جدایی(شروع جدید) پارت 4

😂😍اول بالا رو بخون😍😂

بعد از جریان اون هیولای آکومایی آیسی گرل و کت نوار رفته بودن به خونه هاشون دیگه غروب شده بود و لیدی باگ چون که اکوما رو خودش خنثی نکرده بود یکم زمان بیشتری نسبت به اون دوتا داشت برای همین تصمیم گرفته بود فقط از روی اون ساختمان بلند یکم غروب 🌇رو تماشا کنه ولیدی باگ باخودش گفت: روز خیلی طولانی بود باورم نمیشه توی همون روزی که صبحش فهمیدی یه معجزه گر دیگه هم وجود داره صاحبش رو بعد از ظهر همون روز ببینی واقعا خندم میگیره که قدرت معجزه گر تیامی رو آب قفل گشایی کردم😐😂باید یکم بیشتر دقت کنم🙃

راوی:چند دقیقه که گذشت صدای گوشواره هاش در اومد و اونم خیلی سریع رفت خونه ................................... ادرین هم همین که رسیده بود خونه خودشو از پشت رو تخت انداخت و یه تیکه کممبر🧀 به پلک داد و گفت:اوه پلک باورت نمیشه اون دختر جدیده امروز فوق‌العاده عمل کرد و شهر رو از نابودی کامل نجات داد🙃 پلک همونطور که پنیرشو میخورد گفت:خب اسم ابر قهرمانیشو چی انتخاب کرده🙃؟ یا بزار رک باشم، ینی عشق قرمز خال خالیت خیلی سریع به عشق یخی تبدیل شد😂 من که شما ادمارو درک نمی کنم معلوم نیست چی می خواید😐👌

ادرین :پلک دست بردار اون فقط یه دوسته (شیز جاست ا فرند😐) پلک: حالا هر چی (اینو گفت و رفت تا با پیانوی آدرین یکم بازی کنه) ....................................... دیگه شب شده بود و مرینت هم توی اتاقش داشت فکر میکرد. تیکی:مرینت به چی فکر میکنی🙃 مرینت:به آیسی گرل دارم فکر میکنم و اتفاقات امروز بعد از ظهر. تیکی:مرینت تو باید کمتر فکر کنی همش مشغول فکر کردنی😐😂👌 مرینت:خب اره این نگهبان بودن حسابی وقتمو پرکرده ولی یه چیز دیگه هم هست. امروز اون پسره که شرور شده بود گفت:داشتیم با ماریا تو خیابون های پاریس میگشتیم...... ینی منظورش ماریا داد بوده؟ 🤨 تیکی:نمیدونم. فقط اینو میدونم تو پاریس هزارتا ماریا وجود داره😂 ولی مرینت تو نمیتونی همه چیزو هر وقت که بخوای بفهمی باید بعضی چیزا رو بسپری به زمان مرینت:😊تیکی حق با توعه گمونم این چند روز زیادی فکر کردم😂 من برم بخوابم🙃 شب بخیر تیکی💓

صبح روز بعد ادرین با محافظش به مدرسه اومد. و مرینت هم با دوستاش دم مدرسه حرف میزدن از ماریا داد که امروز بالاخره میبیننش (کشتنمون با این اشتیاقشون😐👌) آلیا:بچه ها به نظرتون چه شکلیه🤪؟ من که فکر میکنم اونم علاقه زیادی در باره وبسایت داره و با هم دوست های خوبی تو زمینه خبر نگاری میشیم😁 نینو:شایدم اولین دی جی دختر مدرسه بالاخره بیادش🙃 مکس :شاید اونم یه چیز هایی از رباتا بدونه😐 راوی:و همه حتی مرینت از جمعشون نظرات خودشونو میدادن تا اینکه زنگ کلاس خورد و همه از خیال پردازی بیرون اومدن😁

مرینت :امروز با کلاس خانم مندلیف کلاس داریم، الیا باید خودمونو برای هر سوپرایزی آماده کنیم خودت که خانم مندلیف رو میشناسی🤪 الیا:همینطوره حواسمون هم نبود که در باره کلاس دیروزشون که با خانم مندلیف داشتن از رز یا جولیکا بپرسیم😐 به کل حواسمون فقط درباره ماریا داد بود🤦🏽‍♀️ لایلا که به حرفاشون گوش میداد گفت: اوم احتمالا امسال هم مثل هر سال بایه آزمون شروع کنیم به هر حال تو امتحان اگه به مشکلی بر خوردین میتونین روی منم حساب کنید چون خانم مندلیف روز اخر مدرسه پارسال منو کشوند کنار و گفت لایلا تو بهترین دانش آموز من تو کل دوران تدریسم بودی تو هوشی داری که هرکسی نداردش 😌 به هر حال اگه کمکی بخواید من میتونم کمکتون کنم(اینو با یه لحن تعنه وار گفت خودتون که سبک حرف زدن هاشو میشناسید😬) الیا:خیلی ممنون لایلا ولی ما ترجیح میدیم نمره صفر بگیریم تا تقلب کنیم🙃(😐👍) مرینت:😡 لایلا: باشه هرجور راحتین😏