
آنچه گذشت : یادم نیست😐😂 تنها چیزی که یادمه اینه که مرینت آکوماتیز شد و افتاد😨
از زبان آدرین ... دیدم مرینت آکومایی شد و تعادلش به هم خورد و افتاد دیدم تنها کسی که میتونه بلندش کنه منم وقتی میخواستم برم دیدم کاگامی دستم رو گرفت و گفت آدرین ولش کن بقیه کمکش میکنن بیا بریم خیلی از دستش عصبانی شدم : تو اصلا حال دیگران برات مهم نیست؟؟؟ تو دیگه چه جور آدمی هستی دیگه شورش رو در آوردی ازت متفرم. کاگامی : گ ... ( سانسور😂 ) با عصبانیت از پیش کاگامی رفتم این چند روز اخلاقش خیلی افتضاح شده دیگه حالم از ریخت و قیافش به هم میخوره از همون اولم احساس خوبی نسبت بهش نداشتم سریع رفتم پیش مرینت و بلندش کردم و بردمش بیمارستان وقتی میخواستم بزارمش رو تخت کش موش باز شد ولی من بلد نبودم ببندمش پس همینجوری گذاشتمش و سریع رفتم دکتر رو خبر کردم ( بعد از چند ساعت ) دکتر حال مرینت خوبه ؟ ...
بله حالش خوبه اصلا نگران نباشید + میتونم ببینمش؟ × بله بفرمایید داخل.... وقتی رفتم داخل دیدم به مرینت سرم وصله و هنوز بیهوشه شب شده بود و منم خیلی خوابم میومد گفتم خب حالا که پدرم اجازه نمیده بمونم چیکار کنم؟ یکدفعه گفتم وای حتما خیلی نگرانم شدن !!!! سریع گوشیم رو نگاه کردم دیدم ۱۵ تماس از دست رفته از ناتالی دارم سریع به ناتالی زنگ زدم _ الو آدرین کجایی چرا گوشیت رو جواب نمیدی خیلی نگرانتیم + آخخخخ ببخشید امروز یکی از دوستام خورد زمین و بیهوش شد منم آوردمش بیمارستان الانم بیمارستانم میشه بمونم پیشش؟ خواهش میکنم خواهش خواهش _ آدرین تو میدونی که پدرت اجازه نمیده + ناتالی خواهش میکنم _ آه باشه من با پدرت صحبت میکنم + واییییی خیلی ممنونم خداحافظ _ تق ( حتی خداحافظی هم نکرد😂 ) آدرین : رفتم روی صندلی نشستم و همینجور که داشتم به مرینت نگاه میکردم خوابم برد صبح یکدفعه از خواب پریدم وقتی به مرینت نگاه کردم دیدم...😍
ادامه: دیدم نور خورده توی صورتش و خیلی زیبا شده ( مو هاشم که بازه دیگه واویلا 😍 ) دیگه یک که نه صد دل عاشقش شدم😘 و بی اختیار رفتم جلو و ب.و.س.ی.د.م.ش وقتی ازش جدا شدم یکدفعه چشماش رو باز کرد و گفت : آ....آ....آ.....آ.....آدرین ت...تو اینجا چه میکینی یعنی چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😳 گفتم هیچی مر..مرونیت یعنی مرینت بیهوش شده بودی آوردمت بیمارستان مرینت یک نگاه به اتاق و یک نگاه به سرم انداخت و گفت واییییی آدرین من میخوام برم گفتم باشه عش..یعنی مرینت الان برگهی ترخیصت رو میگیرم...
ادامه: برگهی ترخیص مرینت رو گرفتم و دست مرینتم گرفتم و با هم رفتیم خونهی مرینت.... مرینت از خجالت قرمز شده بود نمیدونم چرا😂 وقتی رسیدیم خونهی مرینت دو تامون از خستگی خوابمون برد از زبان مرینت...
وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم یک چیزی روی ل.ب.م.ه چشمام رو که باز کردم دیدم نه خیر ل.ب.م روی یک چیزیه سریع ل.ب.م رو از ل.ب آدرین جدا کردم و از تخت پریدم پایین و سریع لباس پوشیدم آدرینم بیدار کردم دو تایی صبحانه خوردیم رفتیم مدرسه توی راه مدرسه آدرین دست من رو گرفته بود خیلی خجالت کشیدم شده بودم مثل خربزه ، قرمز بودم ها قرمززززززز ( بی سواد خربزه زرده😒 ) وقتی رفتیم توی کلاس آدرین به خانم بوستیه گفت میشه مرینت کنار من بشینه؟ _ اشکال نداره +🐸 ممنونننننننننننن دیدم نینو بلند شد اومد پیش آلیا و منم مجبور بودم پس رفتم پیش آدرین ( خلاصه میکنم ) چند دقیقه مونده بود به زنگ آخر آدرین یک کاغذ گذاشت توی دستم وقتی بازش کردم دیدم نوشته مرینت عزیزم میشه امشب بیای خونهی ما بخوابی؟ منم که از خدام بود براش نوشتم باشه میام😘 از اینام براش کشیدم😄
زنگ خورد و آدرین و من با هم سوار ماشین شدیم توی ماشین زنگ زدم به مامان و بابام و قضیه رو گفتم اونا هم خیلی ذوق کردن و خوشحال شدن از زبان آدرین... با مرینت رفتیم توی اتاقم مرینت رو بردم و روی تخت نشستیم بهش گفتم مرینت عزیزم راستش من خب چجوری بگم ( چشمش رو بست و گفت ) عاشقتم وقتی چشمم رو باز کردم دیدم مرینت اینجوریه: 😲 یکدفعه مرینت پرید ب.غ.ل.م و گفت منم همیشه دوست داشتم ولی نمیدونستم چجوری بهت بگم حالا قیافهی آدرین: 😲 ( 😂 ) بعد همدیگه رو 💏 وقتی از هم جدا شدیم دوباره همدیگه رو ب.غ.ل کردیم ...
ادامه: بعدش تا شب داشتیم بازی میکردیم و حرف میزدیم و ... خیلی خوشحال بودم که آدرین دوستم داره شب شد رفتیم توی تخت و همدیگه رو ب.غ.ل کردیم و خوابیدیم😍 از زبان تیکی... وقتی رفتیم خونهی آدرین سریع رفتم یکجا قابم شدم و دنبال پلگ گشتم وقتی پیداش کردم شروع کردیم با هم حرف زدن و خندیدن یکدفعه پلگ گفت : خب حبه قند من حالا که آدرین احساسش رو به مرینت گفته خب راستش منم میخوام ا...ح...س...ا....سسس...م....ر...و ( داره پنیر میخوره ) بهت بگم تیکی : خب بگو پلگ : خب راستش قند عسل من عاشقتم تو هم عاشقمی مگه نه از زبان پلگ: وقتی این رو بهش گفتم دیدم داره زرشکی میشه نگرانش شدم گفتم تیکی تو حالت خوبه😨 تیکی: خب آره یعنی نه من حالم خوبه یعنی آهههههههه راستش پلگ منم در نگاه اول عاشقت شدم بعد از اینکه تیکی این رو گفت پرید ب.غ.ل.م منم ب.غ.ل.ش کردم و همدیگه رو 💏
ادامه: صبح که بیدار شدم خیلی محکم ل.ب آدرین رو ب.و.س کردم و اون یکدفعه از خواب پرید و گفت ها چیه چی شده شروع کردم به خندیدن از زبان آدرین: دیدم مرینت داره میخنده انقدر خندید که بنفش شد یک لگد زدم زیرش و گفتم اوی کلک خانوم پاشو ببریم دست و رومون رو بشوریم و صبحانه بخوریم ( بعد از صبحانه ) رفتیم توی اتاق آدرین ، آدرین گفت میخوام نقاشی بکشم تو هم بیا ایراد هام رو بگیر دیدم داره لیدی باگ رو میکشه بعد دیدم یکم خال های من یا همون لیدی باگ پر رنگه گفتم آدرین نقاشیت خیلی خوبه فقط " خال ها روشن " تر بشن بهتره... وای نه تیکی نه صبر کن...
پایان
منتظر قسمت بعدی باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کسی میدونه شیپ پلگ و تیکی چی میشه فکنم پلتی تیپل بشه
کت ی بنظرت من داستان بد مینویسم زیاد نوشتم منتشر نمیشه یکی شده میشه بخونی و مطمعنم بده خیلی بده
باشه الان میخونم
عالیه داستانت هرچی بگم براش کمه کت
جوری که کلمه براش کم میارم
ممنونم واقعا ممنون😘