
👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽👽
که یکدفعه در بسته شد منو اتنا به وجه اومده بودیم(همون پشمامون ریخته بود) تصمیم گرفتیم صلاحای مخصوصمون رو برداریم(منظورم از مخصوص اینکه با گلوله چون نمیشه روح هارو کشت نوشتم مخصوص)و یکی از پش حواسش باشه یکی هم از جلو راه بره تا برای هر چیزی کاملا اماده باشیم ۳ تا قدم برداشتیم چهارمین قدمی که خواستیم برداریم احساس کردم یه چیزی بالای سرمونه که یهوییییییی😶
اتنا جیغ کشید اون پشت راه میرفت چون من از جلو راه میرفتم نمیتونستم پشتمو ببینم و ترسیدم برای همین سریع سلاحمو در اوردم دیدم یه عروسک پسرونه داره اهنگ پخش میکنه منو اتنا پشمامون مونده بود خودمون ریخته بودیم من تصمیم گرفتم خودم اول جلو برم چون باید به اتنا امید میدادم که تموم میشه نگران نباشه رفتم جلو کم کم صدای عروسک از اهنگ خوندن تبدیل به حرفای هشدار بود میگفت:انچه باید در این خانه زندانی بشید و اینو هی تکرار میکرد تا باطریش تموم شد و صدای خش خش ازش اومد🤐
ما بیخیال عروسک شدیم ولی بازم یکی پشت راه میرفت یکی جلو از زبان اتنا:ما بیخیال اون عروسک شدیم و دوباره من پشت راه رفتم اصلا احساس خوبی نداشتم چند قدم جلو رفتیم که رسیدیم به دوتا اتاق تصمیم گرفتیم دونه دونه همشونو باهم بگردیم اتاق اول متعلغ به مامانش بود اما اتاق دوم مال پسر بچه بود ما خیلی شک داشتیم که شاید دوباره یه تله باشه اما نه تله ای در کار نبود اونجاهم چیزی ندیدیم امایه چیزی از دور نظرمو جلب کرد از زبان ایدا:میخواستیم از اتاق بریم بیرون که یه چیز براق مثل یه تیکه فویل نظرمو جلب کرد به اتنا گفتم یه لحظه صبر کن و اصلا پشتتو نگاه نکن و حواست فقط فقط به جلو باشه نزدیک تر که رفتم دیدم روش نوشته زیر فرشو نگاه کن😑
زیر فرشو که نگاه کردم نامه ای دیدم که میگفت:اتاق مادرم اتنا:ایدا چی شده ایدا :سر نخ پیدا کردم چه سر نخی رفتیم اتاق مادرش یه عکس خانوادگی گرفته بودن که روی میز بود ورش داشتم و داخلشو باز کردم پشت عکس نوشته بود : افرین قبرتون توی حیاط خونس 😶
نفهمیدم چی شد فقط به اتنا گفتم برو بیرون برو بیرون اونم حول بود سریع رفت بیرون که در بسته شد الان فقط من توی اتاق گیر افتاده بودم سریع اسپریمو در اوردم که جن هارو معلوم میکرد ولی هیچیکسی توی اتاق نیستش اتنا در تلاش بود درو بازکنه تا یادم به سنجاقم افتاد درش اوردم و درو باز کردم اتنا داشت گریه میکرد بغلش کردم گفتم اگه میخوای برو خونه من تمومش میکنم که گفت:نه من تا اخرش باهات میمونم😘
منو اتنا باهم به حیاط خونه رفتیم یه نهال خشک دیدم شک کردم چیزی اونجا باشه جلو رفتم خاکارو از روی نهال کنار زدم و.....
کات بچه ها ممکنه ادامه ندم چون پارت اول فقط دوتا کامنت داشت با یه لایک😫
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
غلط کردم ارام باشید😂😂
آیدا چه داستان خوبی شد😂🤞🏻 ادامش بده
محشر بود ای فوقعلاده
منم داستان نوشتم ولی حتی 1 هم منتشر نشده هیچ حتی 2تا ازتست های منتشر شده ام حذف شده
حالا بیخیال.........
عیبی نداره درست میشه همهچی اگه بدونم کی گزارشش میکنه🙂☠
نه نه نه تروخدا ادامش بده عالیه عالی🕯🔇
پشماممممم
عالی بود
مخصوصا وقتی ساعته 2 و 30 دقیقه شب بخونی😂🍒
مرسی بچه ها خیلی استقبالتون عالیه❤
راستی بچه ها ببخشید پارت ۳ رو دیروز نوشتم ولی منتشر نمیشه سریع خواهشن وایسید😙
عالیییی لطفا ادامشو بنویس لطفا لطفا خیلی عالیهههه
اگه ادامش ندی میفرستمت پیش مورچه ها😐🗡
عالی بود ادامه بده
خیلی خوب بود ادامه رو خواستاریم
😘
بچه ها یه چیزی کشف کردم 😐نوشته ۱۴ مرتبه انجام شده تستم بعد۱۸ نظر توش داره😑😂