25 اسلاید صحیح/غلط توسط: Zahra انتشار: 4 سال پیش 73 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ببخشید که دیر شد بخاطر اینکه اسم تست بخاطر اینکه من توی پچ قبلیم یکی بود اسم رو عوض کردم و اینکه فقط این پارت رو توی این پچم می نویسم و از پارت بعدی توی پچ قبلیم می نو یسم اسم پچ قبلیم هم ❤️ Zahra ❤️هست و اینکه بخاطر تاخیر این پارت رو زیاد مینویسم
سلام عزیزای دلم من پوزش می خوام که داستان دیر شد لطفاً بالا رو بخون اگه نخوندی حالا بریم سراغ داستان
از زبان مرینت :با صدای کامیل بیدار شدم (کامیل خدمتکار خونه مرینت هست خواهر ناتالی هست و اینکه ناتالی هم خدمت کار خونه آدرین هست گفتم بدونید )
رفتم دستشویی و کار های مربوطه رو انجام دادم و رفتم پایین (خونشون ۴طبقه هست طبقه چهارم اتاق خواب هست طبقه سوم اتاق مهمان و طبقه دوم اتاق طراحی و طبقه اول هم هال هست )دیدم پدر و مادر م و مارسل پایین هستند و دارن صبحانه می خورند
(عکس اسلاید مرینت و مارسل هستند )
و پدرم تا من رو دید گفت : مرینت عزیزم ما برای اینکه بتونیم سود زیادی کسب کنیم باید با برند آگراست هم کاری کنیم و دخترم برای اینکه بتونیم با برند آگراست هم کاری کنیم باید تو با پسر آقای آگراست ازدواج کنی »از شنیدن این جمله ها قلبم شکست آخه چرا با من این کارو میکنید ولی باید عاقلانه تصمیم بگیرم
پس به پدرم گفتم که به من وقت بده تا فکر کنم. اونم قبول کرد و به من یک هفته وقت داد. بعد از صبحانه رفتم به اتاقم تا به این موضوع فکر کنم کاش الان لوکا اینجا بود اون خوب میتونست راهنماییم کنه آه حیف که نیست (شاید بپرسید که لوکا اینجا چه کارست ولی نمی گم تا خودتون بفهمید )داشتم همینجوری آه و افسوس می خورم که چشام گرم شد و دیگه چیزی نمفهمیدم (خوابش برد )
عکس اسلاید مرینت و برادرش مارسل و آدرین و خواهرش آدرینا هست داخل اسلاید قبلی اشتباهی فقط گفتم مرینت و برادرش مارسل
از زبان آدرین:(چیشد یادی از ما کردی /گفتم یکم تنوع بد نیست /به جای اینکه با من حرف بزنی بهتره که بری داستانتو بنویسی بیچاره خواننده ها ۳هفتس منتظر پارت بعدی هستند /راست میگه فرزندم /من فرزند تو نیستم مگه نمی دونی من ازت بزرگ تر م من 15سالمه تو تازه شش ماه دیگه 14ساله میشی /ببخشید/بخشیدم )حس کردم یک چیزی ریخت روم که سرد بود بلند شدم دیدم آدرینا داره می خنده و یک لیوان هم دستشه فهمیدم کاره آدرینا هست پس بهش گفتم خودت خواستی . گفت :عمرا بزارم دستت بهم برسه»و فرار کرد منم دنبالش کردم
تا اینکه مامانم گفت: بچه ها بس کنید دیگه سرم گیج رفت »منو آدرینا سرمون رو انداختیم پایین و گفتیم ببخشید .مامان گفت :حالا شدید بچه های عزیز خودم »که بابام سرفه کرد و مامان گفت:بچه های عزیز ما »بابام گفت :این شد »(و همه چیز رو براش توضیح داد همون چیزایی که تام به مرینت گفت )و منم گفتم: بذارید چند وقت فکر کنم »بابام بهم یک هفته وقت داد تا فکر کنم
بعد از صبحانه به آدرینا گفتم که بیام گیم بازی کنیم و اونم گفت باشه
بعد از یک ساعت و نیم بازی تموم شد من 4دور از 6دور رو بردم و آدرینا 2دور از 6دور رو برد و به این ترتیب من برنده شدم و داد زدم من بردم من بردم آدرینا هم که فقط میخندید 😂😂. تا اینکه مامانم گفت: چه خبره خونه رو روی سرتون گذاشتید»گفتم: ببخشید »و مامانم یه چش غره رفت بهم و رفت پایین (خونه گابریل هم مثل خونه تام هست /چه زود پسر خاله شدی/من دخترم پس پسر خاله نمی شمدختر خاله میشم /حالا هرچی /ببخشید این وجدان ما وسط داستان پرید )
از زبان مرینت:از خواب بیدار شدم باز اون اتفاق توی ذهنم مرور می شد و این بعث گریم می شد و به 😭😭افتادم
و هر لحظه شدید تر میشد تا اینکه گرمایی حس کردم و یک لحظه به جلو نگاه کردم دیدم مارسل منو بغل کرده و میگه آروم باش خواهرکم .
از زبان مارسل:داشتم تو اتاقم تلویزیون نگاه می کردم که صدای گریه کسی رو شندیدم رفتم دنبال صدا فهمیدم مال مرینت هست رفتم پیشش اون متوجه من نشد یالش کردم و بهش گفتم آروم باش خواهرکم . موهاش رو نوازش کردم و فهمیدم که آروم شد
وایییییی دستم شکست اوف ☹️☹️
اگه اون قلب سفید رو قرمز کنی لطف بزرگی در حقم کردی
از زبان مرینت: وقتی گفت آروم باش خواهرکم هیچی بهش نگفتم چون حوصله جزو بحث و ندارم هیچی دیگه تو بغلش آروم شدم
(خوب نمی خوام داستان رو کسل کننده کنم پس میریم به یک هفته بعد
اتفاقاتی که توی این یک هفته شده اینه که پدرومادر مرینت و آدرین باهاشون کاری نداشتن تا اونا راهت فکر کنن )از زبان آدرین: امروز به بابا قرار بود جواب بدم از بابا خواستم که یک عکس از دختره بهم بده تا ببینمش وقتی عکسشو دیدم توی این یک هفته یک دل نه صد دل عاشقش شدم از مامان خواستم تا درباره مرینت بود دیگه اسمش آره مرینت برام حرف بزنه و مامان گفت که یک دختر زیبا مهربونم باوقار جذاب و دوست داشتنی هست و خیلی خواستگار داره و اینکه باید 3سال باهم نامزد باشید تا به سن قانونی ازدواج برسید .این منو ناراحت می کنه که کسای دیگه ای مرینت رو دوست داشته باشند
و هر روز دارم رو رفتارم کار می کنم تا اینکه مرینت آمد کاری نکنم که ازم بدش بیاد ولی دعا میکنم که اونم ازم خوشش بیاد اگه ازم خوشش نیاد من داغون می شم حتی فکر کردن به این موضوع منو ناراحت می کنه😔😔😔
به بابا گفتم من باهاش ازدواج می کنم . بابام گفت میدونستم که انتخاب خوبی میکنی چون پسر قشنگ خودم هستی و من و مامانت هم اینطوری باهم ازدواج کردیم »شانس آوردیم مامانم نبود وگرنه پوست سر بابا رو می کند
از زبان مرینت:از مامان عکس آدرین رو گرفتم و مامان هر روز از رفتارش برام تعریف می کرد و امروز باید جواب به بابا بدم رفتم که به بابا جواب بدم بهش گفتم....
خوب خوب خوب فکر کردید الان میگم چی جواب داد باید بگم سخت در اشتباه بودید
برای فهمیدن جواب مرینت باید لایک کنی فالو کنی کامنت بزاری بعد بفهمی چه جوابی میده
صفحه زیادی آوردم
من کلا مرز صفحه دارم
برو بعدی چالش داریم
برو دیگه تو که هنوز اینجایی
د برودیگه
برو دیگه .
نه نرو .
چالش داریم چه چالشی
خنده دارترین کاری که تو بچه گیت انجام دادی چی بود
من با مامانم از خونه مامان بزرگ مینا داشتیم میرفتیم خونه خودمون خونه عموم دایی هام مادربزرگ مادری و مادربزرگ پدری چند تا کوچه بالا تر از خونه ما هست . شالم رو آورد م جلو می خواستم ادای این عرو سارودرارم همه بهم نگاه می کردنو مامانم وقتی رفتیم خونه منو زد الان یادش می یوفتم خندم میگیره
25 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
خوب بود
ممنون
عالی بود
ممنون
این پچم هست که قرار هست ادامه رمان عشق جذاب من رو با این پچم بدم بیرون