............
...glass heart... با اون روح لطیف و قلب پاکش مجبور بود که توی دنیای شیاطین باشه...اون واقعا یه فرشته بود....فرشته ای بدون بال! .... توی این دنیای بی رحم خیلی راحت ضربه میخورد.....
خودشم میدونست که توی این دنیا باید ادم بی رحم و بی احساسی باشی تا بشه دووم اورد....اون نمیخواست بی رحم شه...دوست نداشت....انقدر مهربون بود که دلش نمیومد یه مورچه رو زیر پاهاش له کنه!....اما....از اون میخواستن که یه ادم رو بکشه!....حق زندگی رو از یکی بگیره....براش خیلی سخت بود..
....مگه چه گناهی کرده بود که زندگی اینجوری براش رقم زده؟.....روح لطیفش با عصبانیت و فریاد هایی که بهش دستور میداد که میگفت بکشش داشت از بین میرفت....قلب کوچیک و شیشه ایش شکست...خورد شد!.....گریه هاش نمیزاشتن درست ببینه....به کلتی که توی دستش بود نگاهی انداخت.....
.....و بعد به پدرش که با عصبانیت به اون دستور میداد اون رو بکش....با گریه جلوی پدرش ایستاد....سر تفنگ رو روی شقیقش فشار داد.....در یک لحظه زندگی خودش رو به پایان رسوند.....درست جلوی چشمان پدرش.....
درست جلوی چشمان پدرش.....به دلیل حماقت خودش دخترش رو از دست داد.....پدر وقتی به خودش امد که بدن سرد و بی جان دخترش جلویش افتاده بود.....سریع به سمت دختر رفت و سرش را در اغوش گرفت.....با داد و گریه به خودش لعنت میفرستاد که چطور تونست با تک دخترش این کار را کند؟... اری.....او مقصر مرگ دخترش بود.... The.end
هق....🖤 میدونم غمگین نبود😐💔 اگه خوشتون اومد بگین باز بزارم....سعی میکنم غمگین ترشون کنم.... لایک کن بعد برو😐🔪 وقتی نه لایک میکنید نه کامنت میزارید منم ناراحت میشم دیگه تست نمیزارم☹️💔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من دیگه دارم کم کم شک میکنم تو نویسنده واقعی چیزی هستی¿?:||||
دختر عالی بود داستانت😐🖤
اگه دوباره از اینا ننویسی با ماهیتابه سوکجین طرفی😐🍳گفته باشم😐🍳
نه نویسنده نیستم فرزندم😂☕
هو هو 🍭🤣
😂😂😂
بسی زیبا بودن 🤓🌊
😐☕🖤
اوه💔
🖤
هق..💔
زیبا بود🙂💔
:)☕🖤