رز خونی 1

- میرا میرا - هوم - هوم نه و بله - خب حالا - اصن معلون هست از امروز حواست کجاست؟ - نه حواسم پرت نیست - می بینم - داستی چیزی میگفتی؟ - هه...باز بگو حواسم پرت نیست - باشه تو راست میگی پس بگو چی گفتی - گفتم فردا میای اردو؟ - اردو؟ - فردا با مدرسه اردو داریم خانم خانما

- اهان نه من حبسم تو اتاقم اگه بتونم میام - خیله خب پس من کم کم برم و از جاش بلند میشه منم همینطور - اگه می تونستم تا دم در می اومدم باهات - می دونم حبسی? کبف و سوییشرتش رو بر می داره و به طرف در میره - باز خوبه تونستم بیام بالا - مامانم مجبور شد - خب مراقب خودت باش که تو دردسر نیوفتی - خخ باشه خدافظ - خدافظ و از اتاق بیرون میره

در رو میبندم و نفس عمیقی میکشم من به خاطر شیطونی هام ( به قول بابا ) باید اینجا باشم شاید اگه ازشون معذرت بخوام ببخشنم...میرم پایین مامان تا من میببنه میگه: مگه قرار نبود...نمی زارم حرفش تموم شه: اره می دونم نباید می اومدم بیرون اما میخوام ازتون معذرت بخوام...- باشه ولی اگه تکرار بشه ببخشش در کار نیست ( فکر نکنید خیلی راحت ابن جواب رو گرفتم بعد از کلی مکافات مامانم اینو گفت ) بوسش می کنم و یه کوکی بر می دارم میرم بالا پاپی ( سگم ) رو هم بغل می کنم

کوکی کا برداشتم رو با نسکافه می خورم...همون لحظه کیتی دوست صمیصی جدیدم بهم پیام میده

متن پیام: من و بچه ها توی پارک نزدیک خونتون جمع شدیم تو هم زود جمع کن بیا خیلی خوشحال میشم من تازه مدرسم رو عوض کردم و کیتی فقط باهام خوب بوده خب برم یا نه ؟

میرم سریع اماده میشم...ولی توی پارک هیچکی نیست یک دفعه...

بقیه میان و همه میگین: به کلاس ما خوش اومدی!! کیتی میاد کنارم و تو گوشم میگه بچه ها این مهمونی برای تو گرفتن - ممنونم از همشون

کلی بهمون خوش میگذره نوشیدنی میخوریم حرف میزنیم کیک مخصوصم رو میبریم خلاصه میشه بهترین روزم فکر میکردم امسال حوصله سر بر باشه اما حرفمو پس میگیرم!!

بعد چند ساعت مامانم زنگ میزنه و نگرانه همچی رو براش میگم البته مهمونی تموم شده بود یه تاکسی میگیرم و وقتی میشینم همه رفته بودن چند دقیقه میگذره اما راننده راه نمی افته - اقا اقا من عجله دارم ( الکی گفتم ? ) و یهو...

خب دوستان این پارتم تموم شد نظر یادتون نره و منتظر پارت های بعد باشید بای❤