
سلام دوستان این پارت ۶ امیدوارم خوشتون بیاد ??
که ادوارد بیدار شد و گفت آدرین داری چیکار میکنی تو باید استراحت کنی منم گفتم که ادارد معجزه گرم کو بعد ادوارد معجزه گر من رو بهم داد و بهم گفت بهتری منم گفتم خوبم ولی دروغ گفتم و فکر کنم که ادوارد فهمید که دروغ گفتم بعد بهم گفت ..
آدرین دیشب چه اتفاقی افتاد وقتی اومدی اینجا حالت خیلی بد بود منم همه چیز رو براش توضیح دادم ادوارد خیلی تعجب کرد منم داشتم آروم آروم گریه میکردم چهره من ???چهره ادوارد ????? بعد بهم گفت قرار نبود اینطوری بفهمی ولی حالا که فهمیدی نمیشه کاریش کرد
بعدم به آدرین گفتم ناراحت نباش به زودی قرار شکستش بدیم آدرین گفت مشکل همینه من نمیدونم که میتونم باهاش بجنگم یا نه منم به آدرین دلداری دادم
و بعد من به آدرین گفتم که آدرین ما باید زودتر نقشمون رو اجرا کنیم و اونم تایید کرد پس منم به مرینت پیغام دادم که امشب ساعت ۹ بیاد خونمون ساعت ۸:۵۵ دقیقه بود که لیدی باگ اومد و ما یک باره دیگه نقشرو مرور کردیم حدودا دو سه ساعتی شد من رفتم که برای بچه ها یه چیزی بیارم که بخورند ..
از زبان گربه سیاه وقتی ادوارد رفت من به کفشدوزک گفتم که میشه لطفا فردا ساعت ۷ بیای روی برج ایفل تا کفشدوزک خواست چیزی بگه گربه گفت خواهش میکنم یه چیز خیلی مهم باید بهت بگم در مورد ارباب شرارته دختر کفشدوزکی توی ذهنش گفت گربه چه چیزه مهمی میخواد بهم بگه
از زبان کفشدوزک همینطور که داشتم فکر میکردم تا با صدای گربه به خودم اومد که میگفت قبوله منم گفتم چی گفت فردا میای منم گفتم آره بعدم ادوارد اومد و بعد از یکمی صحبت از هم خداحافظی کردیم و من رفتم خونه وقتی رسیدم به تیکی گفتم:به نظرت گربه میخواد چی بگه تیکی هم گفت نمیدونم باید بری تا بفهمی بعد هم من خوابیدم ...
از زبان مرینت صبح که با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم چون دیشب دیروقت خوابیده بودم دیدم ادوارد داره زنگ میزنه وقتی جواب دادم بهم گفت مرینت امروز میای بریم بیرون هرکس رو هم که میخواهی دعوت کن منم با اینکه تعجب کرده بودم قبول کردم و بعد به آلیا و نینو و لوکا زنگ زدم و اونا هم قبول کردن که بیان
بعد به ادوار گفتم که کجا قرار بذاریم و اونم گفت که اول میریم شهر بازی و منم قبول کردم کم کم آماده شدم و رفتم وقتی رسیدم دیدم که آلیا و نینو هم رسیدن بعد هم لوکا اومد و بعد از چند دقیقه ادوارد اومد و البته همراهش هم آدزین بود چهره من ??????چهره آدرین ???چهره ادوارد ???بعد که ادوارد و آدرین رسیدنند و سلام کردیم آلیا پرسید مرینت ایشون رو معرفی نمی کنید نینو و لکوا هم تایید کردن و من هم گفتم که ایشون آقای ادوارد جانسون هستن بعد نینو و لوکا خوش آمد گفتن ولی آلیا پرسید ببخشید شما با آقای هنری جانسون نسبتی دارید و ادوارد هم خندید و گفت بله ایشون پدرم هستند آلیا همونجا آب شد بعد ادوارد گفت مرینت دوستات رو معرفی نمیکنی و منم گفتم ببخشید آلیا نینو و لوکا ادوارد گفت خوشبختم بعدش هم ادامه داد بیان بریم ترن هوایی سوار شیم ....
دوستان ممنونم که تا اینجا همراهم بودید امید وارم خوشتون بیاد در قسمت بعدی اتفاق جذابی میوفته ???
دوستان منتظر نظراتتون هستم ???
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوستان داستان مرینت❤️❤️ آدرینت 10 منتشر شده خیلییی زیبا و عاشقانست برید ببینید❤️?? عزیزم داستان تو هم بهترینها و فوق العاده هست
ممنونم
حرف نداره عالیییی
ممنونم
قشنگ بود آفرین
متشکرم
خیلی کم هست ولی قشنگ می نویسی
ببخشید سعی میکنم بیشتر مینویسم ممنونم