رمان مادمازل کفشدوزک و سینیور گربه (8)

*ببینم 😕حالا که من رو پیاده کردین خودتون کجا می روید #من.. خب 😁 یکم کار 💥دارم همین که بیای من 👐اینجام، *باششششه.. 😑😐همین که رفت تبدیل شدم تیکی خال ها پدیدار 🐞 و رفتم کنار رودخانه 🏞️دیدم گربه همون جاست نشسته😬 ‌‌‌‌؛ سلام گربه🙂 #سلام بانوی من😘 *با خودم کیک🥧 آوردم دوست داری؟ 😅 #البته من اگر چیزی از طرف شما باشه مگه میشه ردش کنم 😍*یاد حرف های تیکی 🐞افتادم که گفت...

نباید چیزی از زندگی شخصی ام بگم 😶😥#خب 🐱حالا بگو ببینم چه هدفی 📌در زندگیت داری! 😁*این که ملکه پروانه های 🦋سیاه رو شکست⚔️ بدم 😒😌... #منظورم😐 این نبود خب وقتی 😃در عالت معمولیت هستی چیکار می کنی 🤗(نویسنده =من بگم 🤩😆نه نگو آبروم میره نویسنده =چرا چرا میگم بقیه مشتاقند ببیند چیه *خدایا صبر بده نویسنده =دنبال پرنسسش میدود 😂🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🤣*باشه باشه برو دیگه.. نویسنده =اوکی☹️☹️ ☹️ ) *میگم کیکت رو بخور بعدن نمی‌مونه ها 🙄... #(اعصابم بهم ریخت دیگه آخر خطه نویسنده =بچم از کوره در رفته 😞😜) بلند شدم شما چرا هیچ وقت از زندگی خودتون چیزی به من نمی‌گید واقعا در تحجبم چه بهانه ای🤕 برای این کارتون داری؟!؟ 😵*منم آروم نفسی😤😔 عمیق کشیدم و گفتم ببین😣 من...

*نمی خوام بهت دروغ 😈بگم اما باید هویت هامون🙈 مخفی بمونه #ولی من 🤕😒خسته شدم نمی خوام تحمل این راز 💣را ندارم *میدونم اما این امکان نداره🖤 این یک ماموریت مهم #دستشو گرفتم و گفتم ولی من دوستت دارم 💖خواست منو ب *ب*و*س*ه*که دستمو گذاشتم رو لبش من معذرت میخوام ولی 😰باید بگم دل به یکی دیگه باختم 😔من نمی تونم #پس😞 بخاطر اون.. *آره😟 ببخشید من دیگه میرم یکی 🍃منتظرم #دستشو گرفتم و یک گل سفید🌼 چیدم و رو موهاش زدم ببین من تحت فشارت نمی زارم تا ازم دلخور💔💕 بشی اما هروقت نظرت عوض شد من هستم*ممنون که هستی اینو بدون که تو همیشه برام یک دوست🤗 هستی و بغلش کردم و گفتم اینو بدونی که دوستی با عاشق شدن فرق داره باشه و رفتم..

#مادمازل کفشدوزک رفت و منم به حالت اول برگشتم پلگ پنجه ها داخل 🐾 آخه چرا 😫 😭 قلبم بدجور شکست هیچ وقت تا به حال مثل امروز 🤧غصه نخوردم یعنی کی بوده 😠که بخاطرش از من گذشت؟! 😡😵من دیگه نمی خوام دوستش☠️🖤 داشته باشم اون فقط یک دوسته بلخره عشقم💘 رو هم پیدا می کنم پلگ :چقدر حرف زدی نتونستم درست مزه کممبر رو حس کنم 🤯🧀چه وضعشه😵 آخه #بزن بریم وای یادم رفت که دوشیزه ماریانا منتظرم هستن چه گندی زدم گفتم زود میام پلگ پنجه ها بیرون 🐾 همین که رسیدم 😱😱😱😱😱

وقتی برگشتم شهر🏡🏠🏫روی سقف شهر رو برسی می کردم که دیدم یک شرور هیولایی🧟‍♂️ ماریانا رو گرفته بود و می خواست طلسمش کنه *(چند دقیقه قبل) بعد از این که با ناراحتی😓 به حالت عادی برگشتم منتظر پرنس بودم که از پشت سرم بهم حمله شد😬 و فرصت تغییر کردن نداشتم برای همین میخواست منو طلسم کنه که خنجر🗡️ مخفی ام رو از ساق پام در آوردم و زدم به دستش👊🖐️ که دستش رو باز کرد و منو ول کرد منم توی ارتفاع معلق بودم که چشمم 😣رو محکم بستم ولی... 🤨

#داشت توی هوا معلق می افتاد که با سرعت رفتم و گرفتمش و افتادیم توی عوض⛲ میدان شهر *نمی دونم چجوری ولی یهو یکی منو گرفت اما افتادیم تو 🌊آب تا از آب اومدم بیرون مردم 😵ولی یکی داشت فریاد می زد کمک🤯 منم دوباره پریدم😬 تو آب و آوردمش بیرون🤪 از تعجب شاخ 😳در آوردم سینیور گربه🤦‍♀️ بود تکون نمی خورد منم هی به پشتش زدم تا بهوش اومد و آب دهنش رو ریخت رو صورتم 😪(نویسنده =ببخشید😝 دست خودم نبود صحنه رو خراب کردم 🤣😂😅) *من نجاتش دادم اونوخت این طوری جواب تلاشم رو میده 😤#اح احم ببخشید ماریانا معذرت میخوام *تو اسمم رو از کجا می دونی؟! 😶 😳#چیزه وقتی گم شده بودی تو میدان مسابقه🏟️ *ولی من حتی اسمتم نمی دونم 😐(چه عجب 😏) اصلا نمی خوام بدونم من رفتم #دیدم با عجله رفت اما به هر حال جونمو نجات داد 😍❤️🤗...... خب....

دیدم مادمازل کفشدوزک هم رسید *گربه چرا مثل موش 🐭🐁آب کش شدی😁 رنگ تم پریده #هیچی😒 همین که زندم مدیون یکی دیگم که جونمو نجات داد و اخم کردم و با عصبانیت رفتم *(تو دلش :نه این که من بودم باید هم مدیون باشی) خب بریم همین که هیولای آتش🔥 را شکست دادیم با هم دست دادیم و با سرعت باد 🌪️رفتم جلوی در🚪 آکادمی هنوز خدا را شکر 😇پرنس نیومده بود ولی اومد اما با چهره ای ناراحت و در خود شکسته تا منو دید بزور کمی خندید و گفت# که اسبت رو آوردم مامانت گفت دلش برات تنگ شده شده بود 😢 *سلام «جنی "اسم اسب» جنی دلم برات تنگ شده بود بزن بریم همین که از شهر رفتیم بیرون برای اینکه شرور نشه گفتم بیا مسابقه بدیم تا دم قصر 🏰 #قبوله (تو دلش :اون خیلی مهربونه مثل مادرم حالمو خوب می کنه) *تا قصر دویدیم و من بردم خب حالا که بردم باید یک کاری بکنی #چی حالا!!!؟ *فردا صبح باهم تو جنگل شمشیر زنی کار می کنیم

#خوبه... 🙂رفتیم تو و بزور خودمو رسونم اتاق خدا را شکر مادرم نبود دعوام کنه پلگ :ببینم چه خبر جناب آقای آدریان #منضروت چیه پلگ :تو از این دختره خوشت میاد ها بگو ها بگو #که چی بشه حداقل مثل مادمازل مغرور نیست 😒 😌 خیلی مهربون تره بیا اینم پنیرت من میرم شام زود باش خب *رفتم اتاق خودمو و کلارا دلم براش تنگ شده بود 😢 😭و به تیکی کمی کیک دادم تیکی امروز پرنس جوری بود مگه نه 😕تیکی :نمی دونم شاید یکی ناراحتش کرده *شاید 🙄😐 تیکی تو اینجا بمون منم میرم پایین الان ملکه منتظره...

*رفتم پایین و باهم شام خوردیم و من گفتم که باید فردا برم دیگه مزاحم شما ها نشم ملکه :اما دوشیزه ماریانا خیلی دلم میخواد اینجا بمونید کلارا رفت شماهم میخواید برید *خب من من... پادشاه :دخترم تو بری اینجا خیلی سوت و کور میشه مگه نه پرنس، پرنس؟! 😕#به بله پدر پادشاه :چیزی شده #نه من میل ندارم میرم با اجازه 🙁😔*مشکلی هست آخه وقتی که اومدیم هم اینطوری بود ملکه :نه فقط میخواد یکم تنها باشه *منم دیگه برم دیر وقته با اجازه از خدمتتون مرخص می شم رفتم تو اتاق که بخوابم ولی خوابم نبرد رفتم جلو بالکن که ببینم همه چیز توی شهر خوبه که از تعجب شاخ در آوردم 😨😱😱چییییی؟!؟ بازم تو ببینم منو از کجا پیدا کردی اصلا چرا اومدی اگه اومدید تشکر کنم بدونید که من معذرت خواهی نمی کنم #سلام ماریانا من سینیور گربه هستم میدونم خوب آشنا نشدیم ولی من اومدم تشکر کنم راستی امروز برای خودت چه حرکت خفنی زدی باید ازت یاد بگیرم 🌹 این رزم برای تو *با تعجب گل رز رو گرفتم و گفتم ممنون #خب حالا بیا ببرمت جایی *کجا بریم# می فهمی #بیا بغلم *نمیدونم چرا ولی...

*حس نزدیکی به گربه داشتم تو همین فکر بودم که... #خب اینم از این ماریانا رسیدیم ماریانا؟!؟! خوابش برد بود موهاشو زدم کنار که چشماش رو باز کرد( چشماش مثل اقیانوسی ابی بود که هیچ چیزی توش دوام نمی آورد و غرق می شد همون موقع بود که فهمیدم این نیمه گمشده ی منه) بیدار شدی *آره چیزی شده وایییییییی اینجا چقدر ستاره داره من هیچ وقت چنین جایی نرفتم #میدونی من همیشه وقتی تنهام میام اینجا *ببینم دوست دخترت چی بود اسمش آها مادمازل کفشدوزک اینجا نیست #😓اون دوست دخترم نیست 😒 اون بهم گفت که دوستی با عشق فرق داره پس منم عشقم رو انتخاب کردم اون باید کسی باشه که بهم اهمیت بده و نجاتم بده نه مثل اون خودخواه 😒😪تو رو انتخاب کردم .. *چی من مگه میشه تو داری جدی میگی! 😶 #آره ببینم مشکلی هست اگه تو هم نمی.. خ *این چه حرفیه منم دوستت دارم(تو دلش :برای این که دلش نشکنه مجبور شدم بگم منم دوستت دارم نویسنده =اخیییی 🤩چته دوباره شنیدی اومدی نویسنده =نه دلم سوخت براش؛ آره جون خودت نویسنده =آقا ما رفتیم چرا اخم می کنی.... 😟) #چه خوب بلخره یکی هست که گربه ای مثل منو دوست داشته باشه *ناراحت نباش من همیشه پیشتم و پریدم بغلش حالامیشه برگردیم #آره بیا اینجا بغلم *ممنون بخاطر امروز گونش رو بوسیدم و رفتم بخوابم و بلخره خوابم برد #فکر کرده بود رفتم ولی پتو روش کشیدم و رفتم اتاقم و به حالت عادی برگشتم اون مهربون ترین دختریه که دیدم ولی خیلی لج میکنه پلگ؛ ببینم خوابی... پلگ (تو خوابه) من کممبر موخوام کممبر جونم #خدا صبرم بده 😂و گرفتم خوابیدم😴😴😴😴😴😴 ادامه دارد... 🐾🐞🐾🐞🐾🐾🐞🐾🐞🐾🐞🐾🐞🐾🐞🐾🐞🐾