خفن من

بالا را بخون و داستان خفن من را بخون

نام او فی و در شانگهای زندگی می کند او درحال دزدی از کسی هم سن خودش بود ولی یک عروسک و یک گوشواره داخلش بود نام مردی که او را مجبور ببه دزدی کرده بود وامهای بود

وامهای گفت فی من میخواهم سنگاپور برم تو هم باید با من بیای ان جا دزدی خوب و بزرگی می کنیم فی گفت باشه میام و دزدی مان چیست وامهای گفت موجزه اسا ربات قدرت و تو ان وسیله ای را داری که به ان دسترسی پیدا کنم

فی گفت چی دارم وامهای گفت عروسک مرگ انی که دزدیدی فی گفت بیا اینم عروسک کی میگی پدر و مادرم چشون شد وامهای گفت بیا تا دیر نشده به هواپیما برسیم

فی استرس داشت احساس خوبی از هواپیما نداشتوقتی وارد هواپیما شدن فی حالت تهوع گرفت وامهای گفت من ان جا دوستی دارم که می تواند از تو محافضت کند

فی گفت مگر من با تو دزدی نمی کنم ؟ وامهای گفت نه شما تنها می روید من با شما نیستم بعد از چند ساعت به سنگاپور رسیدن

وامهای گفت نام دوستم سیمچی است است با او خوب باش خداحافظ

بچه ها اگه خوب ویو بخوره بازم میزارم