با اینکه 35 نفر شدیم ولی هیچ کامنتی نداشتیم ولی لطفا این سری بزارید
از زبان مرینت فردا صبح که بیدار شدم دیدم باز دیرم شده پس بدوبدو لباسامو عوض کردمو از پدر مادرم خدافظی کردم راه افتادم به سمت مدرسه تو راه دوباره تو راه الیا رو دیدم که اونم بدو بدو داشت میرفت به سمت مدرسه وایسادم که الیابیاد وقتی الیا اومد باهم بدو بدو رفتیم مدرسه وقتی که رسیدیم خانوم اومده سرکلاس ولی هنوز شروع نشده
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
معلوم نیست چی به چی هست قسمت قبل که انگار مرینت کفشدوزک نبود این قسمت انگار یه جورایی بود
ببین دوست گل این چیز هایی که میگم قصد بدی ندارم فقط میخوام بهت کمک کنم که یکمی داستانت از واقعیت خارج شده و باید از پایان فصل ۳ شروع به نوشتن میکردی حالا من نمیدونم که میخواستی یک داستان متفاوت بنویسی یا نه
ولی یکمی داستانت رو باحال تر کن تا کسایی که کامنت میزارن بیشتر باشن و یکمی به واقعیت نزدیکش کن همچنین به دو قسمتی که از فصل ۴ اومده.
موفق باشی
ممنون از نظرت ???
مرسی از نظر هاتون