
پارت دو را بخوانییییید
از زبان مرینت:بعد از کمی استراحت و تفریح توی حیاط اقای داماکلیس اومد روی سکو و بلند داد زد:جمع شید جمع شید...مرتب اینجا وایسید*هر کلاس تو یه صف وایسادن منم اولین نفر از کلاس A/1 اومدم و توی صف وایسادم که کلویی با سابرینا اومد و با اشوه هایی که داشت گفت:ایششش من باید پشت این دختره بیکلاس احمق بشینم؟زود باش برو کنار*اقای داماکلیس عدل این حرفا رو شنیدو به کلویی گفت:کلویی اگه زودتر میومدی میتونستی جلو وایسی برای نظم باید همه زودتر حاضر شن*کلویی هم اونقدر کشش نداد و گفت:ایشش اصن من تو صف واینمیستم همینجا پیش شما وایمیستم*اقای داماکلیس بی اعتنا به حرفای خودش ادامه داد:بچها... توی این مدرسه جدید معلمها تعویض شدن بعضی از معلمها نتونستن به مارسی بیان. به خاطر مشکلاتی که داشتن نتونستند و ما معلمهای دیگری رو جایگزین اونها کردیم... تو این مدرسه با دانش اموزان جدیدی همراه هستید حالا هم خیلی مرتب به کلاس هاتون برید*
بعد همه اروم و مرتب به سمت کلاسهامون رفتیم توی کلاس چندتا همکلاسی نااشنا داشتم منم سریع رفتم پیش الیا و شروع کردم به حرف زدن اونم تایید میکرد همینجوری😐که دیدم یکی از همکلاسیام که یه دختر بنام آنجلا که باهاش اشنا شده بودم اومد و پیشم نشست دهنم همینجوری باز گفتم:عاا سلام انجلا*گفت:سلام مرینت...*گفتم:کاری داشتی؟*گفت:اره یه خبر*انجلا شروع کرد به صحبت و گفت...
اون گفت: مرینت... عاممم*گفتم:بگو دیگه چیه؟*گفت:عاممم داداشت اومده بود*بلند شدم و گفتم:چی کجا الان تو مدرسه اس واا مگه نگفتم میرم خوابگاه واس چ*حرفمو قطع کرد و گفت:میخواد ببرتت خوابگاه تو که خوابگاه رو نمیشناسی کجاس بخاطر همین اومده ببرتت تا یادت بده*گفتم:زود اومده!برم بش بگم بره من با الیا میرم الیا بهم یاد میده کجاس*گفت:نه صب کن...*گفتم:چی؟*گفت:راستش... اون اومده ولی صبر میکنه خودش گفت الان با یکی اشنا شده داره باش حرف میزنه*گفتم:با کی؟با ی دختر؟ای کلک*گفت:نههه... با هری*گفتم:آااها😑بعد این هریه کلاس نداره نشسته باش میحرفه*گفت:نه! پسر سرایداره*خندیدم و گفتم:اها... معلم چرا نمیاد؟* -اقای مارگارت همیشه دیر میکنه ولی خیلیم بااین حال سختگیره*گفتم:سختگیری و دیر اومدن؟اصلا باهم جور در نمیاد*گفت:اینجوریه دیگه*سرمو برگردوندم و نگاه کردم دیدم ک کلاس خیلی شلوغ شده تو اون شلوغی داداشمو دیدم که تو چهارچوب در وایساده بود حصله نداشم برم پیشش کاریم نداشتم نشستم سرجام جم هم نخوردم:/
از زبان راوی:یه پسره با چندتا نفر دیگ داشتن درباره دانش اموزای جدید حرف میزدن یکی گفت:من اخلاق مرینت رو فهمیدم خیلی مهربونه*یه دختره پرید وسط حرفش و گفت:چی اون دختره رو با اون موهای ابی زشت دو طرفش و اون بدن لاغرش میگی که وقتی راه میره انگار یه سوسک داره راه میره؟*که آتا داداش مرینت سریع رفت محکم از مچ دستش گرفت و کوبوندش به دیوار و گفت :چی گفتی؟*دختره اب دهنشو غورت داد و من من کرد*اون دختره هم مثل کلویی هیچکی نبود که دوسش داشته باشه وهیچکی جلوشو نمیگرفت و میخواستن سر به تنش نباشه!
از زبان مرینت:دیدم واقعا داره بد میشه اصلا جریان رو نمیدونستم مگه دختره چی گفته که آتا انقد عصبانی شده؟ولی الان وقت فکر کردن نیست باید برم جلوشو بگیرم مث اینکه خیلی عصبانی شده اخه کلا رگهای دستش زده بالا!خیلی قرمز شده و ترسناک😓از شونه آتا گرفتم و کشیدمش گفتم:ولش کن آتا... ولش کن*یه نگاه بمن کرد که خیلی ترسیدم😑آتا مچ دست دختره رو محکم گرفت و گفت:یبار دیگه اینجوری حرف بزنی لهت میکنما*دختره هم از ترس با لبهای لرزون گفت:باباباباباشه(😑)*آتا دستشو محکم ول کرد جای انگشتهای آتا روی دست دختره مونده بود و هی کمرنگ تر میشد!منم از شوک همینجوری داشتم بهش نگاه میکردم دختره هم نفسشو انگار حبس کرده بود الان داشت نفس نفس میزد!!!
بچهای کلاس همینطوری دهنشون وا مونده بود آتا بمن گفت:هر وقت اینا بهت بی احترامی کردن منو صدا کن*(ای خداااا چقد این رو مرینت غیرت دارههه😂😂)و سریع از کلاس زد بیرون چون معلم داشت میرسید...منم رفتم سرجام نشستم همینجوری😶کلویی تا الان حرفی نمیزد فکنم عاشق شده تو بحر پز دادن نیست😂داداشمو دیده فهمیده اگه ی کلوم چپ بگه با کی طرفه😂نشسته بودم که آلیا ازونور که پیش نینو بود اومد پیش من و گفت:داداشت خیلی عصبانی میشه یه فکری براش بکنید*با پوکریت بهش نگاه کردم و گفتم:ینی میگی داداشم دیونه اس؟*گفت:نههه کلا نزارید زود عصبی بشه*توی فکر فرو رفتم که همه از جاشون پا شدن یکمی نگاه کردم دیدم معلم اومده و داره صاف طرف من نگاه میکنه معلمه هم سختگیررر منم حواسم نیست باید از جام بلند شم!!!همینجوری اومد طرفم و گفت...
گفت:مرینت دوپنچگ...همون دختری که تو پاریس نمره برتر مدرسه رو اورد... میبینیم که حالا روز اول توی این مدرسه بی نظم هستند توی حیاط هم یبار راهی کمیته انظباطی شدی نه؟*گفتم:نخیر!!!کمیته انظباتی نرفتم*گفت:زبون دراز هم که هستی*(لابد میخوای بگی نمره بیست نمیدی ای وای مود اریا رو گفتم جعر😂)گفتم:عاع*(خواست یچیزی بگه که نگفت😐)اخم کردم و به گوشه نگاه کردم
معلم به من نگاه کرد و گفت:بهتره همین الان بری کمیته انظباطی تا تکلیفت رو همین اول کاری مشخص کنم که همینجوری الکی انتقالی نگیری...مدرسه قبلیت هم تابلو بوده فقط بخاطر درست بهت نمره(بیست😂😂😂)دادن وگرنه با این انظباط فکر نمیکنم اصلا به پایه بالاتر میرسیدی*داشتم منفجر میشدم که باهاش دعوا کنم ولی اگه حرفی بزنم یا اعتراضی کنم نمیتونم انتقالی بگیرم و به پایه های بالاتر برسم... سرمو انداختم پایین و با دستهای مشت شده و پر از نفرت از جلوی دانش اموزا به سمت در رفتم و دستگیره ی در رو محکم و با همون نفرتی که داشتم باز کردم و از کلاس بیرون رفتم و اروم به سمت کمیته میرفتم جلوی در ;کمیته انظباطی; بودم که سنگینی نگاه رو حس میکردم اهیچ چیزی مثل سنگینی نگاه نمیتونه منو موذب کنه; ولی خب معلومه... باعث میشه مردم منو مسخره کنن که یه نمره برتر داره میره کمیته نظم😐
دیگه نمیتونم تحمل کنم این نگاهها رو... بچهای اینجا واقعا بی ادب و بینظم هستن اونوقت چوبشو من دارم میخورم حالا یه نگاهی بهت کنم که از شیر به اندازه من نترسی😡بهش تیز نگاه کردم که دیدم اشناس!!!اول فکردم یکی دیگس چشامو تنگ کردن دیدم نهه خودشه!!!
دیدم نهه خودشه!!!ادرین!ادرینه که بهم زل زده! یجورایی حس بدی بهم دست داد🤦♀️گونه هاش سررررخ بود!و وقتی منو دید دستپاچه شد منم دستپاچه و قرمزززز سریع دستگیره در رو گرفتم و چرخوندم و رفتم تو... بچها پارت بعدی خیلی باحال میشه... کامنتها رو بترکونید مرسی♡لایک و فالو پلیز پلیز
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشیدا خیلی ببخشید خب اصلا داستان نسازید که بعد بخواید بگید ادامه نمیدم
عالی بچه ها به تست های منم اگه میشه سر بزنین
مرررسی...
ولی ببخشید دیگه اینو ادامه نمیدم😔😔😔😔😔😔😔
عالی بعدی رو زود بزار
چشم:)
ولی من بعدی رو توی این وب میزارم...
Ladynovir3333.blogfa.com
قابل توجه همه
بعدی را بزار ولی دنجر راکت کو?تا دنجر راکت را نمیبینیم اروم نمیگیریم
ینی چی دنجر راکت کو؟دنجر راکت درحال ادیت میباشد😂😂😐
دنجر راکت رو اریا نشون بده شمام میبنید...
اون عکسی که رو اون پارت گذاشتم عکس دنجر راکت نبود:/