
این پارت بیست و دوم داستانه و باید بگم حداقل تا ۳۰ قسمت میرم.
از زبان مرینت:امم تو چی میگیآدرین ، از نظرت کار درستیه که دوباره دختر کفشدوزکی و گربه سیاه شیم. چون این برای ژوریرا خیلی خطرناکه .آدرین:تو راست میگی اما ارباب شرارت و مایورا ممکنه شهرو بهم بریزن به خاطر همین ما باید ژوریرا رو اینحا بزاریم و یه مدت به جنگ با ارباب شرارت و مایورا بپردازیم. مرینت:درسته ام.....که یهو هشدار آکومای گوشیامون فعال شد.نادیا شاماک:تعجب نکنید این فقط خبره دو نفر به نام شرور قرمز و طاووس آبی دارن تمام مردم شهر شرور میکنن.و همه مردم ترسی.....مردم شهر من ملکه تصویر هستم و کارتون تمومه?.
آدرین:مرینت فکر کنم باید بریم ?. به پدر آدرین و ناتالی اطلاع دادیم و رفتیم تا نقشه بکشیم.تیکی : مرینت،من و پلگ یه نقشه داریم،خیلی ساده است ما به بانیکس میگیم یک پرتال به جایی که اونا هستن باز کنه و باهاشون میجنگیم.وقتی رسیدیم اونجا تا خواستیم به ارباب شرارت و مایورا حمله کنیم توهم نا پدید شد(البته فکرشو کرده بودیم)اومدن تا معجزه گرامونو بردارن بانیکس از پشت یه پرتال زیر پاشون باز کرد و افتادن تو زندانی که براشون آماده کرده بودیم.وقتی معجزه گر هاشونو گرفتیم تا نابود کنیم اما هیولا ساخته شده از معجزه گر طاووس بودن.ولی همین که افراد شرور شده آزاد شدن خوبه.
از زبان دختر کفشدوزکی:
یعنی حالا باید تا چند وقت ژوریرا رو نبینیم ?.این افت.....گربه سیاه:نگران نباش بانوی من ما لتزم نیست اونو از خودمون دور نگه داریم حداقل تا زمانی که هوییتمون رو نفهمیدم بعدم??.خیلی دلم برات تنگ شده بود بانوی من?.بعدم رفتیم ژوریرا رو برداشتیم و رفتیم خونه.ژوریرا که خوابید رفتیم تا فیلم ببینیم.فیلم که تموم شد آدرین گفت:مرینت یک سوپرایز برات دارم .چشمام رو بست.نمیدونم داریم کجا میریم ولی وقی گفت چشماتو باز کن دیدم مخفی گاه قبلیه پدرشو تبدیل کرده به یک مخفی گاه ابر قهرمانی.
آدرین:بانوی من حالا کجاشو دیدی?.بیا بازم سوپرایز دارم برات.آدرین دوباره چشمامو بست و گفت بیا اینجا.تو یک اتاق بودیم که گفت :سیستم امنیتی فعال. بانوی من در این حالت هیچکس ما رو پیدا نمیکنه. مرینت :آدرین تو فوق العاده ای?.آدرین:خوشحالم ۱۰۰ هزار دلاری که براش هزینه کردم ارزششو داشت??.خواستیم بریم بالا تا بخوابیم که یهو هشدار آکومای گوشیامون روشن شد☹.و متاسفانه خودش بود، تایم تگر،همونی که چند سال پیش باهاش جنگیدیم.البته با آموک قویتر شده بود?.
ژوریرا رو به پرستارش سپردیم و با بانیکس رفتیم سراغ تایم تگر.وقتی خواستیم بهش حمله کنیم نمیدونم چجوری اما مارو فرستاد به ۱۵ سالگی مون طوری که نمی تونستیم برگردیم. ما از همه قایم شدیم تا زمانی که بانیکس تونست ما رو برگردونه.وقتی برگشتیم تایم تگر کل مردم شهر رو فرستاده بود به گذشته.داشتیم فکر می کردیم باهاش چیکار کنیم که ارباب شرارت، مایورا و دونفر که از معجزه گر های لاکپشت روباه استفاده میکردن اومدن.ما هم الفرار به مخفی گاهمون.داشتیم تو مخفی گاه فکر میکردم که یهو فهمیدم باید..???
از زبان مرینت:
گربه سیاه من فهمیدم چیکار کنیم?.ما باید معجزه گرهای قلابی درست کنیم و بدیم بهشون .وقتی حواسشون به معجزه گر های ما پرته من من معجزه گر هاشون رو بر میدارم میندارم برای تو تا نابودشون کنی.نقشممون عملی شد و وقتی اونا به حالت عادی بر گشتن هوییتشون رو دیدم پشمای گره سیاه من ریخت اونا.....
لطفاً نظارتتون رو کامنت کنید.
و به همه ی کسانی که داستانو میخونن برای بار چندم میگم که این داستان فصل ۴ میراکلس از قوه تخیل خودمه و اصلاً شاید فصل چهار که زک استودیو میسازه کلاً با مال من فرق داشته باشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
توروخدا بعدی من وقتی اینو میبینم جدیدش اومده ها نمیدونی چیکار میکنم بعد داستان رو ببر بالای ۱۸ سال ???????????????????? مرسی
داداش شاید یک بچه داره میخونه طرفدارانش ممکن مثلا ۵ بچه اند بعد دیگه میرن
عزیزم من یازده سالمه خوب شاید یه چیزی نوشت مناسب سن من یا بقیه نبود اون وقت به خاطر نظر شما ما نتونیگ بخونیم?
بابا دیگه جاهای هیجانی کات نکنم طرفداران تو هستیم
من قلبم از حلقم میاد بیرون
تا تو بخوای پارت بعدی رو بزاری
عالی هین داستانت بعدی رو هر چه زود تر بزار
عالیه فقط من یه سوال دارم من نمیدونم توی قسمت عنوان سوال چی باید بنویسم و توی تشریح باید چی بنویسم اگه بگی ممنون میشم
باید خود چیزی که می خوای تو داستانات یا تستت باشه رو تو عنوان تست بنویسی.
آفرین خیلی قشنگ بود?????????