🌌داستان 𝓜.𝓓🌌 پارت ۱

سلام کیوتا حالتون چطوره؟ 💖💖💎💎 من امروز اومدم با پارت اول داستانم امیدوارم طرفدار پیدا کنه🌈🌈 🙂🙂♥♥🧁🧁 بریم🎆⛲

معرفی: ⁉️💎💎💕💕🖌💙🌈 سلام من مرینت دوپن چنگ هستم ۲۰ سالمه و در پاریس زندگی میکنم.... من ابرقهرمان پاریس هستمو با همکار خوبم کت نوار شهر رو نجات میدم و بعضی وقت ها دوستام هم به جمع ابرقهرمانان می پیوندند من دورگه هستم، پدرم فرانسوی و مادرم چینی، مادر و. پدر من رو خیلی دوست دارن و من هم همین طور.. راستش من به ادرین اگراست علاقه دارم ولی..... طراحی رو دوست دارم کار مورد علاقه منه. سلام من ادرین اگراست هستم ۲۱سالمه و در پاریس زندگی میکنم.... من ابرقهرمان پاریس هستمو با همکار خوبم لیدی باگ شهر رو نجات میدم و بعضی وقت ها دوستام هم به جمع ابرقهرمانان می پیوندند من مادرم رو از دست دادم و خیلی ناراحتم 😔 اما سعی می کنم خوشحال باشم 😃پدرم زیاد بهم اهمیت نمیده یعنی خیلی سختگیره و.... راستش من به لیدی باگ علاقه دارم ولی..... شمشیر بازی رو دوست دارم و مدل هستم..

شناخت علامت ها: (❤مرینت،💚ادرین،🧡الیا،💙نینو،💛کلویی،💜جولیکا،💓رز،🖤لوکا، 🦋گابریل،🦚ناتالی،کیم♥،الکس🌌، تیکی 🧁،پلگ🧀 مکس💻.....)

صبح از زبان تیکی: 🧁: مرینت مرینتتت بلند شو دیگه، مدرست دیر میشه هاااا. ❤: هاووو(خمیازه) تیکی،،، ها وای وای دیرم شد زود باش تیکی بیا تو کیفم.. .. رفتم مدرسه.. 🧡: سلام مرینت امروز خانم بوستیه نمیان! ❤: سلام واقعا چرا؟ 🧡: چون... 💚: سلام چون امروز خانم بوستیه برای یه سری آزمایشات رفتن و نمیتونن بیان. ❤: آ.. آ.. ممنون آدرین. 💚: خواهش میکنم. 💙؛ بچه ها خانم اومدن. 🧡❤💚: چییی خانم (👩🏻‍🏫): سلام بچه ها امروز من بهتون درس میدم... ...... ... .. .

،،، ــــــــ بعد از کلاس ــــــــ ،،، ❤: ههههه بالاخره کلاس تموم شد. آلیا امروز میای خونمون؟ 🧡: باشه ولی اگه لیدی باگ اومد و من تو وبلاگم ثبت نکردم و... ❤: 😐باشه باشه😐 منتظرتم😉 رفتم خونه و نشستم به تیکی گفتم: تیکی. 🧁: بله ❤: بنظرت کت نوار کیه؟ تا حالا انقدر تو فکرش نبودم! 🧁: میدونی که..... ❤: اره اره میدونم ولی بالاخره چی؟ 🧁: خوب استاد فو قبل اینکه تو رو نگهبان کنه به من گفت که کی باید هویت آشکار شه ❤:خوب کی؟ 🧁: هنوز وقتش نشده، وقتی لازم بود. ❤: باشه. رفتم چند تا طراحی انحام بدم تیکی گفت که ماکارون میخواد و منم بهش دادم... داشتم عکس ادرین رو نگاه میکردم.. یه دفعه یادم اومد که فردا شب مهمونیه کلوییه!(کلویی خیلی مهربون شده) وای چی بپوشم... 🧁: 😐😐فرداشبه. ❤: باشههههه خوب.. یهو صدای در اومد و مامانم گفت: عزیزم بیا نهار منم رفتم نهار خوردم و مامانم گفت الیا اومد... 🧡: سلام مرینت خوبی ❤: سلام آلیا جونم ـ 🧡: خوب چیکارم داشتی. ❤.خوب گفتم بیای لباسی که طراحی کردم رو ببینی. نشونش دادم 🧡: وای چه خوشگل نارنجی و سفید.. ❤: اره برای توئه برای بقیه هو رنگ های مورد علاقه شون 🧡: وای مرسی مرینت خیلی قشنگه.. ❤: خواهش عزیزم. حالا اگه میتونی لباسای بقیه رو هم ببر. 🧡: باشه... بای ❤: ممنون.... بای از زبان ادرین: اه پلگ اون رو از من دور کن🤢🤮 🧀: دلتم بخواد.... کممبر خانم بیا بریم تا من بهت... 💚: پلگگگگ 🧀: چیهههه گفتگوم با کممبر خانم رو بهم نریز.. 💚: 😐 🧀: هااا،،، چیه.،،، بهش زل نزن،،، حسود،،، چشش میزنی.. 🧿🧿🧿 💚؛ 😐😐😐😐🧿🧿 💚: پلگ بنظرت لیدی باگ کیه؟ 🧀. به من چه انگار من کامپیوترم؟ 💚. چه ربطی داشت؟ 🧀. ربطش رو از خانم کممبر بپرس.. 🧀: میگمممم آدرین جونم عسلم .... م 💚: هاااا ؟ چی میخوای که من رو اینطور صدا میزنی؟ هااا😐😐😐حتما کممبر.. ه 🧀: اون که آره ولی قند عسل رو میخوام. ببینم میزاری برم؟ 💚قند عسل؟ کیه؟ 🧀. چرا فکر میکنی من کامپیوترم؟ 💚.... (◠‿◕) 🧀.. بای کممبر خانم بای اقای آدرین جون😉 💚بخدا دیوونه ای پلگ😂😂 🧀بایییی😑 💚بای😂😂😉 فردا صبح از زبان مرینت: صبح تیکی بیدارم کرد.. گفتم تیکی امروز تعطیله بزار بخوابم.. 🧁: مرینتت امروز جشنه ها مگه نگفتی تا شب کلی کار داری؟ ❤: واییی راستی ـ. بلند شدم رو رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم کارام رو کردم به الیا زنگ زدم و گفتم میای بریم پیش اندره؟ 🧡اره 💙اره

خوب بچه تمام 🌈🌈🌈🌈 💎💎💎💎 💕💕💕💕 🌌🌌🌌🌌 ببخشید کم بود....کم نوشتم تا اشتیاق خوندن پارت های بعد زیاد شه😁😁😁😍🥰😘 پارت بعدی خیلی احساسی هست .....🧁 خوب برین بعدی چالش داریم💎💎

بعدی👍🏻🙄😂😂💖💖