میراکلس معجزه ی عشق 4

♡:از خواب بیدار شدم بدیدممنون و سارا خواب هستن پس م من و تیکی صبحونه خوردیم رفتیم بیرون هنوز همه جا روشن نشده بود خب من اینطوریم عکست خیلی زود بیدار میشم یا بعد از ظهر رفتم بیرون به سارا هم درباره ی بیرون رفتنم یه پیام دادم .

☆: صبح بود حوصله نداشتم به پلگ یه تیکه پنیر کمّبر دادم و گفتم پلگ تبدیل گربه ای و از پنجره رفتم بیرون (تو اتاق بوده) هیچ کس تو خیابون نبود حواسم پرت بود که خوردم به یکی اون

اون اون آدرین یعنی آدرین بود فکر فکردم یه شرور که پلگ اومد بیرون گفت اون خودتو نکش وگرنه من کل کمّبر رام رو تو آینده ازدست میدم ععععععهه اصلا نمی دونم چه ربتی داشت ولی آیندم بهم گفت تا چند روز بعد اتفاقی می افته که باورت نمیشه بعد یه دختر گفت آدرین آدرین داری باکی صحبت میکنی اون صدا برام آشنا بود بعد آیندمگفت الان میام مرینت جان گفت ببخشید مری خانوم حلش بده باید مواظبش باش گفتم

مرینت چه نسبتی با تو داره گفت او فعلا ج*ی*گ*ر خودم بعدش آینده رفت کلی سوال داشتم.مرینت من که ع*ا*ش*ق کفشدوزکی بودم اصلان چطو شد که من به مرینت علاقه پیدا کردم چی داشت که قلبم و دزدید .واعععععععععییییییی

رفتم خونه قیافه هنوز 😳این طوری بود ناتالی اومد تا من رو دید گفت چی چی شده درد و براتون به سرم آقای آدرین چی شده عقرب نیستند زده . گفتم نه

خب دوستان به اتمام این پارت رسیدیم خب خداحافظ.