8 اسلاید صحیح/غلط توسط: 메리가 모라디 انتشار: 3 سال پیش 103 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام این رمان جدیدمه امیدوارم که خوشتون بیاد 😉 لایک و کامنت یادت نره 🙃
سلام این رمان جدیدمه امیدوارم که خوشتون بیاد 😉
شخصیت اصلی :
نام : کانگ جیو ملیت : کره ای سن :۱۸ دانش آموز سال آخری رشته ریاضی
اخلاق : دختر سخت کوش ، یه آرمی ، عاشق موسیقی و آرزوی آیدا شدن ، خیلی مهربون و کیوت
سوار آسانسور شدم و طبقه ششم رو فشار دادم کوله پشتیم رو زمین گذاشتم و لباس مدرسه ام رو مرتب کردم
از آسانسور پیاده شدم و به سمت خونه رفتم و در و با کلید باز کردم
طبق معمول جیون داشت برنامه کودک میدید مامان تو اتاق داشت با تلفن مثل همیشه با بابا دعوا میکرد
خیلی بی حوصله سلام دادم و عین همیشه جوابی نگرفتم و رفتم تو اتاق
پشت در سر خوردم زمین اسم من جیو ....کانگ جیو 18سالمه و تو رشته ریاضی تحصیل میکنم البته خودم دلم میخواست موسیقی بخونم ولی مامان و بابام نذاشتن و گفتن حتما باید ریاضی بخونم .... هییی ولش کن
من یه دختر شاد و سرزنده پیش دوستام و تو مدرسه ولی یه دختر خیلی ساکت و عبوس و گاهی هم عصبی تو خونه البته من تو خونه خود واقعیم هست.....
با صدای مامان رشته افکارم به هم گره خورد و از اتاق اومدم بیرون بابا اومده بود خونه و مامان دوباره داشت باهاش دعوا میکرد یه سلام به بابا دادم که اونم جوابم رو داد چون حوصله دعواشون و نداشتم دوباره برگشتم به اتاق و لباس مدرسم رو عوض کردم به گوشیم یه نگاه انداختم ساعت 11 شب بود این درس خوندن داشت من و زیر خودش لِه میکرد از ساعت 6:30 صبح میرفتم مدرسه تا 10 شب هم کلاس هام و کلاس های تقویتیم طول میکشید و ساعت 11 شب برمیگشتم خونه ( بچه ها تو کره ی جنوبی همه خیلی خیلی درس میخونن و اللخصوص سال آخریا و اصلا وقت تفریح و خواب هم کلا چهار ساعت بیشتر ندارن ) و بعد از خوردن شام دوباره تا ساعت 2 درس میخوندم و میخوابیدم و دوباره یه روز کسل کننده رو باید شروع میکردم
با صدای گریه جیون و داد مامان و بابا از اتاق رفتم بیرون و با چیزی که دیدم ضربان قلبم رفت بالای هزار
مامان چاقو آشپزخونه رو تو دستش گرفته بود به سمت بابا و بابا هم یه میزد : بیا بکشم منو راحت کن از این زندگی آره منم خسته شدم
جیون هم یه گوشه وایساده بود و گریه میکرد.... دلم خیلی برای آبجی کوچولوم میسوزه که با این سن کم باید این چیزا رو تحمل کنه
نمیدونم چیشد ولی مامان چاقو رو نزدیک تر برد و خواست به بابا بزنه که رفتم جلوش و چاقو رفت تو بدن من
همه چیز تو یه لحظه اتفاق افتاد و من الان رو زمین غرق در خون بودم
مامان شروع کرد به جیغ زدن و بابا هم نشسته بود رو زمین و گریه میکرد و جیون هم فقط ساکت وایساده بود
با بدن بی جون به مامان اشاره کردم که ساکت باشه 🤫
نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط میدونستم که نباید تو خونه بمونم چون همه تقصیرا میافتاد گردن مامان و زندگیم از این هم بدتر میشد و زندگی جیون نابود
خودمو کشون کشون کشیدم تا اتاق سریع چاقو رو از بدنم کشیدم بیرون که خون پاشید رو همه جا سریع یه دستمال برداشتم و بستم دور کمرم و به سختی لباسام رو با لباسهای سیاه و هودی عوض کردم چون رنگ لباسا سیاه بود رد خون روش مشخص نمیشد یه کلاه کپ هم گذاشتم تا همسایه ها من رو نشناسن و کلاه هودیم رو هم پوشیدم
کشون کشون و به کمک دیوار خودمو به در خونه رسوندم و به مامان که هنوز داشت گریه میکرد گفتم : هی ...ش سا...ساک....ت باش ممم...من الا..ن میرم بیرون تا کسی نفه...مه شش..مما هه...م خونه رو تم...میز کنید
بعد هم صورت جیون بوسیدم و به زور یه لبخند بهش زدم و گفتم : آبجی میره بیرون و زود بر میگرده باشه
اونم خیلی مظلوم و آروم گفت : باشه _ آف...رین ددختتر خخ..خو.ب
سریع از در رفتم بیرون و افتادم زمین ولی با فکر اینکه رد خونم روی زمین میمونه به سمت پله ها رفتم چون نمیتونستم با آسانسور برم و ممکن بود کسی منو ببینه
مردم و زنده شدم تا آخر پله ها رسیدم
از ساختمون اومدم بیرون و وارد خیابون شدم که از شانس گند من خیلی هم شلوغ بود
به خاطر همین از کوچه پس کوچه های تاریک رفتم و بالاخره رسیدم به چند خیابون دور تر از خونمون
دیگه واقعا داشتم میمردم و حس میکردم هر لحظه قراره عزرائیل و ببینم
کنار خیابون منتظر بودم که چراغ سبز بشه تا بتونم رد بشم بعد چند دقیقه چراغ سبز شد و شروع به راه رفتن کردم که بدنم دیگه طاقت نیاورد و افتادم زمین
انقدر درد داشتم که حتی نمیتونستم چشمام رو باز کنم
مردم دورم جمع شده بودن و به من نگاه میکردن یه نفر کاپشنش رو درآورد و انداخت رو صورتم و هرکس که رد میشد روم پول مینداخت ( بچه ها تو کره رو نمیدونم ولی تو ایران اگر کسی تو خیابون بمیره هرکس که رد میشه براش پول میندازه تا خرج کفن و دفنش رو بده و جنازش زمین نمونه) خیلی برام عجیب بود ولی عجیب تر این بود که با اینکه چشمام بسته بود و کاپشن رو صورتم ولی میتونستم همه کسایی که دورم جمع شده بودن رو ببینم و هم بدن غرق در خون خودم و خیلی عجیب تر اینکه من هیچ دردی نداشتم و کاملا آزادانه برای خودم میچرخیدم
بعد از چند دقیقه آمبولانس اومد و چند نفر من رو تو آمبولانس گذاشتن منم دنبالشون رفتم ( یه نکته : بچه ها جیو الان مرده و روحش از بدنش اومده بیرون و چیزایی که داره میبینه روحشه )
دکتر : ایست قلبی شوک بزار رو ۱۰۰ ژول
بد شوک داد ولی چشام رو باز نکردم _ ۱۵۰ ژول چشام رو باز نکردم همینجوری ادامه میداد _۲۰۰ژول .... ۲۵۰ ژول ..... ۳۰۰ ژول ولی من چشام رو باز نکردم اینجا بود که فهمیدم من مردم و کسی که الان هستم یه روحه
به قیافه مظلوم خودم نگاه کردم و دلم برای خودم سوخت بخواب جیو تو که نتونستی به آرزوت برسی 💔 مگه خودت دلت نمیخواست این زندگی تموم شه مگه از دعوای مامان و بابا مگه از زندگی کردن خسته نشده بودی پس بخواب شاید اینبار واقعا بتونی بخندی و دیگه درد نکشی 🙂
من خودم قبول کرده بودم که این زندگی دیگه تموم شده ولی دکتر هنوز داشت به احیای من ادامه میداد ولی کسی نبود که بهش بگه صاحب این زندگی دیگه از مردگی کردن خسته شده این زندگی به یه مو رسیده بود که اونم پاره شد پس برای چی تلاش میکنی آقای دکتر
انگار که پرستار صدای من رو شنیده باشه گفت : آقای دکتر زندگی اون دیگه تموم شده پس بزاریم راحت بره
آقای دکتر : نه اون هنوز خیلی جوونه اون هنوز زندگی نکرده ... و دوباره شروع کرد به احیا کردن دکتر : یک دو سه چهار یک دو سه چهار یک دو سه چهار
وقتی به عدد چهار رسید کل درد دنیا اومد توی بدنم و به آرومی چشمام رو باز کردم و به دکتر و پرستار که با تعجب من رو نگاه میکردن نگاه کردم و سیاهی مطلق
با بر خورد نور چشمام رو باز کردم روی تخت بیمارستان بودم و کلی دکتر و پرستار دور برم بودن و تخت من رو هل میدادن بعد از به مدتی من رو گذاشتن روی یه تخت دیگه که فکر کنم اتاق عمل بود و به ماسک رو صورتم
دکتر بیهوشی : اسمت چیه ؟ _ ج..جیو + چند سالته _هجد....... و دوباره سیاهی مطلق
خیلی ممنون که تا اینجا خوندی
به نظرت قشنگه ادامش بدم یا نه ؟🙂
حتما برام کامنت بزارم کیوتم 😄💗
دوست دارم اندازه ستاره ها 🙃
بچه ها اگه از چیزایی که مینویسم حمایت کنید یه رمان هم راجب جیمین میخوام بنویسم و اگه از این دوتا رمان حمایت بشه اون رو هم براتون میزارم
بگید که دوست دارید درمورد چی یا کی رمان بنویسم و از این داستان راضی هستید ؟؟؟🙃😁
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عاااالی افکورصصصصصص دلم خواس مامان جووون
عالی ترین نویسنده تویی 😢😢
♡ عالی ادامه بده
ممنون حتما 😀
ادامش بده:)🍭
باشه حتما 😉
چه داستان خفنی بود💙 پارت بعد هم بذار💙
گذاشتم درحال بررسی خیلی ممنون 😘
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود لطفا پارت بعدم بزار 😅✨
خیلییییییییییی ممنون حتما ادامه میدم 😊
عالی بود لطفا ادامه بده پیلیز
💜💜💜💜💜
ممنون چشم حتما 😄
خیلی خوب بود
حتما ادامه بده🧡
خیلی ممنون حتما ادامه میدم 😊