10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Chuuya انتشار: 4 سال پیش 2,035 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت هفده. باور کنین سه بار گذاشتم هی عدم تایید خورد.
ادرین برامون جا رزرو کرده بود رفتیم و نشستیم اونجا و ناهارمون رو خوردیم. بعد ناهار داشتیم مایو میپوشیدیم که بریم دریا. اما وقتی تو رختکن بودم یه دفعه یه صدا گفت: شرورررر.فرار کنید.
زود لباسامو تنم کردم و تبدیل شدم. یه دفعه آلیا گفت: مرینت؟ حالت خوبه؟ مرینت: ام...آره فقط داشتم ادای لیدی باگو رو در میاوردم همین و خندید. آلیا: باشه من لباسامو میپوشم و میرم بیرون برای وبلاگم خبر جمع کنم. تو هم زود بیا. مرینت: باشه آلیا. منم الان میپوشم میام. بعد آلیا رفت. رختکن خالی بود مرینت پشتش که رختکن مردا بودم نگاه کرد ولی یدفعه وقتی خواست برگردهبه جلو یه چیزی حس کرد و بهش لگد زد. کت: آخخخخ.چه زوری داری. لیدی: وای متاسفم. تو بودی؟ کت: معلومه من بودم. لیدی : پاشو بریم پیشیه قشنگم . وقت مبارزست. وقتی رفتیم بیرون و شرارتو خنثی کردیم باز همون دو تا بچه بودن که ادرینو سلاخی کرده بودن البته با ظاهر جدید تر و معلوم نبود چه مشکلی با کت دارن که ایندفعه هم میخواستن غرقش کنن. بعد از تموم شدن قضیه آلیا مثل من کنجکاو شده بود و با کنجکاوی از پیشی کوچولوی درمونده ی من پرسید: کت نوار؟ اونا چه مشکلی باهات دارن
کت پشت گردنشو خاروند و گفت: نمیدونم. و رفت اون دو تا بچه رو از رو شن ها برداشت و بردشون خونشون. بعدش من رفتم تو رختکن و گفتم که کش سرمو گم کردم بخاطر همین هم نیومدم. داشتم دنبالش میگشتم. بعد آلیا گفت: ادرین کو؟ من گفتم: دیدمش فک کنم الان دیگه پیداش بشه. آلیا: باشه و همون موقع ادرین از رختکن مردا اومد بیرون. مرینت: حلال زاده هم هس تا اسمشو بردیم اومد. ادرین: بله دیگه. کلاغا خبر آوردن دنبالمن. منم اومدم.
خلاصه دوباره مایو پوشیدیم و خیلی خوش گذشت. شب هم مارشمالو کباب کردیم و خوردیم. بعدش که رو زیر انداز نشسته بودیم و داشتیم جرعت حقیقت بازی میکردیم افتاد به من و ادرین. مرینت: جرعت یا حقیقت؟? ادرین: جرعت مرینت کمی فکر کرد. بعدش گفت: ام.......چادر بزن. ادرین پشت گردنشو خاروند و گفت: نباید کار مشکلی باشه. بلند شد و تا دوباره بطری بین من و اون بیفته داشت چادر میزد. موفق شد اما به سختی و با کمک نینو
خلاصه ادرین گفت: جرعت یا حقیقت؟ و اروم در گوشم گفت: پرنسس.? مرینت کمی فکر کرد. گفت: ام.... آلیا به نظرت چی بگم؟ آلیا: جرعت. مرینت: آره جرعت. ادرین: ام....بزا یکم باحالش کنیم امشب پیش من میخوابی و ..... مرینت سرخ شد و گفت: فقط یه کار. ادرین: منو ببوس. مرینت: این که راحته . و لپ ادرینو بوسید. بعد آلیا و نینو و ادرین زدن زیر خنده و گفتن : نهههه آلیا ادامه داد: اون? مرینت سرخ شد و گفت: نهههه . دروغ میگی. این منصفانه نیست .
و تو چشای ادرین زل زد. آروم آروم رفت نزدیکش و چشماشو بست. و لبشو گذاشت رو لب ادرین. بعد از چند ثانیه سریع برگشت عقب و گفت : ببخشید. و بلند شد و رفت. ادرین: کار بدی کردم؟ آلیا: نه . اون الان برمیگرده. میرم پیشش. ادرین و نینو: باشه. آلیا: پسرا؟ شام درست کنین. و همون موقع بود که صدای در رفتن طناب به گوش رسید و چادر خراب شد. ادرین: متاسفم. نینو: مشکلی نیست داشم. تو شامو آماده کن من چادر میزنم. ادرین رفت شام درست کنه و نینو هم بعد از چادر زدن کمکش کرد.
مرینت و آلیا با هم اومدن. اونا نشستن و شام رو خوردن . بعد مرینت گفت: وای ادرین کارت حرف نداره. بعد ادرین سرخ شد و گفت: واقعا بابت اون کار متاسفم. و خوشحالم که خوشت اومده. مرینت: نه مشکلی نیست. ادرین: دوست؟ ادرین دستشو طرف مرینت گرفت. مرینت دستشو برد جلو و گفت: دوست صمیمی.?
همه خندیدن و شب هم تو چادر خوابیدن. از سمت چپ به راست: مرینت،آلیا،نینو،ادرین. شب خوابیدن و صبح بیدار شدن و رفتن خونشون. ادرین به دانشگاه رفت. مرینت و آلیا و نینو هم رفتن دانشگاه. یک سال بعد مرینت امتحان داد و اونم قبول شد و رفت پیش ادرین. البته خب یکم با هم فاصله داشتن. اما الان شش سال گذشته. من یه طراح لباسم . و ادرین هم....خب شغل های مختلفی داره.
هم دکتره،هم مدله، و خب هم وارث پدرشه و ناپدریشه. ناپدریش و مادرش هم سه سال پیش تو یه حادثه رانندگی فوت شدن. حالا تنها بود. اما خب...ما پیشش بودیم و البته خونه شون بهش رسیده بود.
زندگی خوب بود حالا من یه مغازه شیرینی فروشی داشتم به اسم: عشق معجزه آسا و کلی شیرینی توش میپختم و طبقه بالاش اتاق طراحیم بود و طبقه بالاییش هم خونه خودم. زندگی خوب بود. اما یکدفعه......
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
پارت بعدی در حال بررسیه.
افتضاح
ممنون که اگه خوشت نیومد بی احترامی نکردی. واقعا میگم تیکه نمیندازم. چون من واقعا از بی احترامی کردن متنفرم. خیلی ممنون که نظرتو گفتی.
بعدی رو زود تر بزار لطفا
مدرسه و ... هست و خودتون هم میدونید . و اینکه من دارم روی یه داستان جدید کار میکنم . بخاطر همبین شاید دیر به دیر بزارم. ممنون که نظر دادی.
عالی???
جون ننت سریع بزار .
عالییی بود بعدی رو هم زود بزار