
خب خب من بعد یه مدت اومدم ببخشید اخه امتحاناتم شروع شده بود🥺خب بریم سراغ تست

صبح که بیدار شدم بعد خوردن صبحانه رفتم مدرسه اونجا رانی، منی، ماری رو دیدم(نویسنده: توی پارت قبلی گفتم کین) رفتم سمتشون هرچهارتامون خوشحال بودیم که قرار بود همو ببینیم کلی حرف زدیم ولی فعلا هیچی درباره توهم به بچه ها نگفتم میدونم بچه ها یکم نگران میشن. رفتیم سر کلاس اوفففففف شیش تا کلاس پشت هم به فکر ماها که نیستن (عکس کاور مانیا)
بعد کلاس ها از بچه ها خداحافظی کردم رفتم سمت بازار باید کیف و قاب میگرفتم. توی بازار کای بهترین دوست جاستین رو دیدم کای یه پسر مهربون و شوخ بود، پدرش امریکایی و مادرش کره ایی بود با این حال خیلی جذاب و کیوت بود. رفتم بهش سلام کردم اونم جواب داد کای: مانی تو اینجا چیکار میکنی مگه الان نباید خونه باشی؟! مانیا: میدونم ولی اومدم میف و قاب برای گوشیم بگیرم کای: اها مگه توهم میای با ما؟! مانیا: من نیام اونم بیرون، تو که خودت جاستین رو میشناسی منو همیشه دعوت میکنه کای: راست میگی ها ولی اینجوری تو و سلنا تنها دختر هستید مانیا: نه دوستام رانیا، ماریا، منیبا هم میان یعنی پنج تا دختر کای: اها حالا بیا بریم مقصد هر دومون یکیه مانیا: باش همراه کای داشتم میرفتیم به سمت کیف فروشی

سلنا خواهر کای بود کای ۲ سال از سلنا بزرگ تر بود سلنا هم دوسال از من بزرگ تر ولی باهم خیلی صمیمی بودیم. کای یه پسر مو مشکی پوستش سفید (عکسشو میزارم) بود سلنا یه دختر باموهای بلوند و خوشگل رسیدم گوشی فروشی مانیا: سلام اقا ببخشید قاب مشکی دارید؟! فروشنده: بله گوشیتون مدلش چیه؟! مانیا: سامسونگ 2020 فروشنده: بفرمایید مانیا: مرسی کای: ببخشید به منم از همین قابا بدید فروشنده: بفرمایید کای: مرسی بعد حساب کردن قاب گوشیامون به سمت کیف فروشی رفتیم(عکس کاور کای)
اونجا که رسیدیم هردومون کیف مشکی خریدیم و به سمت خونه هامون راه افتادیم خونه ما دوتا خونه دور تر از خونه کای اینا بود. از کای خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه. با دیدن مامان چشام برق زد. خوشحالی مامان برام مثل ارزو بود همچنین دیدن بابا وسایلی که خریده بودم رو به مامان نشون دادم مامان گفت چه خوشگلن رفتم بالاوسایلمو گذاشتم سر جاش و اومدم پایین کمک مامان

مامان خیلی نگران بود از چهرش هم معلوم بود. رفتم پیشش مانیا: مامانی چیزی شده؟! مامان: اممممم... چطور بگم.. مانی بشین میخوام یچیز بهت بگم قول بده به حرفم خوب گوش بدی مانیا: قول میدم مامان چیشده؟! مامان الان که نه وقتی برگشتی چشم برات توضیح میدم خیلی دلم میخواست بدونم مامان چی میخواد بگه ولی خب ولش(مانی ازش بپرس الان بگه منم خیلی کنجکاوم)فعلا خفه شو میخوام برم اماده بشم(اهههههه باش)رفتم بالا لباسامو پوشیدم وسایلمو اماده کردم اومدم پایین مامان بادیدم گفت وایی خدا نگاش کن چه ناز شده چضم حسودا بترکه گفتم ان شاءلله همون موقع جاستین اومد با دیدن من یوت کشید و گفت: خانوم خانوما برای کی اینقدر خوشکل کردی شیطون؟! مانیا: به تو جه مگه تو بابامی؟! جاستین: بابات نیستم ولی این همه خوشگل کردی برای کیه؟! مانیا: واااا ادم هم نمیتونه برای خودش هم خوشگل کنه؟! جاستین: میتونه خب صبر کن منم برم بپوشم نیم ساعت گذشت و جاستین اومد پایین جاستیم یه لباس سیاه با یه لباس استین بلند قرمز با شلوار کرمی پوشیده بود
(نویسنده: توی صفحه قبلی عکس کاورمون جاستین بود) بعد از خداحافظی از مامان پیاده رفتیم دنبال کای و سلنا بعد سلام و احوال پرسی به سمت مکانی که قرار بود بریم حرکت کردیم من و سلنا توی راه هی میستادیم عکس میکرفتیم دوباره حرکت میکردیمو این کارمون باعث شده بود مای و جاستین از دستمون گله کنن ماهم سر لجشون اینکار رو ادامه دادیم اروم جوری که فقط سلنا بشنوه و کای و حاستین نشنون گفتم: سلنا یه جیز بهت بگم قول بده به کسی نگی سلنا: دختر من کی تاحالا رازاتو به کسی گفتم مانیا: نه نگفتی سلنا: بگو بگو مانیا:......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)