
سلام دوستان این پارت ۳ هست امیدوارم خوشتون بیاد ????
بعد از اینکه رسیدن نشستیم و با هم حرف زدیم داشتیم در مورد اینکه چه جوری ارباب شرارت رو شکست بدیم حرف میزدیم ساعت ها داشتیم حرف میزدیم و بالاخره به یه نتیجه ای هم رسیدیم ...
وقتی که حرف هامون تموم شد و گربه سیاه رفت مرینت گفت ادوارد گفتم بله گفت تو چه جوری هویت مارو میدونی منم گفتم که داستانش خیلی مفصله ولی خب اگه دوست داری بدونی فردا بیا اینجا تا بهت بگم البته به صورت مرینت. مرینت گفت باشه و بعد رفت ...
فردا عصر شنیدم یک نفر زنگ خونه رو زد جولی ( کسی که تو خونمون کار میکرد ) درو باز کرد و مرینت اومد داخل منم گفتم مرینت بیا داخل اتاق من و اونم اومد ...
وقتی اومد تو اتاقم روی یه صندلی نشست و من هم جلوش نشستم و براش توضیح دادم، بهش گفتم ببین مرینت حدودا ۷ هزار سال پیش فقط دوتا کوامی تو جهان وجود داشتند کوامی های سیمرغ و ققنوس که هر کدوم از این کوامی ها بدون ازدواج با دیگری بچه دار میشدند این جعبه کوامی ها و چندین و چند جعبه دیگه از کوامی ها رو اونا به وجود آوردنند ولی خب اینجا یه مشکلی وجود داشت..
و اون مشکل هم این بود که اون کوامی ها عمر مشخصی داشتند و بعد از اینکه عمرشون تموم میشد میمردنند او دوتا کوامی بچه های زیادی داشتند ولی هیچکدوم از بچه هاشون مثل اونا قدرتمند نبودنند پس اون دوتا کوامی تصمیم گرفتند که با هم ازدواج کنند و همین کارو هم کردنند بعد از ازدواج اونا تا چند هزار سال بچه دار نشدنند و به همین خاطر خیلی ترسیدنند تا اینکه وقتی اونا حدودا ۶۰۵۰ سال سن داشتند ...
بچه دار شدنند و وقتی به دنیا اومد اونا فهمیدن که اون خیلی قدرتمند پس اسمش رو وان گذاشتند و از بقیه کوامی ها مخفیش کردنند تا اینکه وان کم کم بزرگ شد و اونا فهمیدن که قدرت وان خیلی زیاد تر از اون چیزیه که اونا فکر میکردنند پس تصمیم گرفتند که...
وان رو نابود کنند با اینکه براشون خیلی سخت بود ولی باید این کار رو میکردنند.. مرینت پرسید چرا ؟؟ منم گفتم چون وان بچه دوتا کوامی افسانه ای بود و قدرتش خیلی زیاد بود پدر و مادرش فکر کردنند و گفتند که اگر وان در دستان اشتباهی قرار بگیره میتونه جهان رو نابود کنه اونا خواستند نابودش کنند ولی هرچی سعی کردنند نتونستند و متاستفانه اونا داشتند میمردنند وقتی که متوجه شدند که نمیتونن نابودش کنند تصمیم گرفتند که ...
اون رو یه جایی در نزدیکی معبد کوامی ها مخفی کردنند .. درواقع وقتی که وان از جایی رد میشه اگر کوامی اونجا باشه اون متوجه میشه که اون چه کوامی هست من از اینجا فهمیدم که تو دختر کفشدوزکی هستی البته به روش های دیگه ای هم میشد فهمید مثل قدرت زمان ...
مرینت گفت زمان؟؟؟ گفتم آره یکی دیگه از قدرت های کوامی من سفر در زمانه چهره مرینت???چهره من ??? بعد مرینت پرسید ادوارد همه کوامی ها یه حیون هستند وان کوامی چه حیونی منم گفتم چون وان بچه دوتا کوامی افسانه ای موجود خاصی نیست همینجوری که داشتیم حرف میزدیم مرینت گفت ای وای دیرم شد و منم اونو با رانندم رسوندم خونشون و بعد رفتم داخل تختم و به وان گفتم وان به نظر تو اشتباه کردم که به مرینت گفتم..وان گفت به نظر من که تو هیچ اشتباهی نکردی منم گفتم ممنونم وان و بعد خوابیدیم صبح که بیدارشدم دیدم که ...
دوستان ممنونم که تا اینجا با ما همراه بودید نظرات فراموش نشه لطفا???
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود بعدی رو بذار و اممم یک نکته اگه اشکال نداره در مورد جنگیدناشون بیشتر توضیح بده ولی در کل محشششششرررررر بوووددد
چشم
خوب بود.
از خلاقیتتون که اسم کوامی هارو مشخص کردین وسه تاکوامی جدید روآوردین خوشم اومد.
ممنون