احضار

سلام اسم من‌ املی هست دوستام به من میگن که خیلی شجاع هستم برای همین دوستای زیادی دارم

من عاشق احضار روح و جن هستم دوستام هم همیشه میخوان روح احضار کنن ولی میترسن و من میرم و به اونا کمک میکنم برای همین تاحالا خیلی روح احضار کردم

من تک فرزندم و خیلی تنهام برای همین بیشتر وقتم رو توی گوشیم هستم و روش های احضار یا داستان های ترسناک میخونم برای همین به این راحتیا نمیترسم

مامانو بابای من فکر میکنن همه چیز را راجب من میدونن ولی اونا حتی نمیدونن که من عاشق احضار روح هستم و همیشه روح احضار میکنم

من چیزای زیادی رو از پدر و مادرم مخفی میکنم مثلا من یه بار به کادوی تولد مامانم دوربین مخفی وصل کردم و کاراش رو زیر نظر دارم

من چیزای عجیب زیادی رو دیدم مثلا یه بار ساعت ۲ شب مامانم اومد تو اتاقمو گفت صدای گریه هات نمیذاره بخوابیم من گریه نمیکردم من رفتم تو اتاق مامانم ،مامانم هم دنبالم اومد و من دیدم مامانم تو تختش خوابیده ولی اون پشت سرم بود😵

ولی من هیچوقت این اتفاقاتو به خانوادم نگفتم البته یه بار گفتم اولین باری که تو خونه جن دیدم ولی همه بهم خندیدن و هیچکس حرفمو باور نکرد پس دیگه از اون به بعد این اتفاقاتو به خانوادم نگفتم فقط به یکی از صمیمی ترین دوستام گفتم اسم اون اریکاست اون فقط حرفامو باور میکنه چون برای خودشم اتفاق افتاده ما همیشه باهم روح احضار میکنیم ما خیلی باهم دوست هستیم و همو دوس داریم💖

خب اینجا فقط معرفیش کردیم تو قسمت بعد داستان شروع میشه😉 امیدوارم خوشتون اومده باشه💖

بای👋👋👋👋👋👋

لایک کامنت فراموش نشه😉