10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❄️R. Z⚡ انتشار: 3 سال پیش 649 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
و اینک پارت آخر
مرینت : با آدرین رفتیم پایین دست همو گرفته بودیم و از یه راهروی تنگ و تاریک داشتیم می رفتیم به سمت جشن
مرینت : حالا نمیشد از همون راه اصلی بریم؟
آدرین : اونجا خیلی شلوغ بود و این راه ميانبره
مرینت : باشه باشه بیا ادامه بدیم
آدرین : مرینت اینجا نور خیلی زیاد میشه باید چشمامون رو ببندیم
مرینت: عجب باشه چشمام بسته اس
آدرین دست مرینت رو محکم تر گرفت و رفتن سمت ته راه
و یهو.....
همه یکصدا گفتن : تولدت مبارک مرینت
مرینت : وااای خدای من باورم نمیشه پس سورپرایزت این بود؟ ممنونم ممنونم بعد از سال ها دوباره برام جشن تولد گرفتین از همتون ممنونم بعد برگشت سمت آدرین و گفت : مخصوصا از تو
آدرین : راستی سورپرایز من این نبود که...
مرینت : پس چی بود چی بهتر از این می تونه باشه؟
آدرین : مرینت هرکی تو تولدش یه کادو می گیره دیگه اینم کادوی منه بعد یه جعبه از جیبش در آورد و گفت : تولدت مبارک عشق من
مرینت : در جعبه رو باز کردم و دیدم یا گردنبند و گوشواره های خیلی قشنگن با مهره های مشکی و قرمز و به نظر دست ساز میومد خیلی هم ظریف و ناز بود
مرینت : من نمی دونم چی بگم این خیلی قشنگه
آدرین : گردنبد رو خودم درست کردم البته هلن هم کمکم کرد ولی گوشواره ها چیزای خاصی هستن که تا هیجده سالگی نمی تونی فعالش کنی ولی تو جشن تولد 16 سالگی هر کسی اینارو بهش میدن
مرینت اشک تو چشماش جمع شده بود : بعد از اینکه پدر و مادرم مردن دیگه هیچوقت کسی برام کاری نکرده بود ازت ممنونم و اینو بدون که بیشتر از هر کسی تو دنیا دوست دارم
آدرین : منم دوست دارم
عمه لیلیا : خوب خوب رقصنده های عزیز همه جمع بشن وقت رقصه
آدرین : افتخار میدین بانوی من؟
مرینت : حتما شاهزاده ی من
دست همو گرفتن و موزیک شروع شد همه با هم می رقصیدن و سالن پر از لباس های رنگارنگ بود
مرینت یه نگاه به همه انداخت ریون یه جا نشسته بود و داشت خوراکی می خورد آلیا با نینو می رقصیدن کلویی هم از حرص اینکه آدرین پیش مرینته داشت می ترکید ولی زویی جلوشو گرفته بود
استاد ها و معلم هاشون همه بودن بعضی ها با هم حرف می زدن و خلاصه که همه اون شب خیلی خوشحال بودن اما یهو
یه اتفاق خیلی نادر افتاد
نور مهتاب جادویی چند شب پیش اتفاق افتاده بود و دیگه اتفاق نمی افتاد اما الان روی سر مرینت و آدرین افتاده بود و اون دو نفر رو روشن کرده بود بعد انگار دارن از زمین بلند میشن جفتشون رفتن توی آسمون (درست عین میراکلس نیویورک) و کل شب رو با هم رقصیدن مرينت سرش رو یه لحظه برگردوند اما وقتی روشو کرد طرف آدرین آدرین هم از فرصت استفاده کرد و بالاخره برای اولین بار ب. و. س. ی. د. ش
مرینت خشک شده و بود بعدم عین لبو قرمز شد دست و پاش حرکت نمی کرد همون لحظه آروم آروم اومدن پایین
یکی از استاد های خیلی پیر و جادوگر اعظم اومد جلو و گفت : شما دوتا اینقدر زوج واقعی و خاصی هستین که ماه نورش رو دوباره براتون فرستاده این اتفاق فقط یه بار دیگه افتاده بود و برای پدر و مادر تو بود آدرین قدر این لحظه رو بدون چون ماه نشون داد که شما دوتا برای همیشه مال همدیگه هستین ولی خودتون هم باید تلاش کنین تا پیش هم بمونین البته من و همه می دونیم که می تونین چون شما دوتا برای هم ساخته شدین عشق شما خالص و حقیقی تر از هر چیزیه
مرینت که نمی دونست چی بگه ولی آدرین تشکر کرد و رفتن برای صرف شام همه دور یه میز بزرگ نشسته بودن و غذا می خوردن که یهو
برقا قطع شدن همه جا تاریک شد و یه سایه هایی حرکت می کردن مرینت پاشد که بره پیش آدرین اما همون لحظه یه دست جلوی دهنش رو گرفت یه پارچه جلوی صورتش گرفت و مرینت بیهوش شد سایه ها بعد از گرفتن چیزی که می خواستن از اونجا رفتن و برقا روشن شد
آدرین : مرینت خوبی؟ مرینت؟ مرینت گم شده؟جشن به هم ریخت و همه رفتن دنبال بانوی خون آشام شون بگردن اما انگار آب شده بود رفته بود تو زمین
آدرین : برین سراغ اون ساحره حتما اون می دونه چه خبره اما وقتی رفتن سراغ ساحره اونم نبود زنجیر هایی که به دستاش زده بودن شکسته بود و انگار جای گاز یه حیوون با دندون های بزرگ مثل گرگ بود
آدرین :همش زیر سره مارکوسه هر چه زودتر پیداش کنین اگه بلایی سر مرینت بیاد دمار از روزگار همتون در میارم
خودشم تبدیل به یه شیر شد و رفت سمت همون جایی که فکرش رو می کرد مرینت رو برده باشن قلعه ی سایه ی مرگ
از زبان مرینت : وقتی بهوش اومدم دیدم تو بغل مارکوسم خدایا این چرا دست از سر من بر نمی داره می خواستم با جادو بزنمش کنار چون ازش قوی تر بودم ولی جادوم روش بی تعصیر بود یعنی تو چند ساعت اینقدر قوی شده بود؟جلومو نگاه کردم و تمام قضیه رو فهمیدم
اینجا قلعه ی سایه ی مرگ بود
این پسر از اولین باری که دیدمش خیلی تغییر کرده بود اون واقعا شرور شده بود ازش نفرت پیدا کردم و خودمو به زور از بغلش پرت کردم پایین دیدم دست و پام بسته اس با جادو بازش کردم و تبدیل به یه خفاش شدم و خواستم فرار کنم که انداختم تو قفس و منو برد پیش رئیسش
سایه ی مرگ : خوب خوب اینم از مرینت من اونقدر بهت جادو دادم تا به راحتی مرینت رو بدزدی پس برادر زاده ام کجاست؟
مارکوس : نگران نباش اگه مرینت اینجا باشه اونم با زودی پیداش میشه چون نمی تونه بدون بانو اش دووم بیاره مگه نه خفاش کوچولو
مرینت یه تف کرد تو صورت مارکوس
مارکوس : اینم عقلشو از دست داده دیگه فرق بین خوب و بد و تشخیص نمیده احمق تو فقط متعلق به منی چرا نمی فهمی؟
مرینت : ولم کن همه می دونن اگه جادوی سایه ی مرگ نبود تو حتی نمی تونستی از یک کیلومتری من رد بشی رو به سایه ی مرگ کرد و گفت : تو چرا بهش کمک می کنی؟ مگه من چیکارت کردم؟
سایه ی مرگ: تو کاری نکردی عزیزم تو فقط یه طعمه هستی تا من به برادر زاده ام برسم از بین ببرمش و بالاخره پادشاه هیولا ها بشم
مرینت : نه خیر نمی تونی
سایه ی مرگ : فعلا که تونستم اونجارو نگاه کن
مرینت سرشو برگردوند و دید آدرین تنها داره اینطرفی میاد وقتی دیدش دلش ریخت
مرینت : لطفا کاری باهاش نداشته باش هر کاری بگی می کنم
سایه ی مرگ : متاسفانه امکان نداره چون تنها راه رسیدن من به تاج و تخت کشتن آدرینه
مرینت دیگه بغضش ترکید : کاری باهاش نداشته باش لطفا آدرین برگرد اینجا نیا من ارزششو ندارم لطفا برگرد این طرفی نیا
مارکوس یه سیلی زد تو صورت مرینت : بفهم اون لیاقت تورو نداره
مرینت سرشو انداخت پایین و موهاش ریخت رو صورتش دیگه چیزی نمی گفت
آدرین رسید پیششون اما یهو
یه تیر خورد تو قلبش و آدرین افتاد رو زمین
مرینت : آدرین..
یهو جادوی اصلی مرینت برگشت یه زره فولادین به تنش اومد و نوری ازش ساطع شد که سایه ی مرگ رو نابود کرد مارکوس هم تبدیل به یه جنازه شد : م.. ری.. نت
مرینت اینقدر عصبانی بود که دیگه عقلش کار نمی کرد تمام جادوش رو ساطع کرد و اینقدر نورش زیاد شد که دیگه هر تاریکی جلوش بود رو نابود می کرد یهو همه جا ساکت شد مرینت افتاد رو زمین گارد سلطنتی و بقیه همه رسیدن و دور آدرین جمع شدن
مرینت سریع دوید پیشش
: آدرین من.. من متاسفم همش تقصیر من بود
آدرین دستشو گذاشت رو صورتش و گفت : تقصیر تو نیست مرینت به خودت سخت نگیر من باید حواسم به تو می بود
مرینت اشکاش قطره قطره می ریخت رو قلب آدرین همه رفتن عقب و اشک همه در اومده بود که یهو دیدن
سایه ی مرگ هنوز زنده اس: بالاخره مرد حالا من حاکم شما هستم
ریون : همه ی این مدت منتظر این لحظه بودم مشتش آتشین و نورانی شد و زد تو صورت سایه ی مرگ : این به خاطر مادرم
با هر مشتی که میزد یه چیز رو به یادش میآورد
این به خاطر اینکه زندگی ام رو به گند کشیدی
این به خاطر تموم اون اسیر هایی که بدبخت شون کردی
این به خاطر اون کتک هات
و اینم به خاطر آدرین آخرین مشت رو محکم زد تو قلبش و بالاخره اون واقعا از بین رفت
مرینت سرشو گذاشته بود رو سینه ی آدرین و هنوز داشت گریه می کرد که آدرین بلند شد و دستشو کشید رو سرش
مرینت : آدرین تو زنده ای؟
آدرین : معلومه که زندم هنوز جوونم کلی آرزو دارم
مرینت : از دست تو سکته ام دادی
آدرین : تو نجاتم دادی 🥰
همدیگرو بغل کردن و همه اومدن دورشون
ریون : می دونی چیه مرینت از وقتی شناختمت بهت حسودی ام می شد و فک می کردم تو آدرین رو ازم گرفتی اما الان فهمیدم تو لایق ترین فرد برای خوشبختی اونی
مرینت : اگه به خاطر تو نبود سایه ی مرگ بازم میومد دنبالمون
ریون : گفتم که قوی تر از اون چیزی ام که فکرشو می کنید ولی به هر حال تو خستش کردی منم ضربه ی نهایی رو زدم
مرینت : ببین همه ی افتخاراتش رو نصیب خودت کردی واقعا که
ریون : به نظرت الان وقت خوبی برای شوخیه
مرینت : بیخیال هنوز يخت آب نشده؟
ریون : شده فقط می خواستم یکم بزنم تو ذوقت 😅
آدرین : بیاین بریم خونه
همه با هم به دسته ی بزرگی از خفاش ها تبدیل شدن و برگشتن ترانسیلوانیا
اما خبر نداشتن که سایه ی مرگ جدید همین الان از پشت سرشون داره رفتنشون رو نگاه می کنه و به فکر انتقامه...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
چرا نمیاد فصل دو
عاااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا لی بود عزیز
ببخشید این الان تموم شد یا فصل بعدی هم داره؟
به تست های منم یه سر بزنین
داستانت را من دنبال میکنم عالیییییی بود 💕💕🌈🌈
زینب میام تو خوابت به شکل مرینت ها زود باش گلم بعدی
زینب عالی مینویسی همینجوری ادامه بده
یه چی بگم
بعدی رو بزار وگرنه ترسناک میشم میان تو خوابت
عالی بود لطفا فصل دوم رو هم بزار داستانت محشره💜😍😍
عالی
عالی بود منتظر فصل بعدم