سلام لطفا نظر بدین
ماجرا از امروز صبح شروع شد. این اتفاق مدتی می شه که افتاده. امروز صبح از خواب بیدار شدم در واقع ساعتم منو بیدار کرد. پدر و مادرم به یه سفر کاری رفتن و من با عمه و پسر عمه ام توی خونه تنهام. پسر عمم، مل، مدام برام تله می زار و منو دیوونه می کنه. عمه بتی هم که کلا سرگرم آشپزیه و بعد لز ساعت ها غذایی درست می کنه که انگار.... هیچی . مهم نیست. بگذریم. من آدم خیلی منظرم و با برنامه ای هستم. یهنی بودم. قبل از این اتفاق . قبل از اینکه با وین آشنا بشم. وین یه ماشینه. نه یه ماشین معمولی. یه ماشین سخنگو و دارای هوش مصنوعی. و بهترین دوستم زورا.خلاصه ماجرا از آنجا شروع شد که من مشغول پرینت گرفتن بنرهای تبلیغاتی برای نمایندگی شورای دانش آموزی بودم که زورا از در پشتی در زد و گفت: سلام حدس بزن که چی شده؟ یه کامیون شیرینی چپ کرده. گفتم: وای چقدر بد. می دونید! من و زورا اون موقع خیلی صمیمی نبودیم . فقط مثل... دوتا همسایه بودیم. زورا گفت: نه خیلی عالی شد چون توش پر کیک مخملی قرمز بوده و حالا اون همه جای خیابون پخشه. بیلش را بالا برد: بریم جمعشون کنیم گفتم: اممم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
جالب بودوبی صبرانه منتظرم
پیشنهادهمکاری دارم