👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽
که یکدفعه در بسته شد منو اتنا به وجه اومده بودیم(همون پشمامون ریخته بود) تصمیم گرفتیم صلاحای مخصوصمون رو برداریم(منظورم از مخصوص اینکه با گلوله چون نمیشه روح هارو کشت نوشتم مخصوص)و یکی از پش حواسش باشه یکی هم از جلو راه بره تا برای هر چیزی کاملا اماده باشیم ۳ تا قدم برداشتیم چهارمین قدمی که خواستیم برداریم احساس کردم یه چیزی بالای سرمونه که یهوییییییی😶
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
غلط کردم ارام باشید😂😂
آیدا چه داستان خوبی شد😂🤞🏻 ادامش بده
محشر بود ای فوقعلاده
منم داستان نوشتم ولی حتی 1 هم منتشر نشده هیچ حتی 2تا ازتست های منتشر شده ام حذف شده
حالا بیخیال.........
عیبی نداره درست میشه همهچی اگه بدونم کی گزارشش میکنه🙂☠
نه نه نه تروخدا ادامش بده عالیه عالی🕯🔇
پشماممممم
عالی بود
مخصوصا وقتی ساعته 2 و 30 دقیقه شب بخونی😂🍒
مرسی بچه ها خیلی استقبالتون عالیه❤
راستی بچه ها ببخشید پارت ۳ رو دیروز نوشتم ولی منتشر نمیشه سریع خواهشن وایسید😙
عالیییی لطفا ادامشو بنویس لطفا لطفا خیلی عالیهههه
اگه ادامش ندی میفرستمت پیش مورچه ها😐🗡
عالی بود ادامه بده
خیلی خوب بود ادامه رو خواستاریم
😘
بچه ها یه چیزی کشف کردم 😐نوشته ۱۴ مرتبه انجام شده تستم بعد۱۸ نظر توش داره😑😂