
سلام بریم سراغ داستان

از زبان پلگ : ممنونم بای و رفت دیدم تیکی بهم پیام داد از طرف مغز و گفت که همه جا امنه کوامی ها دارن تو جعبه جشن میگیرن و باهم میرقصن و مرینتم رفته چنتا خنزر پنزر بگیره و من الان تنهام و منم گفتم باشه پس بیا بریم بیرون عشقولونه بازی کنیم ( از زبان راوی : عشقولونه بازی 🤣🤣🤣) تیکی خیلی دوس داره ولی چون هنوز هاکماث شکست نخورده باید رعایت کنیم منم گفتم باشه ولی گوشی دم دستت هست؟ گفت آره مرینت ررام گذاشته منم گفتم باشه الان شمارپو برات میفرستم تو ذهن اونم گفت باشه من بهت زنگ میزنم و باهم صحبت میکنیم منم گفتم باشه و شماره رو براش فرستادمو اونم بهم زنگید ( زنگ زد😅) و باهم مشغول عشقولونه در کردن شدیم ( من دیگه رررررررررد دادم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣) آخرشم من گفتم تیکی گفت بله گفتم خیلی دوست دارم گفت منم همینطور عزیزم منم گفتم فک کنم ادرین اومد باید خداحافظی کنیم اونم گفت آره فک کنم مرینتم اومد ولی اینو بگم که مرینت به کت یه پیام داده به صورت لیدی باگ بهش بگو گفتم باشه اول تو اون گفت نه اول تو که هی اول تو اول من شد که بالاخره تصمیم گرفتیم که با هم قطع کنیم پس۱ .. ۲ ..۳ و قطع کردیم که یهو ( عکس پارت صحبت کردنشون باهمدیگه)

که یهو آدرین اومد تو و گفت داشتی چیکار میکردی؟!؟؟؟؟ گفتم هیچی گفت چاخان نگو میدونم داشتی یکاری میکردی 😡 گفتم ای بابا دیدم تو نیستی گفتم کممبر سفارش بدم که گفتن نداریم گفت باشه قبول ولی من باور نکردم گفتم هر چی من میرم تو کمد پیش کممبرام

ادامه ی داستان : از زبان تیکی : یهو مرینت اومد داخل و گفت داری چیکار میکنی گفتم هیچی نگرانت شدم خواستم بهت زنگ بزنم که دیدم اومدی اونم با کلی شک و شبهه قبول کرد ورفت که برای لباس جدیدش که فردا میخواد بپوشه طراحی و دوخت و دوز کنه و تقریبا نیم ساعته طرحو کشید و خیلی هم خوشگل بود و نصف دوخت رو تموم کردکه مامان و باباش صداش کردن مرینت بیا پایین شام و میخوایم بهت یه چیزی بگیم که مرینت گفت باشه الان میام و رفت پایین و منم تو کیفش بودم و رفت پایین داشت شام میخورد که گفت خب بگین چی میخواستین بگین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از زبان مرینت : مامانم گفت باشه میخواستیم بگیم که تو یه برادر دوقلو داری که نیم ساعت ازت کوچیک تره و من کلی خندیدم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 و گفتم شوخی خیلی بی مزه ای بود مامان من میرم بالا ررای ادامه ی طراحی که بابام گفت شوخی نکردیم الانه که پیداش بشه اون مارسل مکرانز مدل معروف نیویورکی هست که دراصل اسمش مارسل دوپن چنگ و ما اونو گم کرده بودیم و هر چی دنبالش گشتیم پیداش نکردیم و من که کلا هنگ کرده بودم گفتم پس چرا من یادم نمیاد گفتن بخاطر اینکه یکسالت بود

من از داداش کوروش معذرت میخوام چون اسم برادر مرینت رو از شخصیت اولین داستان میراکلس اون برداشتم ببخشید کوروش جان 🙏🏻🙏🏻🙏🏻

بریم ادامه ی داستان : از زبان مرینت : یهو در زنگ خورد و من درو باز کردم که دیدم یه پسره با شباهت زیادی به من داشت منو نگاه میکردو اشک تو چشاش جمع شده بود البته خودم داشتم بارون میباریدم و اون گفت آبجی نمیای تو بغلم ؟؟؟ گفتم چرا که نه و پریدم بعلش و با هم رفتیم داخل و اون شام خورد و کلی باهم صحبت کردیم که بابام گفت مرینت تا اتاق گارسل درست شه میاد تو اتاق تو منم داشتم از خوشحالی بال در میاوردم و گفتم باشه و مارسل رو کشوندم تو اتاق ( بچه ها عکس های آدرینو جمل کرده و الان دیگه کت رو دوست داره) که یهو دیدم وای نه جعبه ی معجزه گرا رو قایم نکرده بودم و دیدم همه ی کوامی ها بیرونن که دیدم گارسل هنگ کرده و یهو گفت آخجون غول های چراغ جادو راستی اگه شماها غولین پس چراغتون کجاست؟؟؟ راستی نفری چنتا آرزو میتونین بکنین که من زدم تو سرم و گفتم این یه فاجعست ای خدا ای خدا ای خدا ای خدا آخه چرا من چرا از بین این همه آدم من که برای مارسل همه چیزو تعریف کردم بودم که اون گفت این معرکست خواهرم جزو ابر قهرماناس این عالیه تازه اونم لیدی باگ اونم نگهباااااااااااااااااااااااان وای این عالیه گفتم بابا آروم همه میفهمن گفت باشه باشه باشه آرومم هیچی به هیچکس نمیگم تازه وقتایی هم که خونه نیستی برات بهانه میتراشم ولی باید بهم یه معجزه گر بدی گفتم باسه در اتاقو ببند تا بدم گفت باشه و رفت درو بست و اومد تو و گفت بده گفتم باشه آروم باش و بهش گفتم بنظرم تو باید میراکلس گرگ سپید رو برداری که اسم کوامیش ریکی هست اونم گفت باشه ولی باید یه اسمی داشته باشم که گفت اوووووووووم آهاااان اسممو میزارم ولف من ( مرد گرگی) گفتم خوبه حالا دیگه باید با ریکی گرم بگیری و باهم دوست شین ( ببخشید بچه هه اسلاید قبل ع.کس اشتباهی گذاشتم اون واسه داستان بعدیمه این یکی عکس اصلی مارسل هستش)

بالاخره کلی باهم حرف زدیم و خوابیدیم روزمین و همو بغل کرده بودیم

دوستون دارم بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ععععررررررر ممممنننن ممممنننننتتتتتظظظظظرررررر پپپپپاااااارررررتتتتتتتتت بببببعععععددددددددیییییییییی ههههههههههههسسسسستتتتتتمممممم😆😆😆😆😆😆😆
مرسی..
داره میاد 😘
سلام داستان خوبه.
از کوروش اجازه گرفتیی؟؟؟؟؟
مرسی
نه
چون ازش اجازه نگرفتم بخاطر همین که عذر خواهی میکنم
سلام من هستي ام
از تستت خوشم امد لايكش كردم
دنبالت هم كردم تو هم ميشه من را دنبال كني
مرسی
دنبالی
عالی عالی
مرسی