Ladybug 6

سلام دوستان ببخشید قسمت شش اینقدر دیر شد برای گوشیم ی مشکلی پیش آمد نتوانستم براتون بذارم ولی قسمت هفت رو برای زودتر میزارم چون شش دیر گذاشتم

از چشم مرینت:کلاس تمام شد ، بعد کفشدوزک شدم و فکنم گربه منو دیده بود و اونم تبدیل شده بود و آمده بود بعد با هم رفتیم بگردیم ،تا آخر شب بیرون بودیم خواستیم برگردیم که ی دفعه بالا آوردم و گربه سیاه گفت که حالت خوبه من گفتم آره و بعد یهو غش کردم

از چشم گربه: گفتم چیکار کنم باید ببرمش بیمارستان اگر بالایی سر عشق زندگیم بیاد باید چیکار کنم و تصمیم گرفتم گوشواره هاش رو در بیارم

در آوردم باورم نمی شد اون

مرینت بود از تعجب شاخ در آوردم و بعد بردمش بیمارستان قبل اش تغییر شکل دادم ی ساعت بعد هوش آمد و تا دیدم که هوش آمده رفتم پیشش

و بهش گفتم چطوری بانوی من گفت تو از کجا هویت منو فهمیدی گفت وقتی با هم بودیم از هوش رفتی و من مجبور شدم که گوشواره هات رو در بیارم تا بیارمت اینجا

گفت آهان، بعد رفتم پیشش و دستش رو گرفتم و سرم رو گذاشتم پیش سر اش و بعد یهو هم دیگه رو نگاه کردیم و من بوسیدمش وسط اش ی دفعه دکتر آمد و مرینت ی دفعه رفت عقب و من رفتم( با خودم خدا این دکتر رو لعنت کنه) و بعد گفت که مرینت مرخص شد و رفتیم به اتاق مون

وقتی رفتیم خیلی دیر بود آلیا و نینو پیش هم روی ی تخت و ما هم جبور شدیم پیش هم بخوابیم(البته من خیلی خوشحال بودم که پیش هم می خوابیم ولی مرینت زیاد خوب نبود بیشتر نگران به نظر می رسید)قیافه من? قیافه مرینت? خلاصه پیش هم خوابیدیم و من مرینت رو بغل کردم

دوستان اینکه گربه چجوری هویت مرینت رو فهمید میدونم احتمالا جاهای دیگه خوندید ولی می گن تو فصل چهار این جوری گربه می فهمه کفشدوزک کیه و منم برای همین اینجوری گذاشتم

امیدوارم لذت برده باشید