
پارت نهم کم کم داریم به آخراش نزدیک میشیم
آدرین : یهو از خواب پاشدم هنوزم پشت در اتاق مرینت خواب بودم درو با هر زوری بود باز کردم و دیدم که نیستش بدو بدو همه رو خبر کردم کل خدمه و گارد رو صدا کردم تا هر جور شده پیداش کنن اگه بلایی سر خودش می آورد یا از اون بدتر گیر سایه ی مرگ می افتاد چی؟ مرینت : وقتی گریه کردم خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم آدرین پشت در اتاقم خوابش برده پنجره رو آروم باز کردم اول تبدیل به یه کفشدوزک شدم ولی بعد گفتم شاید شکار حیوانات بزرگتر بشم پس تبدیل به یه قناری صورتی رنگ و کوچولو شدم و پر زدم و رفتم نمی دونستم کجا می خوام برم آخه راه برگشت به دنیای آدما رو بلد نبودم ولی می خواستم هر جایی برم جز جایی که آدرین باشه
ریون : بالاخره برگشتم خونه یهو دیدم یه پرنده ی کوچولو سقوط کرد و افتاد پایین و دقیقا کف دستم فرود اومد یه قناری صورتی بود انگار خسته یا گشنه اش شده بود که سقوط کرده بود شایدم یه حیوون وحشی بهش حمله کرده باشه به هر حال با خودم بردمش و رفتم به یه کلبه ی قدیمی که قبلا برا خودم ساخته بودم هنوز سالم بود ولی سقفش یکم ریزش کرده بود که اونو با جادو درست کردم تمیزش کردم و به اون قناریه و نیکس یه چیزی دادم بخورن یهو قناریه تبدیل شد به یه دختر مو سورمه ای : ازت ممنونم که نجاتم دادی ریون : واسا ببینم تو خون آشامی؟ مرینت : درسته ریون : خوب ببین تو باید برگردی همونجایی که ازش اومدی من نمی تونم خطر کنم و یکی رو تو خونم راه بدم مرینت : خواهش می کنم لطفا بزار اینجا بمونم قول میدم مزاحمت ایجاد نکنم لطفا من جایی رو ندارم ریون : نکنه تو هم یکی از برده های سایه ی مرگی که فرار کرده؟ مرینت : (مجبور بودم بهش دروغ بگم چون اینجا خیلی نزدیک قلعه ی سایه ی مرگ بود و آدرین اینجا دنبالم نمی گشت) پس گفتم : آره دقیقا اونجا وحشتناک بود قبل از اینکه سایه منو شست و شوی مغزی بده در رفتم
ریون : اوه متاسفم تو می تونی اینجا بمونی بعدش می فرستمت ترانسیلوانیا اونجا جات امنه خودم امشب میرم تورو هم می برم مرینت : نه ممنون نمی خواد ریون : هی ببین من همینجوری اش جای کافی واسه خودم ندارم اگه می خوای بزارم امروز اینجا بمونی باید به حرفام گوش بدی مرینت : مجبور بودم پس گفتم باشه قبوله ریون : آفرین حالا شد حالا بیا این لباسا رو بپوش توی نور پرواز کردی لباسات سوخته مرینت : ممنون هی وایسا ببینم تو آدمی؟ ریون : به نظرت من آدمم؟ بعد دندون های نیشش رو نشون داد مرینت : یا آدمی یا از اونجا میای چون این مارک لباس مال دنیای بالاس ریون : اونوقت تو این همه چیز راجع به دنیای آدما رو چجوری می دونی؟ مرینت : خوب من راجع بهشون خیلی تحقیق می کنم می دونی؟هه هه ریون : آها اونقدر که مارک های لباسشون رو هم حفظ شدی ببین دختر جون ما اینجا قانون داریم اولا فضولی تو کارای من موقوف دوما به من دروغ نمیگی وگرنه ميندازمت تو آفتاب تا بسوزی سوما زیاد با سوالات مخ منو نمی خوری شیرفهم شد؟ مرینت سرشو تکون داد و بعد گرفت خوابید
ریون : هی دختره پاشو مرینت : هم؟ ریون : هم و کوفت میگم پاشو می خوایم بریم ترانسیلوانیا مرینت : می خوام بخوابم ریون : باشه پس به زور می برمت پاشو ببینم با من لج می کنی؟ من خودم ملکه ی لج کردنم بهت میگم پاشو (در حالی که اینارو میگه داره با خودش می کشونتش) مرینت : باشه باشه پاشدم بعد از یکم غر زدن و نق نق کردن جفتشون تبدیل به دوتا شاهین شدن و رفتن ترانسیلوانیا (نکته : ترانسیلوانیا همون جاییه که عمارت و آکادمی و بقیه ی چیزا توشه برای همین مرینت نمی خواست برگرده)
مرینت : می خواستم وسطای راه گولش بزنم و راهمو عوض کنم ولی نیکس هیومی اش حواسش بهم بود و نمی ذاشت جم بخورم یهو دیدیم کلی سرباز جلومون ظاهر شد و بهمون علامت دادن که بیایم پایین دوباره به آدم تبدیل شدیم و بالاخره آدرین پیدام کرد با ریون رفتیم تو عمارت سرم پایین بود و به هیچکس نگاه نمی کردم یهو دیدمش ولی به چشاش نگاه نمی کردم فقط پوتین های سیاه با نقش های طلایی و شنل بلندشو و پاهاشو می دیدم دستشو برد زیر چونم تا سرمو بیاره بالا و سرمو از دستش کشیدم بیرون و رفتم عقب : به من دست نزن آدرین : ببین مرینت برات توضیح می دم مرینت : نیازی نیست خودم با جفت چشام دیدم چه اتفاقی افتاد آدرین : همش تقصیر ویولت بود باور کن اون داشت چرت و پرت می گفت و من حواسم بهش نبود یه دفعه اومد و منو بوسید باور کن من جز تو کسی رو دوست ندارم
مرینت : تو دلمو شکوندی آدرین : لطفا مرینت یه فرصت دیگه بهم بده تا بهت عشقمو ثابت کنم مرینت : باشه و پریدم بغلش و بالاخره بغضم ترکید آدرین : سفت بغلش کردم حاضر بودم هرکاری کنم تا دیگه ناراحت نشه اما ریون بد موقع وارد زندگی ام شد وقتی که مرینت به من نیاز داشت
مرینت : خیلی خوشحال بودم با آدرین آشتی کرده بودم ولی یکم خودمو براش لوس می کردم ولش کن فعلا باید به درسام برسم خوب وایسا ببنیم تیکی کجاس؟ یهو تیکی پرید بیرون : مرینت تو اینجایی دلم برات تنگ شده بود چرا بدون من رفتی؟ مرینت : ببخشید تیکی حالم خیلی بد بود ولی الان خوبم خوب میای درسو شروع کنیم؟ یهو یه فکری به سرم زد بدون اینکه منتظر جواب تیکی بمونم دویدم بیرون و رسیدم اتاق آدرین در زدم ولی جوابی نشنیدم همینجوری درو باز کردم و با کمال تعجب باز شد رفتم تو اتاقش سیاه سیاه بود فقط یه گوی شیشه ای سبز رنگ وسط اتاق رو میز بود رفتم توشو نگاه کردم و دیدم که
دیدم اتاق خودمه اون منو زیر نظر داشت حالا چه نیتش خير بوده باشه چه شر از دستش ناراحت شدم یعنی اون نذاشته بود من یه حریم خصوصی داشته باشم؟ آدرین : کلیدو انداختم پشت در اتاق اما دیدم بازه وقتی رفتم تو مرینتو دیدم که به گوی خیره شده بود و بعد با اخم داشت به من نگاه می کرد آدرین : مرینت.. من مرینت : هیچی نگو من.. من فقط ازت یه درخواست دارم که اگه انجام بدی دیگه هیچوقت از پیشت نمیرم آدرین : هرچیزی بخوای مرینت : هر چیزی؟ آدرین : همه چی مرینت : حتی آزاد شدن مارکوس؟
آدرین : حرفشم نزن اگه بیاد بیرون معلوم نیست دیگه می خواد چه بلایی سرت بیاره مرینت : مگه نگفتی هرچی بخوام؟ آدرین : هرچیزی جز این مرینت : من چیزی جز این نمی خوام و تا مارکوس رو آزاد نکنی از اینجا نمیرم آدرین : یعنی من باید از امشب تو سالن اصلی بخوابم؟ مرینت : بله تازه منم دیگه.. منم دیگه بهت توجه نمی کنم آدرین : منو نترسون مرینت : هی مسخرم نکن من جدی ام آدرین : منم جدی ام از دست دادن تو بزرگترین ترس زندگیمه مرینت : پس فقط حرف نزن عمل کن به نظر من تو برای این می ترسی مارکوس آزاد بشه چون یه رقیب عشقی براته اگه واقعا دوستم داری باید آزادش کنی و منو به دست بیاری اینم شرط منه و رفت بیرون آدرین : مگه نگفتی تا آزادش نکنم اینجا می مونی؟ مرینت : دلم برات سوخت 😏

اینم پارت نهم ببخشید این یکی کم بود فعلا خدافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داخل مسابقه ادیت مورگانا بهش رای ندادی
من میدانم چرا عاجی گفت خیلی بدی
چرا؟
سلام زینت😐✋
ببخشید من هنو عادت درم بگم استاد یجوری میگم😂✋
تست انجمن که گزارش شدا فعلا بیا گپ ترول هانترز👑✋
اوکی؟
خب خودافظ خانم استاد😐😂😂😂
آها گزارش شده؟من می گفتم چرا نیستش 😂
کجا بگپیم؟ 😂
بعدی کووووو
مو خوام
عالیییی بود
عالییی بود
عالی به قوله خارجی ها That was great
آبجی خخخییییییللییییییی بدی😢😢😢
مگه چی شده؟
عالی بود عشقم
عالی