10 اسلاید چند گزینه ای توسط: ??? انتشار: 4 سال پیش 210 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام . این یک داستان در مورد دختری هست که به خاطر یک بیماری مجبور شده قلب یک نفرو به خودش پیوند بزنه اما قلب در بدن دختر زیاد راضی نیست
وقتی صدای زنگ اخرو شنیدم خیلی خوشحال شدم . چون ریاضی داشتیم . دوست صمیمی ام میلا مجبور بود چند دقیقه ای در کلاس بماند . پس من رفتم تا دم در مدرسه منتظرش بمانم .به محض اینکه به در مدرسه رسیدم قلبم حسابی درد گرفت انگار تندو تند به قفسه سینه ام میخورد . روی زمین افتادم. قلبم انقدر تند میزد که بدون اینکه دستم را رویش بگذارم صدایش را میشندیم . بچه ها دورم جمع شده بوده بودند. با صدای میلا که از دور اسمم را صدا میزد بچه ها یک قدم عقب رفتند . تعجبی نداشت! کیست که از یک دختر مریض که حتی قلب دیگری را دارد نترسد! میلا تنها کسی بود که با من دوست بودو درکم میکرد . میلا به بالای سرم رسید . اما هنوز قلبم خیلی درد میکرد . . خیلی خیلی ..
انقدر قلبم درد میکرد که حتی نمیتوانستم دستم را که روی سینه ام مشت شده بود بردارم چه برسد به اینکه بخواهم بلند شوم یا حرف بزنم . میلا با وحشت داشت بهم نگاه میکردو بچه ها هم مبهوت تر از میلا . تا اینکه یک خانم مسن وارد جمع شدو منو دید . یکهو قلبم ارام شد. ان خانم مسن نزدیک تر امدو وقتی دستم را گرفت دوباره قللم شروع به درد کرد . میخواست از سینه ام بیرون بپرد . اما چرا ؟مگر ان خانم مسن که بود؟بهم گفت حالم خوبه ؟ منم که داشتم از درد به خودم میپیچیدم نمیدانستم چه بگم تا اینکه او دستش را روی قلبم گذاشت . و قلبم مثل نوزادی که به دست مادر رسیده ارام شد . سدم را بالا گرفتم تا چهره اش را ببینم. صورت پر چروکی داشت اما با ارایشی که در اطراف چشمش کرده بود نگاه را به سمت چشم هایش میکشاند چشم های مشکی و درشتی که مژه های درشتی بالای انها بود . میلا که دید من بهتدم اما انگار زبانم بند امده ،خودش دست به کار شدو شروع کرد( ببخشید خانم ایشون مشکل قللی دارند ممکنه که یکهویی دچار دردو بعد خوب بشوند شما میتوانید بروید . نگران نباشید)خانم مسن گفت مواظبم باسد و بعد دور شد بچه ها هم یکی یکی پچ پچ کنان ازم دور شدند من به این پچ پچ های روی مخشان عادت کرده بودم . میلا دستم را گرفت . بلند شدم و کنتر نزدیک تدین نیمکت رفت تا بنسینیم .من هنوز رنگ صورتم زرد بودو لب هایم بدون رنگ . میلا بهم گفت بهتری؟
با یک نگاه خیلی گذراهم به چهره میلا میشد حدس زد که کمی زیاده روی کردم . برای همین خیلی مظلومانه تو چشماش نگاه کردم و به او گفتم(میلا تو که خودت میدونی.دقیقا یک سال پیش بود . خوب یادمه انگار همین دیروز بود. من ... منو پدرم تصادف کردیم . تصادفی وحشتناک بود پدرم تا دوماه در کما بود!خوش به حال مادرم که ان روز دنبال ما نیامده بود! و اما من ... من یکی از رگ های شریانی قلبم پاره شد.باید و مجبور بودم که قلب یک نفرو به خودم پیوند بزنم . اما برای من مگر به این راحتی هاست؟گروه خونی من خیلی خاصه تنها یک درصد مردم این گروه خونی را دارندو کسی با این گروه خونی نبود تا قلبش را به من اهدا کند. خاص بودن همیشه خوب نیست. ولی همیشه تو اوج تاریکی خورشید طلوع میکند.یک نفر با این گروه خونی حاضر شده بود که قلبشو به من اهدا کند. اصلا من لیاقت داشتم که یک نفر به خاطر من شانس بازگست به این دنیا را ازدست بده؟. و بد تر از همه اینکه او فردی ناشناس بود. من نمیدانم که چه خانواده ای حاضر شده قلبی کی از عزیزانشو به من اهدا کنه اونم به صورت ناشناس !)میلا دستم را توی دستش گذاشتو گفت (تو لیاقتشو داری ال من مطمعنم)با یک پوزخند سعی کردم که از زیر قربون صدقه هایی که توسط او انتظارم را میکشید در بروم .
پس از حرفم او دستم را گرفت و گفت فکر کردی میتونی بدون من تا خونت بری کلک. بدو با هم بریم منم خندیدم من و او خیلی با هم خوب بودیم او بیشتر وقت ها خانه ما بود و اون زمان های باقیمانده هم من خانه ی انها بودم. تا راه خونه سعی کردم تا از گفتن تاثیر حضور ان پیرزن بر قلبم وقتی که درد میکرد چیزی نگویم اما پس از خوردن ناهار کنار خانواده ام و او دیگر نتوانستم .باید به او میگفتم؟
همان لحظه بود که ایفون زنگ خورد مادر میلا بود میخواستند بیرون بروند . او از من خدافظی کردو دم گوشم گفت(میدونستی تو همون دختری هستی که قهوه را با دوغ مخلوط میکنی که بفهمی که دوغی که خواب میاره با ترکیب قهوه که بیداری میاره چی میشه ؟)من هنوز داشتم میخندیدم که او رفت . حتی اگر میخواستم ماجرای پیرزن را براش تعریف کنم هم نمیشد چون باید میرفت پیش مادرش
از انجایی که مادر میلا منتظرش بود من را تنها گذاشت و رفت . حتی اگر میخاستم چیزی هم به او بگویم فرصت نمیشد.نفر بعدی که وارد اتاقم شد مادردم بود که ساعت را یاداوری میکرد .من هم به او توجه کردم و خابیدم .حدودا هفت روز بود که دم در مدرس ان پیرزن را میدیدم.هر بار تا به در مدرسه میرسیدم قلبم فشرده میشدو بعد که چشمانم را به هرسو میبردم تا اورا ببینم ارام میشدم. اما چرا؟نکند فرزند او کسی هست که قلبش را به من اهدا کرده؟ نه اینگونه نیست چون اگر میخاست که گمنام بماند،مثل وقتی که قلبش را اهدا میکند،که خودرا نشان نمیداد! اصلادچرا قلبم نسبت به ان پیرزن حیاس است ؟ اصلا شاید ان پیرزن به من ربطی نداشته باشد!هفت روز به این روال میگذشت و من هنوز به میلا چیزی نگفتم . تا اینکه روز هشتم اورا ندیدم
امروز چون ان پیرزن را ندیدم قلبم ارام نمیگرفت و هر لحظه فشرده تر میشد.شاید تنها راه ارام گرفتن قلبم دیدن ان پیرزن بود!پس حداقل برای ارام شدن قلبم دنبال او میگردم. از میلا خاستم تا باهم از یک یک خانه ها در موردان پیرزن سوال بپرسیم .اما میلا به من نکاهی کردو گفت(داری چیزی را از من پنهان میکنی؟ چرا ان پیرزن انقدر برایت مهم است؟)من به او گفتم که الان فرصتی برای توضیح ندارم و لطفا کمکم کن .او پوزخندی زد ،دستانش را باز کردو گفت( مگر من نابینا هستم ال؟ چطور میتوانی تا این حد ازمن پنهانکاری کنی؟ چطور انتظار با تو مثل رییسم رفتار کنم و بی چون و چرا ازت اطاعت کنم ؟ من دوست صمیمی تو هستم نه خدمتکارتو! )من با کمال ناباوری نسبت به واکنش او گفتم(درکت میکنم میلا . اما تو که تمیخاهی دوست صمیمی چند ساله ات را به خاطر یک پنهان کاری کوچک کنار بگذاری؟باشه میلا برو!پشت سرتم نگاه نکن هرچقدرم از من دور بشی من بازم فراموشت نمیکنم)و میلا رفت .واقعا رفت! همه ی دوستاندصمیمی اینگونه اند؟یا فقط میلا من را زیر پایش له کرد؟ان هم در اوج نیاز مندیم!
نه .الان مهم ترین کار پیدا کردن ان پیرزن هست.میلا اگر واقعا دوستم بودالان تنهام نمیگذاشت.هنوز قلبم درد میکرد.نمیفهمیدم چرا فقط وقتی قلبم ارام میگرفت که ان پیرزن را میدیدم! راه افتادم و از همسایه های مدرسه در موردان پیرزن سوال پرسیدم . کمتر کسی ان را میشناخت.هرطوری بود ادرسش را پیدا کردم .تقریبا دو تا کوچه ان طرف تر بود.ساعت را نگاه کردم نزدیک ۲ بود.حتما مادرم نگرانم شده اما پیدا کردن ان پیرزن مهم تر بود.به سراغ خانه اش رفتم .در انتهای یک کوچه بن بست خانه ای دیده میشد که احتمالا خانه همان پیرزن بود . ایفون را زدم .پیرزن بدون اینکه ازم بپرسه کی هستم در را باز کرد! ترسناک بود که وارد خانه ی یک پیرزن بشوم ان هم در یک کوچه بن بست،تنها وبدون شناخت!
حالا پیرزن دم در اومده بودو راه فراری نداشتم.با من من وارد خونش شدم.به نظر خونه ای تجملاتی می امد.ان پیرزن برایم یک کیک که کنارش یک چاقو بود را اورد .منم نمیدونستم چجوری و چی باید بهش بگم و این تو صورتم مشخص بود ولی اون به حالاتم فقط پوزخند میزد.بلاخره با خلاصه گفتن مفهوم خومو بهش رسوندم .اونم گفت(میدانم من مادر فردی هستم که قلبش را به تو اهدا کرده و حالا میخواهم که قلب پسرم را از تو بگیرماون قلب پسرمه و من اونو پس میگیرم)و بعد چاقوی کنتر کیک را برداست و داشت به سمتم می امد
قبل از اینکه بخواهم واکنشی داشته باشم او روبه رویم بود و دستش روی صورتم .اخه فاصله بین مافقط یک میز بود! از همون اولش هم نباید بدون میلا اینجا میومدم باید همه چیزو به میلا میگفتم . من گفتم(چرا! چرا خواستیند گمنام باشید و حالا دارید این رازو فاش میکنید؟شما خوتون این قلب رو به من بخشیدید و حالا ازم میخاییدش؟ این عاقلانه است؟) اشک هایم همرا با ترسم در صورتم مشخص بود. ان پیرزن هم جوابم را با پوزخندی دادو گفت(ههه من پشیمونم .چون خون تو پاکه اما اون قلب خون کثیف رو پمپاژ میکنه .)او با فریادی از اه حرفش را اینگونه ادامه داد(خون پسرم کثیفه سیاهه اگر توی بدن پاک تو باشه بدن تو هم کثیف میشه .من نمیخام .اولش فکر میکردم که شاید این قلب اگر توی بدن دیگری باشه دیگه سیاه نیست.کثیف نیست. پر گناه نیست. اما وقتی فهمیدم که این قلب قبل در بدن دو ادم دیگه هم بوده و اونا هم که جسمی پاک داشتند ولی بعد پر گناه شدند پشیمان شدم اخه خود پسرم هم قلبش را از اهدا کننده دیگری گرفته بود و بعد پر گناه شد پسر معصومم پر گناه شد اون قلب فقط خون کثیف را پمپاژ میکنه دختر.من دوست دارم پس میخام قبل از الوده شدن به گناه جونتو بگیرم و نسل این قلب کثیف را منقرض کنم .)من هنوز گریه میکردم من مفهوم حرفاشو نمیدونستم من فقط یک دختر ۱۳ سالم .مگر چه گناهی کردم؟پیرزن گفت(همش تقصیر اون عشق لعنتی بود!)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی عالی دمت گرم
ممنون??
این همه داستان توی تستچی انجام دادم ولی هیچکدومشون مثل داستان تو نبود خیلی جالب بود می خوام بدونم بقیه اش چی میشه لطفاً ادامه بده ? ????☺️
ممنونم نظر لطفته?
خیلی خوبه خوشم امد ادامه بده لطفا ????
بنظرم بهتره که یجوری معلوم بشه که تنها راه خوب شدن درد قلب پیدا کردن اون عشقه
پیشنهاد خیلی خوبیه ممنون?حتما ازش استفاده میکنم