
سلام یه راست می رم سر اصل مطلب آنچه گذشت:🐞گربه ی سیاه با پنجه ی برنده آکومای مادر کاگامی رو آزاد کرد و منم آکومای کاگامی رو آزاد کردم و شرارت رو از بین بردن و با کفشدوزک معجزه آسا همه چیز به حالت عادی برگشت.
🐞با کلویی رفتم و معجزه گر رو ازش پس گرفتم بعدش رفتم پیش روباه قرمز و از اون هم معجزه گر رو پس گرفتم بعد از اون ماجرا ها رفتم خونه به خودم تبدیل شدم .
♡رفتم سر گوشی آلیا گفته بود بیام به به کشتی مادر لوکا رفتم اونجا دیدم همه اونجا هستن به جز لوکا و ناتانایل گفتم خبریه.آلیا:آره امروز تولد لوکاست و قراره یه جشن براش بگیریم تو قراره با جولیکا بری و برای لوکا کادو بخرید بعدش تو ما تو درست کردن شیرینی کیک و تزین اینجا به خانوم کافین کمکم می کنیم .♡این آ عالیه. بعد از حرف زدن با جولیکا رفتیم ساز فروشی چون گیتار لوکا خراب شده بود براش یا گیتار خریدیم که روش طرح رعد و مار بود خب به لوکا میومد چون تمرکزش بالاست و دستکش برای گیتار زدن مثل رعد کار میکنن بعد رفتیم به جز اون براش یه دست کت و شلوار یه گوشی البته من تا چند وقت پیش نمی دونستم گوشی داره و یه هدفون و....... خریدیم و برگشتیم خونه یعنی کشتی اون جا واقعا زیبا شده بود (+:انگار لوکا ی بدبخت هیچی نداره .جولیکا:انقدر وراجی نکن وراج.) لوکا:برگشتم کشتی یا همون خونه باورم نمی شد بچه پریدن جلو م و گفتن تولدت مبااارک داشتم اون اعتماد به نفس رو از دست میدادم چشمان گرد شده بود.(بعد از جشن )☆:جشن تولد لوکا واقعا عالیه بود مس اینکه مرینت لوکا رو میش ناخت هم۶ دیگه رفته بودن خونه منم با ناتالی برگشتم خونه و یه راست رفتم اتاقم کت رو لر آوردم رو تخت دراز کشیدم و کم کم خوابم برد
♡:صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم لباس تمیز پوشیدم رفتم پایین با مامانم و سارا (سارامنشی سابین مرینت پدر نداره )بعد سارا با بادیگارد من رو رساندن مدرسه بعد از زنگ خانوم بوستیه گفت فردا یه مسابقه داریم پس همه برای مسابقه ی نقاشی و طراحی آماده باشن .
(فردای همون روز)خانوم بوستیه:با دقت به نقاشی بچه ها نگاه می کردم و بالاخره مرینت برنده شد اما ناتانایل خیلی ناراحت بود تورنگ تفریح با هیچ کس حرف نمی زد خاک با الکس
ناتانایل:با اینکه مرینت رو دوست دارم اما اما دلم میخواست من برنده بشم اگه شانس نیاورده بود تا الان من برنده شده بودم .داشتم همین طور حرف میزدم که یه صدایی اومد . صدا:نقاش شرور من ارباب شرارت حق با توِ تو باید برنده میشدی من به تو قدرتی میدم که بتونی نقاشی هات رو به واقعیت تبدیل کنی فقط یه شرت داره باید معجزه گر گربه سیاهدخترکفشدوزکی رو برام بیاری . ناتانایل : چشم ارباب شرارت . ♡:داشتم با آلیا حرف میزدم که دیدم یکی شرور شده گفتم آلیا من من باید برم دستشویی رفتم و تبدیل شدم رفت رو پشت بوم ها داشتم نقاش شرور رو تقیب میکردم که یکی گفت 🐾:پخخخخخ .🐞:تا این رو شنیدی جیغ زدم وقتی چهره ی اون شخص رو دیدم گفتم بعد از این که کار مون تموم شد به حالت رسیدگی میکنم پیشی . رفتیم نقاش شرور رو شکست دادیم و من بر گشتم مدرسه آلیا بهم گفت کجا بودی چرا انقدر زولی دادی چند دقیقه پیش باز یکی شرور شده بود. من و آلیا رفتیم سمت کلاس نیت (همون ناتانایل)هنوز از دستم ناراحت بود رفتم پیش خانوم بوستیه گفتم خانوم چند نفر از هر مدرسه میتونن بزن مسابقه گفت بیش از دو نفر گفتم پس من و نیت با هم میریم .بالاخره فردا شد من نیست تو مسابقه برنده شدیم و جام رو نیت به من داد گفتم چرا گفت بیش از صد تا جام تو خونه دارم .
این تست هم به پایان رسید تا بعد بای .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
یه سوال ؟؟
الان خانواده مرینت پولدارن
لطفا یه توضیح کامل در مورد خانواده مرینت و ادرین بده مثل شغلشون ...........
باشه یه پارت درباره ی او نا و خانواده ها شون میزارم