6 اسلاید صحیح/غلط توسط: کوکی 🍪🐰 انتشار: 3 سال پیش 73 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام خوشگلا... دارم برای اولین بار داستان مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد.. .. لطفا لایک فراموش نشه 😍😘😘 و راستی دنبالم کنید تا دنبال بشید😘
خب بچها ینی اینجا من یه دختری هستم که درسش تموم شده و داره دنبال کار میگرده...
.
.
.
خیلی وقت بود که از تموم شدن درسم میگذشت و من هنوز کاری پیدا نکرده بودم.... مونده بودم جواب پدر و مادرمو چی بدم 😢😢
همون موقع بود که یه شماره بهم زنگ زد.... گوشی رو برداشتم سلام کردم اونم همینطور که گفت : خانم ا/ت؟؟
گفتم :بله خودم هستم شما؟؟
گفت :شنیدم که دنبال کار میگردید؟؟ گفتم :عا اره ینی بله... دنبال کار میگردم.. .
گفت :میزان تحصیلتون چقدره؟؟
گفتم درسم رو تموم کردم....
گفت : آیا میتونید یک جلسه برای مصاحبه حضوری به شرکت ما تشریف بیارید...
منم که از خوشحالی و هیجان زدگی فورا گفتم البته... 😅😁
یه روز رو تایین کرد تا برم و مصاحبه کنم....
روز قبل مصاحبه بهترین لباسامو کنار گذاشتم و بار ها تمرین کردم تا توی مصاحبه عالی باشم....روز مصاحبه فرا رسیید منم صبح زود از خواب بیدار شدم و یه دوش گرفتم و صبحونمو خوردم بعد رفتم تا حاضر شم...لباسمو که پوشیدم برا صورتم فقط یه برق لب زدم (آخه خیلی از آرایش کردن خوشم نمیاد) و راه افتادم. ... یه تاکسی گرفتم و رفتم به شرکته.... جلو شرکت خیلی استرس داشتم اما همش به خودم میگفتم چیزی نیست و یه مصاحبه معمولیه.....رفتم داخل و کارکنا منو راهنمایی کردن به اتاق مصاحبه... .منم داشتم از استرس میلرزیدم... همش میگفتم میخوان چیا ازم بپرسن... نکنه چیزی بپرسن که تو تمرینام نبوده و...
.
.
.
بعد 1 ساعت از اتاق اومدم بیرون...
باورم نمیشد.... ینی حتی فکرشم نمیکردم که قبول شم... زنگ زدم به پدر و مادرم و این خبر رو بهشون دادم...
قرار شد برای کار به کره بریم....
اما پدرو مادرم اجازه به من نمیدادن اما با کلی خواهش و التماس ازشون رضایت گرفتم... چون فرصت عالیی بود هم پستم هم حقوقش و..... از هر نظر خوب بود.. .از دو روز قبل وسایلمو جمع میکردم... رفتم بازار و چن دست لباس نو خریدم و هم چند کفش نو... وقتی برگشتم خونه معلوم بود هنوز پدر و مادرم راضی به رفتن من نیستن... اما خب منم کلی منتظر یه همچین روزی بودم.... پس دلسوزی بی فایده بود.... رفتمو چمدونمامو بستم و آماده شدم برای فردا... شب رو به خوبی سپری کردم و فردا صبح زود از خواب بیدار شدم و یه دوش حسابی گرفتم و زود لباسمو که یه هودی مشکی بود و شلوار لی و... پوشیدم و مث همیشه یه برق لب زدم.. .
چمدونامو برداشتم و رفتم تا از پدر و مادرم خدافظی کنم اما کارم طولانی نبود... درواقع قرار بود توی یه هفته برگردم...
مامانمو دیدم که نشسته رو مبل و یه خورده ناراحته اما منم نمیتونسم پرواز رو کنسل کنم چون از قبل رزرو شده بود برام.. .. منم رفتم پیششون و بهشون گفتم مامان اگه اینجوری کنی خیلی ناراحت میشم. .. من که برا همیشه نمیرم فقط یه هفتس.... تا چشم به هم بزنی برگشتم..... اونم یه لبخند زد و گفت باشه مادر... گفتی یه هفته هااا... .گفتم باشه مامان عزیزم.... بعد فوری بغلش کردم و بوسیدمش... .
اونم خوشحال شد و بابامو که هنوز خوابیده بود صدا کرد. ... بابام بلند شد و منو صدا کرد منم رفتم پیشش دیدم یخورده پول از تو کتش بیرون اورد و بهم داد که کفاف یه هفته زندگی تو کره شایدم بیشتر رو میداد... .ازش تشکر کردم بغلش کردم و بوسیدمش...
برام تاکسی گرفت و راهیم کرد.... منم از یه طرف خوشحال که کار پیدا کردم و هم دارم به یه کشور خارجه میرم و از طرف دیگه یخورده ناراحت بودم که دارم پدر و مادرم رو ترک میکنم...
اصلا حواسم نبود که یدفه راننده تاکسی گفت :خانم ا/ت... گفتم :بله
گفت رسیدیم به فرودگاه منم یخورده هل شدم.... گفتم....عااا بله... کرایش چقد میشه.......گفت...
کرایش دادم و رفتم داخل فرودگاه.. سوار هواپیما شدم و هواپیما راه افتاد.... منم خیلی خوشحال بودم... کنارم یه دختر نشسته بود که اتفاقا باهام همسن بود.. .اسمش لیلی بود..... .با لیلی دوست شدم... خیلی صمیمی اونم داشت برای سفر کاری به کره میرفت باهم خیلی حرف زدیم ینی تو اون مدت باهم خیلی صمیمی شدیم....... موقعی که رسیدیم هردوی ما خوابمون برده بود.... یه دفه با صدای لیلی بیدار شدم گفت ا/ت بیدار شو رسیدیم.. .صداش خیلی لطیف بودش و وقتی بیدار شدم بهم گفت دختر رسیدیم. ... منم خوشحال شدم و با هم پیاده شدیم و رفتیم چمدونامونو برداشتیم..... لیلی بهم گفت ا/ت هردو ما کارمون از فردا شروع میشه.... بریم اول به هتل و وسایلمون رو اونجا بزاریم رفتیم به یه هتل که لیلی بهم پیشنهاد داد اونجا همه هتل هاش گرون بودن و قیمتشون به هم نزدیک اما من پول کافی داشتم.... وسایلامونو چیدیم و اول من رفتم و یه دوش حسابی گرفتم و بعد من لیلی رفت تا دوش بگیره... (.بچها بگم که چون منو لیلی خیلی با هم خوب شده بودیم پس یه اتاق دونفره گرفتیم و با هم بودیم) تو این مدت که لیلی داشت دوش میگرفت من پیتزا سفارش دادم و برامون آوردن..با هم خوردیم و چون خسته بودیم خوابیدیم... بعد 2 ساعت بیدار شدیم و تصمیم گرفتیم بریم و محل کارمون رو پیدا کنیم که فردا دیر نرسیم... من چون هنوز خوابم میومد یکم گیج بودم لباسامو پوشیدم.... داشتیم از پله ها پایین میومدیم که یدفه خوردم به یه نفر سرم بالا کردم دیدم یه پسره که تو دستش شیر موز بود..... نتونستم صورتش رو دقیق ببینم چون یکم سرم گیج میرفت اما دندونای خرگوشیش رو کامل دیدم... ازش عذرخواهی کردم... اونم جوری که دندوناش معلوم بود لبخند زد و گفت مشکلی نیست.. ( بچها باید بگم من کرهایم خیلی قویه و میتونم به راحتی باهاشون صحبت کنم) لیلی دستم گرفت که نکنه از پله ها بیافتم...
اومدیم پایین...اونجا یه آب به سر و صورتم زدم و حالم حسابی اومد سر جاش...لیلی گفت بیا بریم یه بستنی بخوریم منم رفتم باهاش.. .. رفتیم و هر دومون بستنی گرفتیم و تو راه خوردیم (بچها ما ترجیح دادیم پیاده بریم یکمی از راه رو) چون خیلی از راه رو پیاده اومده بودیم خسته شدیم..... من به لیلی گفتم که بقیه راه رو با تاکسی بریم اونم قبول کرد.... رفتم کنار خیابون و یه تاکسی گرفتم.... رفتیم و محل کارامونو پیدا کردیم....
با یه تاکسی دیگه برگشتیم..... داشتیم میومدیم تو هتل که همون پسرَرو با چن تا پسر دیگه دیدم یه لحظه نمیدونم چیشد که چشمم نمیتونستم ازش بردارم...داشت نسیم ملایم و خنکی میوزید و موهاش هی میریخت رو صورتش و وقتی میخندید و اون دندوناش معلوم میشد خیلی هیجان زده میشدم... .نمیدونم چرا اینجوری شدم اما یجورایی این حس رو دوست داشتم... همونجا بود که یدفه به من نگاه کرد یه لحظه دس پاچه شدم و نگاهمو جوری کردم که انگار دارم به پشت سرش نگاه میکنم....با خودم گفتم اوفیش 😰 فک کنم متوجه نشد..... خدایا چرا من اینجوری شدم....
لیلی خیلی از راه رو رفته بود که یه دفه دیده بود من پیشش نیستم و برگشت دید که من وایسادم... .اومد پیشم و گفت :ا/ت هی ا/ت کجایی تو چرا وایسادی اینجا..... گفتم هاان.... عااا ببخشید حواسم یه لحظه پرت شد.... خندید و گفت عب نداره بیا بریم تو... گفتم باشه...
رفتیم تو و لیلی بهم گفت بهتره لباسامون واسه فردا اماده کنیم..
. گفتم باشه... لباسامو که یه هودی صورتی خوشگل و یه کلاه سفید بود آماده کردم... شب دوش گرفتیم و رفتیم خوابیدیم
صبح زود از خواب بیدار شدم و بعد صبحونه رفتم دوش گرفتم... . لیلی هم همین کارو کرد. . .. موهامو خشک کردم و به لیلی گفتم برام دوتایی ببافتشون... اونم همین کارو کرد... کلاهمو گذاشتم...و یه برق لب ساده زدم... لیلی هم یه لباس اسپرت پوشید... و آرایش ساده ای کرد... حواسم نبود که یدفه با صدای لیلی به خودم اومدم... بهم گفت ا/ت هی ا/ت..
... گفتم بله لیلی جونم... گفت چقد کیوت شدی.... لپام قرمز شد.... خندید بهم...
داشتیم میرفتیم پایین که پای من گیر کرد به نرده پله ها... داشتم میافتادم و از ترسم چشمامو بسته بودم.... که یه دفه دیدم یکی منو گرفته با خودم گفتم حتما لیلی هست. ... چشمامو که باز کردم دیدم... .........
خب این از پارت اول امیدوارم خوشتون اومده باشه.... لطفا لایک فراموش نشه 😍 😘و تو کامنت ها بگو از داستان خوشت اومده بود؟ 😘
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی بید
مرصی عصلم 🤤♥️
شاید باورت نشه ولی من و دختر خالم خودمون رو جای تو گذاشتیم
🤔