتم زدم رو دماغش
🌸حسود من
دستم رو حلقه کردم دور گردنش
🌸چرا آقای من باید به دختر کوچولوم حسودی کنه....ها....چرا
ادرن دستش رو حلقه کرد دور کمرم
👱🏻♂️شاید چون اونو بیشتر از من دوست داری
🌸آهوم.......شاید
آدرین حالت ناراحت در اورد
👱🏻♂️شاید هم دیگه عاشق من نیستی
یه بوسه ریز رو لبش زدم
🌸امکان نداره
آدرین سرش رو هم کرد که ببوستم که یه دفه اما جیغ کشید
👱🏻♂️بابایی بزار این مامانت چند دقیقه هم برای ما باشه
🌸دخترم رو چیکار داری
آدرین رفت سمت تخت اما و گذاشتش زمین
👱🏻♂️خسته شد اینقدر تو تخت بود......مگه نه بابایی....مگه نه
اما خندید
لبخند مرموزی زدم
🌸پدر و دختر خوب با هم جورنا
آدرین سر اما رو بوسید
👱🏻♂️بعله چی فکر کردی
🌸تو پذیرایی منتظرتم اقای پدر
بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه و قهوه ساز رو روشن کردم و رفتم و روی مبل نشستم پلگ خوابالو و بی حوصله اومد سمتم
🐾آخرش من خودم اینو میزارم دم در
🌸پلگ تو مشکلت با اما چیه
🐾خیلی جیغ میزنه
🌸جدیدا داری تنبل میشیا
تیکی با یه ماکارون از آشپزخونه اومد بیرون داشت میرفت سمت طبقه بالا
🐞پلگ جدیدا خیلی غر میزنی
🐾اصلا به من چه برم کممبر بخورم
پلگ و تیکی رفتن طبقه بالا
(پنج دقیقه بعد)
آدرین با اما که تو بغلش بود اومد تو پذیرایی اما رو گذاشت رو زمین و اومد کنارم رو مبل نشست مرموذ نگاهم کرد خم شد روم رفتم عقب به دسته مبل چسبیده بودم
👱🏻♂️خب خب یه کار ما تموم داریم
🌸نه نداریم
👱🏻♂️چرا داریم
🌸ن.....
انگشت اشارش رو گذاشت رو لبام چشماش خمار شده بود ریز خندیدم
👱🏻♂️اینجوری میخندی نمیگی دلم میره برای خوردن اون لبات
🌸ادرینننن
👱🏻♂️جان آدرین
سرش رو خم کرد تا لبام رو ببوسه که صدای بوق قهوه ساز بلند شد از روم بلند شد و حالت ناراحت به خودش گرفت از بعد از به دنیا اومدن اما خیلی کم تونستیم با هم خلوط کنیم بیخیال قهوه ساز شدم و هلش دادم سمت عقب و خودم هم خم شدم روش و لباش رو بوسیدم اونم همراهیم میکرد چند دقیقه ای اونجوری بودیم خواستم خودمو ازش جدا کنم بیخیال نمیشد که نفسم تقریبا بند اومده بود با دستم زدم به شونش که بیخیال بشه که بالاخره آقا تصمیم گرفت بیخیال لبام بشه نفس نفس میزدم صاف نشستم رو مبل
🌸داشتی خفم میکردی
👱🏻♂️لعنتی او لبات اینقدر خوشمزن که نمیتونم ازشون دل بکنم
🌸از دست تو
اما پرده رو گرفته بود و داشت میکشیدش
🌸کندی اونو مامانی
رفتم سمت اما و بغلش کردم کنار پنجره وایسادم بیرون رو نگاه کردم چند لحظه بعد دست ادرن دور کمرم حلقه شد مهم نیست بعد از این چه آینده ای در انتظارمون باشه ولی مطمئنم سه تایی از پیش برمیایم ما سه تا خوانواده اگراست💗
امیدوارم از دستان من لذت برده باشید🍓☁️(عکس این پارت عکس اما)
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی لود فقط ادرین حسود 😂کی فکرشو میکرد ادرین به دخترش حسودی کنه
من😂😂😂😂
عالییییییی بوددد
💞🍦