رز خونی 2

دو در کناریم باز شد از هر طرف یه مرد اومد و نشست کنارم یکیشون گفت: خودت میای یا ببریمت - چی؟ اما صبر نکردن و یه دستمال جلوی صورت و بعد چیزی نفهمیدم...

به هوش اومدم تو یه اتاق بودم که همه چیزش ابی بود رو یه صندلی دست و پاهام بسته نبود بلند شدم و از در که باز بود گذشتم از راهرو رفتم واقعا خیلی بزرگ بود مثل یه قصر از اخر به یه تراس رسیدم و نگم که چی دیدم...

یه کوه پر از جسد خونی می بینم? حالم بد میشه خودمو کنترل میکنم تا بالا نیارم فقط یه چیزی اینا اینجا چیکار می کنن؟؟؟؟؟!!!!!! از پله ها پایین میرم یا بهتر بگم تو خون راه میرم? یه سوال مهم تر من اینجا چیکار میکنم؟!

از کنار دست و پا های کنده شده رد میشم هر لحظه ممکنه بالا بیارم البته میدونم که یه خوابه همچین چیزی امکان نداره عمرا

تنها نشانه بقا در اینجا من و یه گل رزه گله چطوری زنده مونده نمیدونم یه صدا میاد صدای گرگه فکر کنم - گرگینست - کی بود؟! یه پسر مثل سایه جلوم میاد میترسم چون کلن ترسوم - من اینجا چیکار میکنم نکنه می خوام به سرنوشت این بدبختا بپیوند؟ - شاید...

یک دفعه همه جا سیاه میشه و بعد تو اتاقمم اوف یه خواب بود فقط راحت شدم

مامان برا شام صدام میکنه میرم پاین همچی عادی و خیالم راحت میشه که یه خواب بوده بعد از شام میرم می خوابم

فردا اماده میشم و میرم مدرسه همه چی خوب پیش میره یه پسرم به کلاسمون اومده....موقع برگشتن همون پسره صدام میکنه میرم پیشش یکم از خودش میگه بعدم از خدافضی میکنیم راستش از پسره خوشم نیومد خیلی لوسه?

دو روز بعد همون پسره که اسمش فرانک بود بهم پیام میده و میگه می خواد ببینم...

خب داستان داره شکل میگیره منتظر پارت های بعد باشید البته نظرات باید به 5 تا برسه تا پارت بعد رو بزارم بای فعلا ❤