ترسناک ترین شب 2

فردا شب ساعت ۱۱........ طلا : ساعت ۱۱ شب به همون آدرسی که راهبه گفته بود رفتم و راست میگفت يکدفعه شیزا همون روحی که راهبه گفت رو دیدم گفتم از طرف سَمپلیس اومدم گفت همراهم بیا يکدفعه.....

يکدفعه چند تا اسب دیدم شیزا گفت یکی رو انتخاب کن و سوارش شو گفتم باشه یهو چشمم به یه اسب افتاد که خیلی شبیه اون اسب قهرمان طلایی رنگ تو کارتون تارا کره اسب قهرمان بود گفتم میشه سوارش شم؟ شیزا گفت......

گفت البته فقط یادت باشه گُمِش نکنی چون اسب ارزش مندی هست راستی اسمش تارا هست و تارا صداش کن گفتم ب.... ب... باشه گفت خوبه پس سوار شو تا بریم گفتم ولی اینکه زین و افسار نداره گفت چون نیازی به زین و افسار نیست سوار شو

گفتم باشه بعد سوار شدم ولی هنوز در تعجب بودم که چرا راهبه نگفته بود باید سوار اسب بشم یهو اسبه گفت اسمت چیه از جا پریدم گفتم کی بود؟؟؟؟ گفت منم فهمیدم که تارا بود گفتم اسمم طلاست گفت چه اسم قشنگی اسم یکی از دوستان منم طلاست

اینم پارت دوم راستی بچه‌ها ببخشید اگه ترسناک نیست 😅آخه گفتم که استعداد داستان نویسی ندارم برید صفحه بعدی بهتون اطلاع بدم درباره طلا شخصیت اصلی داستان

بچه‌ها راستی طلا این شکلیه 👆👆👆👆👆👆👆👆👆البته امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه ❤️❤️❤️❤️البته بچه‌ها طلا آنا نیست فقط شکل آنا هست ❣️تستچی لطفا زودتر منتشر کن 😘