10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❄️R. Z⚡ انتشار: 3 سال پیش 375 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت یازدهم.....
ساحره ی زمردین : خوب مرینت عزیزم می بینم که راجع به من فهمیدی هرچند هنوز نمی دونی کی کنترلت می کنه ولی منتظرم ببینم وقتی کامل دل آدرین رو شکستی چیکار می کنی
مرینت : از خواب بیدار شدم شب کلی خواب های عجیب و غریب دیده بودم سایه ی مرگ و یه عده زامبی دنبالم بودن نمی تونستم از جادوهام استفاده کنم تا اینکه رسیدم به یه نور سبز رنگ وقتی بهش نزدیک شدم بانویی رو دیدم که قد بلند با موهای طلایی و چشمای سبز و زرهی سبز رنگ بود خیلی خوشگل و مهربون به نظر می یومد پس بهش پناه بردم و اون منو نجات داد ولی یه چیز عجیبی راجع به اون زن بود که درست یادم نیست
آدرین : اتاق ریون رو نشونش دادم و بعد از یکم شوخی باهاش رفتم تا به مرینت سر بزنم که دیدم تو خواب تو هوا معلقه و یه نور سبز لیمویی دورش رو گرفته یهو چشماش رو باز کرد که رنگش قرمز شده بود و گفت :
درود بر ساحره ی زمردین
آدرین : ساحره ی زمردین؟ این اسم برام خیلی آشناست از اتاق مرینت اومدم بیرون و رفتم کتابخونه کتاب ساحره های بزرگ رو در آوردم اما دیدم اون قسمتی که راجع به ساحره ی زمردین نوشته بود نیست و یکی از صفحه های کتاب کنده شده با یه جادوی خاص اثر انگشت اون هیولا رو گرفتم و فهمیدم اون کسی که برگه رو کنده مارکوس بوده رفتم تو اتاقش و بهش گفتم : مارکوس صفحه ی 134 از بخش ساحره های شيطانی تو کتاب ساحره ها کنده شده و طبق چیزی که من فهمیدم تو کندی اش من اون صفحه رو نیاز دارم به من بدش
مارکوس : شرمنده من اون صفحه رو گم کردم
آدرین : اول کل صفحه ی یکی از کتاب های کتابخونه رو می کنی بعدم گمش می کنی این تنبیه اش پیش خانم هارشوینی (کتابدار)
مارکوس : بیخیال داش خودت می دونی که اون چجوری تنبیه می کنه ایندفعه رو از خير من بگذر
آدرین : باشه ولی در صورتی که صفحه رو برام پیدا کنی و تا پیداش نکردی حق نداری دور و بر مرینت بپلکی راستی حواست باشه تو آکادمی و جلوی بقیه همون مارگارت صداش کنی
مارکوس : هی این عادلانه نیست ولی به هرحال باشه
(اینم از ساحره ی زمردین)
مارکوس : گرفتم خوابیدم اون شب خواب مامان رو دیدم دلم خیلی براش تنگ شده بود اون یه خون آشام مو طلایی با چشمای آبی و خوشگل بود رنگ سبز و طلایی رنگ های مورد علاقه اش بودن و خیلی گل هارو دوست داشت یه جادوگر رده اول معرکه بود وقتی 18 سالش بود با پدرم که یه ترکیب گرگینه و خون آشام بود ازدواج کرد و اول صاحب یه پسر شدن اما وقتی دو سالش شد مرد و بعد از 2 سال من به دنیا اومدم نمی دونم چه اتفاقی افتاد که پدرم مرد و مادرم منو ول کرد و خودش رفت و دیگه هیچوقت برنگشت بعد از اون من اومدم به ترانسیلوانیا اینجا پدر و مادر آدرین منو بزرگ کردن و باهام مثل پسر خودشون رفتار می کردن منو آدرین هم مثل دوتا برادر بودیم همیشه هم با مارگارت و ویولت می رفتیم باغ پشتی بازی می کردیم اون زمان منو آدرین خیلی به هم نزدیک بودیم تا اینکه اون ویولت چندش یه کاری کرد که آدرین نسبت به من دل سرد بشه و بعدش هم که خانوادش مردن اون دیگه کلا هیچ امیدی به زندگی کردن نداشت
فردا شب : آدرین : اومدم اتاق مرینت تا براش غذا بیارم که ریون جلوم سبز شد : آه شب بخیر آدرین این غذا مال کیه؟
آدرین : هیچکی
ریون : پس غذا رو برای هیچکی میبری؟
آدرین : بیخیال ریون حوصله ی شوخی ندارم
ریون : فقط بگو مال کیه؟
آدرین : مارگارت خوب راضی شدی؟
ریون : اوه انگار خیلی برات مهمه راستی نگفتی از کجا پیداش شد
آدرین : ببین ریون اینو براش ببرم حتما میام برات همه چیزو توضیح میدم فعلا برو آماده شو برای آکادمی
ریون : باشه شاهزاده هرجور تو بگی ولی بعد نیکس رو قایمکی فرستاد تا ببینه بین آدرین و مرینت چی میگذره (فضول)
نیکس تبدیل به یه سایه شد و رفت تو اتاق مرینت پشت سر آدرین
آدرین : پاشو دیگه تنبل بانو باید بری آکادمی
مرینت : ولم کن می خوام بخوابم
آدرین : مرینت پاشو دیگه به آکادمی نمیرسیا
مرینت : الان خیلی خستمه
آدرین : مگه دیشب چیکار می کردی؟
مرینت : دیشب کاری نمی کردم فقط ساعتای 3 یا 4 ظهر بود که پاشدم و بعد از کلی کلنجار رفتن بالاخره خوابم برد
آدرین : خب چرا اون موقع پاشدی
مرینت : به خاطر یه کابوس احمقانه حالا ولش کن بیا بریم آکادمی راست میگی پاشد از خواب منم از اتاق می خواستم برم بیرون تا راحت لباساشو عوض کنه یهو اومد سمتم گونه ام رو بوسید و گفت : ممنون که به فکرمی صبحونه ی معرکه ای برام آوردی
آدرین : انجام وظیفه است بانوی من
مرینت : باشه برو دیگه مزه نریز
مرینت وقتی رفت لباسامو عوض کردم و از گشنگی کل به اصطلاح صبحونه ام رو خوردم بعدم کلاه گیس ام رو گذاشتم سرمو با تیکی رفتیم آکادمی
آدرین : خب خوشگل خانم امروز یه وحشت آموز جدید قراره بیاد که فک کنم قبلا باهاش ملاقات کردی اون همون دختر عمومه ریون یکم بد اخلاقه ولی قابل اعتماده و فک کنم بتونی باهاش دوست بشی
مرینت : خیلیم عالی فقط دیگه لطفا خوشگل خانم صدام نکن
آدرین: پس از این به بعد همیشه اینجوری صدات می کنم تا حرصتو در بیارم
مرینت : باز شب شد حرص منو در آوردن تو هم شروع شد ها؟ راستی اون دختره ویولت..
آدرین : از آکادمی رفته اصلا نگران نباش دیگه ریختشم نمی بینی
مرینت : آخيش خیالم راحت شد از شرش خلاص شدم
آدرین : بهتره بگی شدیم اون واقعا رو مخ بود
مرینت : به نظرت کجا رفته؟
آدرین : نمی دونم و نمی خوام بدونم احتمالا رفته یه جایی و سعی داره قدرتشو برای انتقام بیشتر کنه
مرینت : که دختر کینه ای
ولی نمی دونستن یه عنکبوت کوچولو که همون ویولت بود داشت به حرفاشون گوش می کرد
مرینت : رفتیم سر کلاس و بالاخره بعد از مدت ها قیافه ی مهربون خانم گوستیه رو دیدم
خانم گوستیه : سلام بچه ها اوه مارگارت خیلی خوشحالم که دوباره می بینمت بچه ها دو تا خبر خوب براتون دارم اول از همه ویولت که مطمئنم همتون ازش بدتون میومد از اینجا رفته و دوما به جاش یه نفر اومده که احتمالا ازش خوشتون بیاد ریون بیا تو
ریون : سلام به همگی من ریون دراکولا و درسته دختر سایه ی مرگ هستم اصلا نگران نباشین چون من طرف اون نیستم و هرگز به خاندان دراکولا خیانت نمی کنم و همیشه عدالت رو می خوام ولی اگه به من و حرفام اعتماد ندارین...
کلویی : معلومه که اعتماد نداریم تو بعد از مدت ها پیدات میشه میای اینجا و بعد میگی به من اعتماد کنید حتی خنگ ترین هیولا هم به تو اعتماد نمی کنه
آدرین : کلویی اون دختر عموی منه و تازه فامیل تو هم هست پس باهاش درست صحبت کن اگه شماها بهش اعتماد ندارین من پشتشم
ریون : (تو دلش : می دونستم هوامو داری 😊)
مرینت : منم بهش اعتماد دارم
زویی : سلام فامیل جدید یادت نره منم پیشتم
و اینطوری بود که همه جز کلویی به ریون اعتماد کردن
مرینت : نمی دونم این از حسادت بود یا یه چیز دیگه ولی وقتی آدرین ازش حمایت کرده بود یکم اعصابم به هم ریخته شده بود ولی بازم ازش حمایت کردم تقصیر اون نبود به هرحال آدرین فامیل و تنها کسی بود که اون می شناختش ولی نباید از یه حد می گذشت رفتم تو سالن غذا خوری که دیدم همه دور ریون جمع شدن ولی اون داره از دستشون فرار می کنه یه جادوی مه زدم و همه به سرفه افتادن ریون هم از جمع فرار کرد و فهمید کمکش کردم اومد سمت من : ممنون مدیون تم
مرینت : چرا ازشون فرار می کنی؟
ریون : من ترس از...
مرینت : چی؟
ریون : باشه بابا من ترس از جمعیت شلوغ دارم وقتی توی یه جای سربسته و شلوغم نفسم میگیره و نمی تونم راحت باشم خوب شد؟ حالا دیگه نقطه ی ضعفم رو هم می دونی
مرینت : اوه ببخشید نیم خواستم بدونم ولی حالا که فهمیدم نگران نباش به هیچکس نمی گم قول میدم
ریون : تو گفتی منم باور کردم من از قدیم یاد گرفتم که نباید به هیچکس زود اعتماد کنم
مرینت : پس قضیه ی آدرین چیه؟
ریون: اون و من مثل خواهر و برادریم اون مثل برادر کوچیک ترم می مونه و من تنها کسی که می شناسمش اونه
مرینت : باشه منطقیه ولی نگران نباش رازت پیش من جاش امنه
ریون از اونجا دور شد و به نیکس گفت : نه اینکه بهش اعتماد نداشته باشم نیکس ولی اون آدرین رو از من گرفته مطمئنم چیزی بیشتر از دوستی بینشونه و من نمی خوام آدرین رو از دست بدم
مرینت : چقدر عجیب رفتار می کرد نه تیکی؟
تیکی : درسته انگار می خواست یه چیزی بهت بگه ولی نمی گفت راستی این چند روزه خیلی عجیب حرف میزنی
مرینت : منظورت چیه؟
تیکی : خب تو به خاطر یه چالش آدرین رو ول کردی و یه مسابقه بین مارکوس و آدرین گذاشتی و گفتی هرکی برنده شد می تونه با من باشه و هر کسی که باخت دیگه نباید نزدیکم هم بشه
مرینت بلند داد زد : چی؟ 😨
پس چرا من یادم نمیاد اصلا من چرا اونو گفتم من فقط آدرین رو دوست دارم و مارکوس فقط یه دوسته نه نه نه نه نه این نمی تونه اتفاق بیفته وااای من چیکار کردم
ساحره ی زمردین : هاهاها این تازه اولشه مرینت کوچولو چه نقشه هایی که برات ندارم تا به پسرم برسی تو خاصی تو یه چیز مخصوص درونت داری و اون چیز مخصوص لایق پسر من مارکوسه 😨
خوب این پارتم تموم شد واسه فصل دو حمایت ها (لایک و کامنت و فالو) زیاد بشه ممنون از همگی
بای تا های ♥️ ♥️
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
عالی بود پارت بعدتت لطفا
منم 4 تا تست گذاشتم دوتا شو ن میراکلسی یکیشون عکس میراکلسی یکی طالع بینی وینکس تو برسیه
عالی بود فصل ۲ رو هم حتما بنویس
عالی بعدی
عالی بود
جیغغغغغغغغ
پارت بعدو بده زینبببببببببببببببببب
واااااااااییییییی خیلییییییی بااااااحاااااالللل بوووودددد
عالی بود خیلی