7 اسلاید صحیح/غلط توسط: یه ادم 😐 انتشار: 3 سال پیش 695 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لطفا حمایت کنید از داستانم داستان قشنگی داره
از زبان تهیانگ :
تهیونگ امروز مجبور شده بود دوباره با پدر بره اخه چند نفر مشکوک ۲روزه دور خونمون میچرخن و اونا رفتن قصر برای گزارش و اینکه چندتا نگهبان بیارن و من مجبورم امروز تنهایی برم چشمه اب های مروارید این اسمی هست که من و تهیونگ واسش انتخاب کردیم چون اونجا برای ما مثل مروارید ارزش داشت از بچگی میرفتیم اونجا جای ارامش بخشی بود ما میرفتیم روی پل وسط دریاچه و به اب نگاه میکردیم 😍
با کمک خدمتکارا لباسم رو پوشیدم این لباس مورد علاقم بود چون تهیونگ این و بهم هدیه داده بود و سلیقه تهیونگ محشره از همین الان به همسر ایندش حسودیم میشه 😹 هم خوشگل خوشتیپ بود هم دست دلباز بود هم خوش اخلاق هم خوش سلیقه تو کار خونه هم حرف نداشت معمولا نمیزاره من زیاد کار کنم دقیقا مرد ایده ال همه دخترا 😹 راستش و بخواین دوست ندارم ازدواج کنه😹بگذریم، اومدم از خونه بیرون چند کیلومتر از خونه دور شده بودم که یهو احساس کردم یه چیزی محکم خورد به سرم و یه چیز مایع از روی پیشونیم پایین ریخت بعد چشمام سیاهی رفت و چیزی ندیدم ، چشمام و باز کردم دیدم توی یه اتاق خیلی سرد هستم و تمام تنم از سرما کبود شده
بک به چند ساعت قبل :
سرباز:قربان نزدیک خانه اقای کیم چند نفر مشکوک میزنن عالیجناب شخصا دستور دادن شما خودتون هم برید برای محافظت ازشون
جونگ کوک:فامیلی نصف چوسان کیم هست منظورت کدوم کیم هست 😒
سرباز :همونی که دخترش به زیبایی مشهور هست 😍
جونگ کوک:خاک بر سر دختر بازت 😒 منظورت دوست عالیجناب هست؟
سرباز :اره همون
جونگ کوک:برو به افسر مین، افسر لی، افسر جانگ بگو همرام بیان
سرباز:ولی جانگ که خودتونید
جونگ کوک:😒😒😒😒😒
سرباز......
جونگ کوک:احمق اونی که تازه افسر شده، افسر نگهبان ها
سرباز :اها بله ببخشید قربان
جونگ کوک:گمشو از جلوم چشمم سریععع
حرکت کردیم سمت خانه اقای کیم وقتی رسیدیم خانم کیم گفتن که دخترشون برای قدم زدن بیرون رفته، حس خوبی نسبت به این قضیه نداشتم به خاطر همین رفتم دنبال دخترشون تا ببینم حالش خوبه یا نه و بقیه هم پیش خانواده کیم موندن
چند کیلومتری از خونه دور نشده بودم که دیدم یه سنجاق سر افتاده روی زمین
برش داشتم و یه نگاه بهش کردم علامت خاندان کیم روش حک شده بود یکم نگران شدم رفتم جلو تر دیدم لکه های خون ریخته، رد خون رو دنبال کردم هرچی بیشتر جلو میرفتم سرد تر میشد، رسیدم به یه متروکه یه صدای ضعیف و پاتون با عجز و اروم میگفت کمکم کنید دارم یخ میزنم حالم خوب نیست لطفا کمک کنید یهو صدا قطع شد سریع رفتم درو باز کنم اما قفل بود با لگد درو شکوندم یهو یه نفر افتاد تو بغلم تنش از سرما کبود شده بود لباش رنگ بادمجون شده بود و لپاش قرمز شده بود از سرما معلوم بود حالش اصلا خوب نیست بیخیال گشتن دنبال کیم جوان شدم و سریع خودم رو به قصر رسوندم
لباس کوکی بود
توی مسیر نگاهم بهش دوخته شده بود زیبایی غیر قابل وصفی داشت من معمولا به خانم ها توجه ای ندارم ولی نمیتونسم نگاهم رو ازش بردارم و باعث میشد حس کنم قلبم واسم سنگینی میکنه و محکم میکوبه به سینم (به چی فک میکنی نکن بی ادب😂) بلاخره رسیدیم بردمش داخل اتاقم (لا اله الله اون ذهن منحرفت رو ول کن ادامه رو بخون😒😂) صدای جانگ بوم زدم (خواهرش) اونم سریع خودش رو رسوند بالای سر دختره یکی از سرباز هارو هم صدا زدم رفت دنبال پزشک یار دربار ، جانگ بوم تا زمانی که پزشک خودش رو برسونه هرکاری از دستش برمیومد براش انجام داد بعد از چهار ساعت بهوش اومد من بیرون مشغول رسیدگی به شکایت ها بودم که جانگ بوم صدام زد و رفتم پیشش یا نگاه سردو خشنی بهش گفتم اسمش چیه، بیچاره ترسید و لرز بهم گفت :هرچی پول بخواید بهتون میدم فقط بزارید برم خانوادم نگرانم هستن، جانگ بوم؛:نترس اون برادرمه رئیس نظامی قصر، اون ترو پیدا کرد و اوردن اینجا، انگار یکم رنگش برگشت سر جاش و با صدای ملایمی گفت من کیم هستم . کیم تهیانگ دختر کیم سه چان
جانگ بوم :اوه شما دختر کیم بزرگ هستید؟ تهیانگ:اره خودمم جونگ کوک:وای یادم رفت سریع یه نفرو بفرستید به اقای کیم خبر بدن دخترشون پیدا شده ممکنه نگران شده باشن
حدود نیم ساعت بعد یه سرباز اومد داخل وگ فت که پیک خبر رو رسونده بعد یکم نزدیک تر شد به تهیانگ و گفت واسه همینه لقب الهه زیبایی رو بهش دادن این از جانگ بوم هم خوشگل تره 😍 نمیدونم چرا ولی یهو خیلی عصبی شدم و با داد کردمش بیرون وقتی برگشتم دیدم صورت تهیانگ از خجالت قرمز شده ولی چرا من انقدر راحت اسمش رو صدا میزدمچه زود صمیمی شدم داشتم اینارو با خودم میگفتم که جانگ بوم عیب نداره حتما که نباید رسمی باشه جونگ کوک:چییی!!! جانگ بوم :داشتی بلند بلند فکر میکردیم اورابونی😂 (اورابونی معنی اوپا رو میده ولی قدیمیه)
جونگ کوک :ایح ابروم رفت، سریع از اتاق اومدم بیرون، جانگ بوم هم کمک تهیانگ لباسش رو کرد برش و فرستادش تا با هم برگیردیم خونشون رسیدیم خونشون که برادرش پرید بغلش و شروع کرد به پرسیدن:حالت خوبه، اتفاقی وایت نیافتاد، ببخشید همش تقصیر من بود باید باهات میومدم، خیلی نگرانت بودم
تهیانگ :اوووو اورابونی بسه من حالم خوبه 😂
ته یونگ:اسمم و راحت صدا بزن نمیخواد بهم بگی اورابونی
تهیانگ :باشه اورابونی
ته یونگ 😒😂
بعدم همین طور گرم خوش و بش رفتن داخل
ته یونگ :هی توی میر اومدن بارم برات خاستگار نیومد
جانگ بوم:هی تهیونگا مسخرم نکن
بعدم هرو زدیم زیر خنده، ته یونگ :مسخرت نمیکنم بس که خشگلی داری برامون دردسر میشی 😂
تهیانگ:یاااا از توکه خشگل تر نیستم، بعدم خودم و واسش لوس کردم اونم یه بوس رو لپم گذاشت و گفت زبون باز لوس 😹
بعد مامان واسمون اب اورد ، لیوان رو برداشتم اوممم خیلی ختم بود داشتم از اب لذت میبرم که یخ کردم، بله ته یونگ ابش رو خالی کردم روم، درسته ما رابطه خیلی خوبی داریم باهم ولی خیلی هم همو اذیت میکنیم
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
عااالی مردم از خنده
ممنون😄💜
نایس🤏
عالی بود✌🏻✌🏻✌🏻
به داستانم که اسمش نهال هست سربزن و نظر بده لطفا،ممنونم💕⚘💕⚘
ببخشید من پارت 2 رو اشتباهی حذف کردم
دوباره اپلودش میکنم اما داستان و میخوام عوض کنم اگه پارت 2 رو خوندین دوباره بخونید ممنون
لطفا حمایت کنید💞
وواااایییییی عااالللییییی بببوووددد خیلی عالی بود من خراب عکسای جونگ کوک ته ته شدم چقد خوشگل شدن❤😍😍😍 حتما پارت بعدی رو بزار منتظرم❤❤
ممنون 😍💖
آره بزار💝
حتما کیوتی 💖🖤