
سلام دوستان این اولین داستان منه ببخشید اگه کم و کسری داره اگه خوشتون اومد لایک کنید نظر هم فراموش نشه
از زبان مرینت:خواب بلند شدم سرم درد می کرد،خدمتکارم لباسمو حاضر کرده بود پوشیدمشو رفتم پایین صبحونه بخورم(علامت تام$ علامت سایبین~علامت مرینت+ علامت جک=) $~صبح بخیر عزیزم +صبح بخیر مامان صبح بخیر بابا $ امروز بعد صبحونه یه زنگ به دادشت بزن ببین کی قراره از آلمان بیاد .+ اوکی بابا بهش زنگ میزنم .
بعد صبحونه بابا آماده شد و رفت شرکت منم زنگ زدم به دادشم + الو سلام جک کی قراره بیای؟ =امروز عصر میام + اوکی خداحافظ = خداحافظ. بعدش گوشیم زنگ خورد،کاگامی بود (علامت کاگامی@) @الو مرینت لوکا ازم خواست برای مهمونی امشب دعوتت کنم +پسره پرو ، عجب رویی داره بعد از اون اتفاق چطوری انتظار داره من قبول کنم، بهش بگو من نمیام(بین لوکا و مرینت یه اتفاقی افتاده که توی پارت های بعدی می فهمید) @ اینجوری نگو مرینت تازه کل بچه های کالج میان اگه نیای برات دردسر میشه + اوکی میام اما نگاش هم نمی کنم @ راستی دیروز که غایب بودی یه دانش آموز جدید اومد اسمش آدرین آگراسته نمی دونی چه پسر جیگریه + راستی امروز عصر ع*ش*ق*ت قراره از آلمان بیاد @ اهههههه چرا الان میگی بعد شیش ماه پیداش شد بالاخره وقتی دیدمش دهنشو سرویس میکنم +یادت نره داداش منه ها @ می دونم مرینت دارم شوخی می کنم وگرنه خودش دیروز بهم زنگ زد و گفت خودمم دلم براش خیلی تنگ شدهه
+ اوکی حالا غش نکنی من میام مهمونی بای @ خداحافظ می بینمت. بعد از کلی ورور کردن با کاگامی با ماشینم رفتم یه سر فروشگاه یه لباس برای مهمونی امشب خریدمو و وقتی رسیدم خونه حدودا عصر بود و یکم دیگه دادشم می رسید ، زنگ در خورد خدمتکار درو باز کرد،کاگامی بود.
@ سلام مرینت، سلام خاله سابین(یه توضیح کلی درباره رابطه کاگامی و خانواده مرینت بدم که سایبین مادر مرینت میشه خاله کاگامی و از طرفی جک برادر مرینت و کاگامی قراره با هم ازدواج کنن)~+ سلام عزیزم خوش اومدی @ مرسی
بعد از حرف زدن با کاگامی دادشم بالاخره ساعت ۱۸:۳۰ از آلمان برگشت و همگی خوش حال بودیم حدودا ساعت 19 بود که من مثل همیشه رفتم تو پارک پیاده روی کنم و کمی بدوم وقتی داشتم می دویدم یه پیام برام اومد داشتم اونو می خوندم که خوردم به یه پسری (علامت پسره #) + اوه ببخشید بهتون خوردم حواسم نبود
از زبان پسره: امروز عصر طبق معمول رفتم پارک یه قدمی بزنم و داشتم به این ور و اون ور نگاه می کردم که یه دختر خوشگل با موهای آبی و چشایی به رنگ موج های دریا بهم خورد( ببخشید دیگه سعی کردم تعریفش عالی به نظر برسه) ازم عذرخواهی کردو منم گفتم #نه عیبی نداره اشکال از من بود که جولمو نگاه نکردم ،از زبان مرینت : اونم ازم عذرخواهی کردو خداحافظی کردیم

حدود ساعت ۸ بود که کاگامی بهم زنگ زدو گفت بیا آماده شو و بریم مهمونی منم رفتم خونه و رفتم تو اتاقم لباس آبی که خریده بودم رو پوشیدم و موهامو باز گذاشتم و یه رژ صورتی کمرنگ هم زدم (عکس بالا لباس مرینته لباس مناسبی برای کاگامی پیدا نکردم)و کاگامی هم اماده شده بود باهم رفتیم مهمونی
اونجا واقعا شلوغ بود خب طبیعی هم بود چون کل بچه های کالج دعوت بودن تو همون حال که داشتم همه جارو نگاه می کردم لوکا و اومد و بهم چسبید (علامت لوکا*) *افتخار رقص میدی؟ + عجب رویی داریا این مهمونی هم به زور اومدم
*بیا دیگه +.... یهو منو کشید و به زور بردم تا برقصم کاگامی هم از دور داشت عشق می کرد که منو با لوکا میدید (یه نکته لوکا تو داستان خیلی پولداره) یهو وسط رقص چشمم به یه پسری افتاد برام آشنا بود نکنه همونیه که تو پارک دیدمش آره خودش بود.....ادامه دارد
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه
تا پارت بعدی خداحافظ💞
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عزیزم 😉😘
مرسی گلم
عالی بود فقط لطفا ببشتر بنویس
چشم گلم ❤
عالی بود خیلی عالی بود پارت بعدتت رو زود بزار
این پارت هم حدود ۳ تا ۴ روز تو بررسی بود وقتی نوشتم نمی دونم کی منتشر میشه ببخشید واقعا اما باید صبر کرد💞
پارت بعدی رو نوشتم و الان تو بررسیه :) منتظرش باشید :) ♡