10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❄️R. Z⚡ انتشار: 3 سال پیش 415 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت دهم.....
آدرین : دلت برای چی سوخت؟
مرینت : اینکه بیرون بخوابی فکرشو بکن این همه سال لورد و شاهزاده ی اعظم بودی بعد یهو به خاطر یه دختر این شاهزاده بره رو مبل توی سالن قدیمی بخوابه 😂😂😂
آدرین : شیطون شدیا
مرینت : منظورت چیه؟
آدرین : خوب از اولین باری که دیدمت و اوردمت اینجا خیلی تغییر کردی
مرینت : خير سرم یه سه ماه چهار ماهی گذشته می خوای عادت نکنم؟
آدرین : ا راستی ازت نپرسیدم تولدت کیه می خوام برات یه جشن تولد معرکه بگیرم
مرینت : خوب گذشت
آدرین : چی واقعا؟ مرینت ببخشید من حتی متوجه هم نشدم
مرینت : شوخی کردم تولد من دقیقا هفت روز دیگه اس
آدرین : اوه خیالم راحت شد وایسا ببینم چی؟ یک هفته به نظرت تو یه هفته می تونم برنامه ریزی عالی برای تولدت بچینم؟ باید از همین الان شروع کنم
مرینت : شرطمو که فراموش نکردی؟
آدرین : مگه میشه یادم بره همین الان میرم آزادش می کنم خودتم می تونی ببینی
مرینت : فک می کردم ناراحت بشی
آدرین : برعکس من از چالش خیلی خوشم میاد مخصوصا وقتی جایزه اش تو باشی
مرینت : از دست تو
مرینت : ای وای راستی امروز از درسم موندیم
آدرین : خنگ بازی در نیار امروز تعطیله
مرینت : اوه درسته حالا به من گفتی خنگ؟
آدرین : نظرت راجع به آلزایمری چطوره؟
مرینت : آدرین دراکولا
آدرین : چقد خوشم میاد حرصتو در میارم بعدم اینجوری لپات از عصبانیت قرمز میشه
مرینت : خوب حالا بیا بریم مارکوس رو آزاد کنیم تا راه رسیدن به من برات سخت بشه
آدرین : یکم دیگه خودم و خودت تنها باشیم
مرینت : مگه نمی تونی منو به دست بیاری
آدرین : معلومه که می تونم و اینو بهت ثابت می کنم بانوی من
مرینت : اوکی بریم شاهزاده ی تاریکی
مارکوس : رو تخت دراز کشیده بودم که صدای شیرینش رو شنیدم داشت صدام میزد از خبرایی که گرفته بودم فهمیدم فرار کرده ولی انگار دوباره برگشت شاید اومده منو نجات بده تا با هم فرار کنیم(خوابشو ببینی)
مرینت : مارکوس، هی مارک دلم برات تنگ شده کجایی؟ خوابی؟
مارکوس : مرینت حالت خوبه؟ تو اومدی منو ببینی
مرینت : نه فقط ببینمت بلکه آزادت کنم اجازتو از آدرین گرفتم مارک خوشحال نیستی؟ دوباره می تونی بری آکادمی و تازه یه خبرایی برات دارم که فک کنم خوشت بیاد
مرینت در زندان مارکوس رو باز کرد و اون اومد بیرون اول همدیگه رو بغل کردن و بعد رفتن بیرون از سیاه چاله اما تا رفتن بیرون آدرین جلوشون سبز شد
آدرین : خب خب مرینت آزادش کردی و رقیب منو آوردی حالا می خوای چیکار کنی؟
مرینت : صبر داشته باش
مارکوس : منظورش چیه؟
مرینت : خوب ببین من می دونم که جفتتون منو دوست دارین و با این جمله یکم قرمز شد منم برای اینکه شما دوتا این دعوا و سگ و گربه بازی رو بزارین کنار می خوام چالشی بزارم تا نشون بدین که لیاقت با من بودن رو دارین
مارکوس : اصلا باورم نمیشه آدرین با این موضوع کنار اومده چقدر تغییرش دادی دختر تو معجزه آسایی
مرینت : ممنونم 😊
خوب حالا بیاین شروع کنیم معیارهای من برای پسر مورد علاقه ام : شجاعت، مهربونی، وفاداری، صداقت، خوشرویی و البته خوشتیپ بودنه مورد آخری رو که جفتتون دارین ولی بقیشو باید بهم نشون بدین منم انتخاب می کنم با کدومتون باشم اگه من انتخاب کردم دیگه بعدش نباید غر بزنین اذیتمون کنین یا مزاحم بشین و دیگه هم نمی خوام اون کسی رو که باخته ببینم
آدرین : باورم نمیشه مرینت این خودتی؟
مرینت : معلومه که خودمم تو منو به یه هیولا تبدیل کردی حالا باید سزا اش رو بدی
آدرین با خودش : اون خیلی عوض شده ولی خوب مطمئنم که یه اتفاقی افتاده یه نفر نمی تونه یه روزه اینقدر شرور و بی احساس بشه که بخواد عشق واقعی اش رو هم با چالش و مسابقه انتخاب کنه ولی خوب من خودم انتخاب کردم تا تهش هم میرم مهم نیست چی بشه : راستی مرینت من باید برم به یکی از فامیل هام خوشامدگویی بگم
مرینت : کی؟
آدرین : همون دختری که با تو بود اسمش ریونه و دختر عمومه
مرینت : يعنی اون دختر سایه ی مرگه؟
آدرین : درسته اگه می خوای بههم بریم
مرینت : نه متشکرم می خوام با مارکوس باشم
آدرین : هرجور میلته
و رفت سمت سالن اصلی ریون اونجا نشسته بود روی مبل و داشت یه چیزی می خورد و با نیکس حرف میزد که یهو آدرین رو دید و دستپاچه شد : آدرین خودتی؟ چقدر بزرگ شدی حسابی هم تغییر کردی
آدرین : ریون خیلی وقته ندیدمت این همه مدت کجا قایم شده بودی؟
ریون: باورت نمیشه اگه بهت بگم این همه مدت تو دنیای آدما بودم
آدرین : چی؟ چطور نور خورشید رو تحمل کردی و اون آدمای پست فطرت رو
ریون : به هر حال من که اون بالا راحت بودم و تازه همه ی آدما هم شيطانی و احمق نیستن بعضی هاشون خوش قلب و مهربون هم هستن حالا بیا یه اتاق بهم بده که خیلی خستم رفت نزدیک آدرین و گفت
میشه بغلت کنم دلم خیلی برات تنگ شده بود
آدرین: با اینکه همیشه تو آبجی بزرگه بودی الان من بزرگترم
ریون : بله دیگه یه دفعه ای قد کشیدی و حسابی تغییر کردی
ریون : خوب قضیه ی اون دختره چی بود؟ نسبتی دارین؟ چرا اسم خواهرتو داشت؟
آدرین : همه ی اینا رو بهت توضیح میدم ولی من یه سوال مهم تر دارم چرا بعد از این همه مدت برگشتی جات امن بود اما الان سایه ی مرگ می تونه یه بلایی سرت بیاره و من نمی خوام بلایی سر خانوادم بیاد
ریون : نگران نباش من خیلی قوی تر از قبل شدم و برگشتم تا با کمک تو و بقیه سایه ی مرگو شکست بدیم
آدرین : می دونی چی داری میگی؟ اون خیلی قدرتمنده عمرا بشه چندتا دبیرستانی بتونن جلوش وایسن
ریون : ولی من می دونم ما اونقدر قوی هستیم که حالا حداقل اگه نشد نابودش کنیم جلوشو بگیریم
آدرین : نه ریون ما اینکارو نیم کنیم حداقل نه تا وقتی که قوی تر بشیم و کل آکادمی رو تموم کنیم
ریون : بقیه چی؟ کمک نمی کنن؟
آدرین : منظورت از بقیه کیه؟
ریون : مثل عمه لیلیا و دایی استفان اونا که قوین تازه می تونیم از معلم های آکادمی هم کمک بگیریم کلی هم دانش آموز هست
آدرین : ببین ریون الان من رهبر همه هستم و باید حواسم باشه که اتفاقی اینجا نیفته من نمی تونم جون همه رو به خاطر یه جنگ که معلوم نیست تهش کی برنده اس بدم اوناهم زنده ان می دونم تو از دست پدرت خیلی زجر کشیدی ولی نباید زود تصمیم بگیری باشه؟
ریون : باشه ولی فقط به خاطر تو
آدرین : ممنون حالا بیا این مسافر خسته رو ببریم یه اتاق بهش بدیم وااای این نیکسه چقدر تغییر کرده اون موقع هنوز کامل نشده بود ولی الان یه خفاش کامل شده شرط می بندم پلگ از دیدن رفیق قدیمی اش خیلی خوشحال میشه
مرینت : وقتی آدرین رفت با مارکوس رفتیم تو کتابخونه و کلی با هم حرف زدیم (یه حباب جادویی دورشون گرفتن تا کسی صداشونو نشنوه) و کتاب خوندیم بهش کمک کردم به درس هایی که عقبه برسه و تکالیف رو با هم انجام دادیم و یکم به آدرین و کارای این چند روزه اش خندیدیم بعدش رفتیم کافی شاپ و کلی چیز میز خوردیم خیلی خوش گذشت داشتم می رفتم تو اتاقم که مارکوس دستمو گرفت و گفت : مرینت تو بهترین دختری هستی که تا حالا دیدم و دوستی با تو بهترین اتفاق زندگی ام بوده بعد اومد جلو و گونه ام رو بوسید يهو انگار آب سرد ریخته باشن روم و یه مه محو بشه دستمو از دستش کشیدم و بدون چیزی گفتن رفتم تو اتاقم کلی به حرف هایی که امروز زده بودم فک کردم من چم شده بود؟ از اول صبح که پاشدم انگار یه مه دورم رو گرفته بود و یکی تو مغزم بود و هی به جای من حرف میزد و تصمیم می گرفت وگرنه...
تصمیم های امروز و حرف هایی که به آدرین زدم رو هیچکدوم خودم نزدم يعنی اینا اثرات هیولا بودنه؟ یا واقعا یکی داره کنترلم می کنه از فکرش اومدم بیرون و گفتم بیخیال حتما یکم خستم چرت و پرت زیاد گفتم بعد گرفتم خوابیدم و نمی دونستم که واقعا کسی به اسم ساحره ی زمردین داره کنترلم می کنه
این پارتم تموم شد کلا پنج تا پارت دیگه مونده اگه می خواین فصل دوم رو بنویسم یادتون نره حتما حمایت هارو زیاد کنید منم امتحانام چندروز دیگه تموم میشه و فعالیت هام هم زیاد میشن و شاید روزی دوتا پارت بزارم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
عااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا لی
بعدی رو هم بذار جان من فصل ۱۰۰۰ تموم کن جان من جان من
عالی عالی عالی 💖👄💓
عالیی بود
عاااااااالییییییی
عالی بودفصل دو رو هم بزار
هالی بود اگه امروز منتشر نمیشد خفه ات می کردم
خدایی خیلی عالی می نویسه
خسته نباشی
والا من هر روز یه پارت میزارم دیگه بقیش رو میسپارم به تستچی و اینکه ممنون 😁