اینم از پارت۲.کامنت حتما بزارید
این زنگم تموم شد داشتم میرفتم که بورامو دیدم.دوها:بورام...امم. ما امروز میریم بیرون بعد میریم گیم بازی میکنیم...میای؟.بوارم:چرا که نه.دیگه همه اومده بودن رفتیم رستوران و دوکبوکی خوردیم و کلی خوش گزروندیم و رفتیم دوساعت گیم بازی کردیم که دیگه شب شده بود از هم اکنون از زبون دوها:همه رفتن توی راه خونه بودم که تهون رو دیدم(تهو کسی بود که پارسال توی مدرسه قبلی دوهابود و امسالن هستن ولی کلاسشون یکی نیس و دوها رو دوس داشت ولی دوها نمیدونست)تهو:عه..سلام دوها.هانا:سلام....چاهیون...خوبی؟.چاهیون:ممنون....این موقع شب؟اینجا؟بی سابقس😅😃.هانا:امم....با دوستام بیرون بودیم بعد رفتیم گیم بازی کردیم.چاهیون:نکنه مثل پارسال به بهونه درس خوندن رفتی.هانا:اگه جز این باشه که نمیتونم برم.بعد کلی حرف زدیم و رفتم خونه.درخانه=}مامانهانا:تا این موقع شب کجا بودی نگو داشتی درس میخوندی که باور نمیکنم؟.هانا:اول داشتیم ۴ ساعت رفتیم کتابخونه بعد رفتیم رستوران غذا خوردیم عب داره؟.م هانا:نه اکه اینطوره برادرت هم هنوز نیومده برو بعش زنگ بزن(دوها یه برادر بزرگتر داره که اونم عاشق گیمه ولی یه گیمنت دیگه میره).دوها: وایی اخه به من چه اون ایشش.رفتم توی اتاقم لباسامو عوض کردم و ولو شدم روی تخت وزنگ زدم به داداشم(اسم داداشش جیهوعه)دوها:الوو جیهو کجایی؟.جیهو:اولا سلام دوما به شما چه؟ سوما چرا میپرسی؟چهارما..دوها:زدم تو حرفش گفتم:سلام مامان گف بپرسم؟حالا کجایی تا مامان مغزمو نخورده؟.جیهو:باشه دارم میام.قط کردم و برنامع فردا نگاه کردم وایی اردوی یه ۴ روزه ای داشتیم هوفف اصلا نمیتونم برمم شانس بد من فقط همکلاسی هامن😣🤧.
رفتم داخل یه چمدون کوچیک لباسامو گزاشتم و گرفتم راحت خابیدم.فردا صبح=>از خاب بیدار شدم رفتم بیرون مامانم بیدار بود.کیمها:مامان من ۴ نیستم.م هانا:چرا؟.دوها:چون اردو داریم.م هانا:باشه.رفتم صبونه خوردم بعد رفتم توی اتاقم.یه لباس راهراهیسیاهسفید پوشیدم و یه رویی لی کوتاه روش بایه شلوار جین.موهام چون کوتاه بودن دست بهشون نزدم توی چمدونم لبتاب و هدفونم رو گزاشتم با پاور.رفتم پایین و خدافسی کردم و به سمت اتوبوس حرکت کردم رسیدم مدرسه همه بودن با دوستم بورام چون رشتمون یکی بود فقط کلاسامون یکی نبودن با چند تا از دوستای دیگمون.هامین:سلام.هانا:امم..بچاها شما برید.بچه ها:باش.هانا:سلام.هامین:بیا بریم پیش هم بشینیم؟.هانا:خب...باشه🙂.توی اوتوبوس=>از زبون مین=>توی راه دوها داشت اهنگ گوش میداد منم توی گوشیم بودم که یه چیزی روی شونم حس کردم،دوها خابیده بود،(۱۰ دیقه بعد)اون دختر اصلا نمیخنده چرا؟باید از یکی از دوستاش بپرسم من که شماره هاشونو دارم چون توی یه مدرسه ایم.پیام های مین و سوآ چون از بچگی باهاش دوست بود=>مین:سلام سوآ شی من هامینم دوست هانا،یه چند تا سوال داشتم.چقد زود سین کرد.سوآ:سلام مین،چه سوالی؟.مین:درباره هانا،اون...اون چرا اتقد سرده ینی از بچگی اینطور بوده؟.سوآ:نه اون وقتی بچه بود خیلی وابسته به پدرش بود ولی اونو کشتن به دست یه باند خلفکار.مین:واقعا...واسه همین خیلی ناراحته و سرده؟.سوآ:اون از اون موقع به بعد اصلا نخندید دکتر گفت براش ضرر داره اون یه بیماری هم داره.مین:بیمارییی؟؟؟؟؟؟.سوآ:اره بعد از اون اتفاق شک بدی یه قلبش وارد شد که هرموقع خیلی ناراحت بشه قلبش تیر میکشه پس باید سعی کنی بخندونیش،باشه؟.مین:باشه...مم..ممنون که گفتی.بعد خدافسی کردیم دوها هنوز خاب بود اصلا فکرشو نمیکردم که...اححح اعصابم خیل خورد شد حتما باید کمکش کنم.وقتی رسیدیم دوها روبیدار کردم
زبان دوها)وقتی بیدار شدم...اصلا نفهمیدم کی خابیدم...ولی روی شونه همین خابم بردد؟؟؟؟؟؟وایی حالا چی کنم؟؟؟.هانا:مین...خیلی ببخشید که روی شونت خابم برد🥴😪.مین:ها...نه اصلا عیب نداره🥴😃.رفتیم بیرون یه جنگل خیلی قشنگ بود بعد رفتیم چادر زدیم. داخل چادر دوستای صمیمیم بودن اونام مث سوآ.بورام:خب قراره کلی خوش بگزرونیم هورااااا🥳🥳🥳.همه جز من:هورااااا🥳🥳🥳.بورام:عه هانا یکم بخند.منم یه لبخند خشک زدم🙂.رفتیم بیرون که یکم خوش بگزرونیم.
زبان دوها)وقتی بیدار شدم...اصلا نفهمیدم کی خابیدم...ولی روی شونه همین خابم بردد؟؟؟؟؟؟وایی حالا چی کنم؟؟؟.هانا:مین...خیلی ببخشید که روی شونت خابم برد🥴😪.مین:ها...نه اصلا عیب نداره🥴😃.رفتیم بیرون یه جنگل خیلی قشنگ بود بعد رفتیم چادر زدیم. داخل چادر دوستای صمیمیم بودن اونام مث سوآ.بورام:خب قراره کلی خوش بگزرونیم هورااااا🥳🥳🥳.همه جز من:هورااااا🥳🥳🥳.بورام:عه هانا یکم بخند.منم یه لبخند خشک زدم🙂.رفتیم بیرون که یکم خوش بگزرونیم.
رفتین بیرون از چادر که خوش بگزرونین توی این ۳ روز که اینجایین.یه مسابقه گزاشته بودن ما هم رفتین بازی کنیم چون نمیدونستم چی بود کنجکاو شدم. سوآ،دان،سوجون،بورام تویه تیم منو،هامین،با دونفره دیه توی یه تیم بازی وسطی بود.کلی بازی کردیم منم که اخری موندم و بردم دوسری بازی کردیم هم ما بردیم هم اونا. رفتیم غذا بخوریم چون هوا سرد بود کنار اتیش نشسته بودیم و هامین گیتارشو اورد. سوآ:هامین! تو بلدی گیتار بزنی؟.هامین:اره،کلاس میرم.سوآ:دوها هم بلده ولی کلاس نرفته خودش یاد گرفته.هامین روبه من:واقعا؟.سرمو تکون دادم.هامین:خب بیا گیتار بزن منم میخونم هرچی بود.سوآ:سرمو تکون دادم و گیتارو گرفتم یکم دستامو نرم کردم و شروع کردم به زدم اونم میخوند.درسته من کلاس نرفتم ولی درساشو داشتم و اون اهنگو یلد بودم و باهاش کم کم همراهی کردم،سوآ داشت فیلم میگرفت همه داشتن مارو نگاه میکردن.یه دفعه هامین دیه نخوند و من رفتع بودم توی حسش دیه نفهمیده بودم و کامل اهنگو خوندم وقتی تموم شد=>همه:اوووووو👌👌👌👏👏👏🥳عالی بوددد.دوها:امم...😳خع...خیلی مم.....ممنون😳🥴.هامین:دوها،تو کل اهنگو خوندی خودت خوندی تنهایی.دوها:واقعا🥴،ممنون.بعد غذا رو خوردیم و من رفتم توی چادر پای لبتاب بازی کردم.یه دفعه هامین اومد تو=>هامین:امم...دوها....میخام یه جیزی بت بگم!.دوها:بگو؟!.مین:من...امم....من!.یه دفعه سوآ اومد داخل وگفت:شما دارید چیکار میکنید نکنه قرار میزارید؟.هامین و من:نهههه😳😑(باداد)بوارم:باشه بابا بیاید بیرون الان چن ساعته داخلی (با دوهاس)میخوایم شام بخوریم🙂💔.(میخام زود بگزرونم)رفتیم شام خوردیم و توی چادر خابیدیم.فردا ساعت ۹ از خاب بلند شدیم صبونه خوردیم و والیبال بازی کردیم و کلی بازی کردیم.تا ساعت ۵ بعد ظهر منو،سوجون،هامین،بورام،دان؛با دونفر دیه به اسم های جونگی،سوجین داشتیم با دروغ سنج بازی میکردیم(دستتو میزاری روش یکی یه سوال میپرسه اره یا نه اینطوری بعد جوابو میگی اگه غلط بود جرقه میزنه اگه درست بود صدا میده)داشتیم همینطوری بازی میکردیم.سوجون:خودتو پرنسس میدونی؟.بورام:نه(غلط بود)کلی قلقلکش دادیم.چاهیون:تاحالا عاشق شدی؟.هامین:اره(درست بود).هامین:عشق یا ثروت؟.جونگی:عشق(درست بود،فک کنم فهمیدید)جونگی:توی این جمع عاشق پسری هستی؟.سوآ:😳🥴نه..(شتتت غلط بود)کلی قلقلکم دادن ولی من واقعا عاشق کسی نبودم😪.هامین با تعجب بهم،نگاه کرد.بازی تموم شد هوا هم غروب بود رفتیم توی چادر لباسمو عوص کردم رفتم بیرون:لباسش:
رفتین بیرون از چادر که خوش بگزرونین توی این ۳ روز که اینجایین.یه مسابقه گزاشته بودن ما هم رفتین بازی کنیم چون نمیدونستم چی بود کنجکاو شدم. سوآ،دان،سوجون،بورام تویه تیم منو،هامین،با دونفره دیه توی یه تیم بازی وسطی بود.کلی بازی کردیم منم که اخری موندم و بردم دوسری بازی کردیم هم ما بردیم هم اونا. رفتیم غذا بخوریم چون هوا سرد بود کنار اتیش نشسته بودیم و هامین گیتارشو اورد. سوآ:هامین! تو بلدی گیتار بزنی؟.هامین:اره،کلاس میرم.سوآ:دوها هم بلده ولی کلاس نرفته خودش یاد گرفته.هامین روبه من:واقعا؟.سرمو تکون دادم.هامین:خب بیا گیتار بزن منم میخونم هرچی بود.سوآ:سرمو تکون دادم و گیتارو گرفتم یکم دستامو نرم کردم و شروع کردم به زدم اونم میخوند.درسته من کلاس نرفتم ولی درساشو داشتم و اون اهنگو یلد بودم و باهاش کم کم همراهی کردم،سوآ داشت فیلم میگرفت همه داشتن مارو نگاه میکردن.یه دفعه هامین دیه نخوند و من رفتع بودم توی حسش دیه نفهمیده بودم و کامل اهنگو خوندم وقتی تموم شد=>همه:اوووووو👌👌👌👏👏👏🥳عالی بوددد.دوها:امم...😳خع...خیلی مم.....ممنون😳🥴.هامین:دوها،تو کل اهنگو خوندی خودت خوندی تنهایی.دوها:واقعا🥴،ممنون.بعد غذا رو خوردیم و من رفتم توی چادر پای لبتاب بازی کردم.یه دفعه هامین اومد تو=>هامین:امم...دوها....میخام یه جیزی بت بگم!.دوها:بگو؟!.مین:من...امم....من!.یه دفعه سوآ اومد داخل وگفت:شما دارید چیکار میکنید نکنه قرار میزارید؟.هامین و من:نهههه😳😑(باداد)بوارم:باشه بابا بیاید بیرون الان چن ساعته داخلی (با دوهاس)میخوایم شام بخوریم🙂💔.(میخام زود بگزرونم)رفتیم شام خوردیم و توی چادر خابیدیم.فردا ساعت ۹ از خاب بلند شدیم صبونه خوردیم و والیبال بازی کردیم و کلی بازی کردیم.تا ساعت ۵ بعد ظهر منو،سوجون،هامین،بورام،دان؛با دونفر دیه به اسم های جونگی،سوجین داشتیم با دروغ سنج بازی میکردیم(دستتو میزاری روش یکی یه سوال میپرسه اره یا نه اینطوری بعد جوابو میگی اگه غلط بود جرقه میزنه اگه درست بود صدا میده)داشتیم همینطوری بازی میکردیم.سوجون:خودتو پرنسس میدونی؟.بورام:نه(غلط بود)کلی قلقلکش دادیم.چاهیون:تاحالا عاشق شدی؟.هامین:اره(درست بود).هامین:عشق یا ثروت؟.جونگی:عشق(درست بود،فک کنم فهمیدید)جونگی:توی این جمع عاشق پسری هستی؟.سوآ:😳🥴نه..(شتتت غلط بود)کلی قلقلکم دادن ولی من واقعا عاشق کسی نبودم😪.هامین با تعجب بهم،نگاه کرد.بازی تموم شد هوا هم غروب بود رفتیم توی چادر لباسمو عوص کردم رفتم بیرون:لباسش:
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بودد😁💜