
سلاام وای بچه ها واقعاااا ببخشید من کم پیدام😐 میبنم که بعد از سال ها اسم و پروفمو عوض کردم😹😹😹
هری انها را به سالن پذیرایی برد و گفت هرماینی بالاس به رونم گفتم بیاد که حسابی خوش بگذرونیم ناگهان هرماینی از طبقه بالا پایین آمد و گفت :شما ها اومدین چطوری دنریس؟ دنریس:ممنونم تو چطوری؟ هرماینی:مرسی قند عسلم😘 و دریکو را در آعوش کشید و یک نفر در را زد هری گفت:احتمالا رونه ولی چون سیرویس گفته در رو ب رو کسی باز نکینم بهتره خودش باز کنه ... سیرررریووس سیریوس از یکی از اتاقهای طبقه بالا آمد و گفت :سلام بچه ها خوش اومدین و ب آنها لبخند اما نگاهش روی دنریس متوقف شد دنریس معذبانه لبخند زد سیریوس گف احتمالا رونه و ب طرف در رف وبعد از چند دقیقه با رون آمد رون با همه انها سلام و احوال پرسی کردکه سیریوس گفت:بچه ها من تقریبا یه ساعتی بیرون کار دارم ولی نگران نباشید در نبود من هیچکس نمی تونه وارد یا خارج بشه چون دامبلدور این کارو کرده😄
بعد از رفتن سیریوس بچه ها نمی دانستند چکار کنند که رون گفت : نظرتون چیه یکم جرات حقیقت بازی کنیم تا سیریوس بیاد؟ دریکو:با اینکه آدم بعد از بازی جرات حقیقت پشیمون میشه ولی باشه😐 بعد ار چند دور بازی نوبت هرماینی بود تا از دریکو بپرسد هرماینی:جرات یا حقیقت؟ دریکو:حقیقت هرماینی:از کی روم کراش بودی؟😐 دریکو:😐😐😐😐از اوایل سال سوم😐😐 هرماینی:😂 هرماینی بطری را چرخاند و رون باید از دنریس میپرسید. رون:دنریس! جرات یا حقیقت؟ دنریس:آممم حقیقت رون:بذا ببینم و خندید و گفت:کراشت توی این جمع؟😐 دنریس:خیلی بدی رون😐 رون:😂😂 دنریس:یعنی بگم؟ رون:چاره ای دیگه ایی نداری😂 دنریس:خب راستش آمممم .........................هری🤭😣 هری خیلی تعجب کرد دریکو ازخنده روده بر شد هرماینی اخم کرد رون هم که وضعش دیدنی بود😐
که ناگهان سیریوس آمد و گفت خب بچه ها خوشبختانه کارم خیلی زیاد طول نکشید ولی باید این موضوع رو دنریس بدونه پس همین الان باید بریم و این موضوع رو بهش بگم دنریس تعجب کرد با اینکه خیلی شرمنده بود که از احساساتش گفته بود ولی بلند شد و رفت همگی در سالن پدیرایی نشستند و سیریوس شروع کرد:..... بعد از گفتن تمام چیزا دریکو گفت:یعنی ی جورایی رو برادرت کزاش بودی😐 دنریس اخم کرد :از این موضوع خدشحالی؟ دریکو:ن خوشحال ن ناراحت دنریس گفت:این امکان نداره آقای بلک سیریوس:من پدرتم دنریس دنریس با بغض گفت:نمی خوام باور کنم و با گریه بلند شد و رفت از پله ها دویید و رفت درون یکی از اتاقا و در رو بست صدای گریه کردنش می آمد
دریکو با ناراحتی گفت:از تون معذرت میخوام اون عادت میکنه. روز ها داشت میگذشت و دنریس گوشه گیر تر میشد تا اینکه زمان رفتن ب مدرسه فرا رسید
شب قبل از رفتن ب مدرسه یک جغد ب دست دریکو رسید رون و هری و هرماینی همگی دور دریکو جمع شدند دریکو نامه را خواند و یک هو قیافه اش از این رو ب این رو شد هرماینی پرسید:چی توش نوشته از طرف کیه؟ دریکو جواب نداد. هری:دریکوو از طرف کیههه؟ دریکو بازم هیچی نگفت و فقط داشت آنها را نگاه میکرد رون گفت:عححح دریکو بگو دیگه هرماینی:بدش ب مننن ببینم😑و نامه را از دست دریکو قاپید و نگاهی ب ان انداخت و با تعجب گفت:از طرف بلاتریکسه
تموم شد لاولیام💖😻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 🔮🌸
ای بابا بزار دیگه مشکلت با ما چیه
عاجی من تا امروز درگیر امتحانات بودم خداروشکر تموم شدن😹😹😹از این ب بعد رگباری میزارم😹😹
خواهرشوهرم میزاری یا به دراکو بگم 😐
برو بگو😹😹😹😹😹😹😹😹
لعنتی ظالم چرا جای حساس تمومش میکنی 😭😭😭😭😭😭😭
😹😹😹😹😹😹😹
ادامش لطفا
چشم
پارت بعد نمیاد 😢؟
تروخدا بزار عاجی
عاجی من الان میخوام برم بذارم😹
عالییی بود 😍
پارت بعدی کی میاد؟
تقریبا ی هفته دگ
اجی چند روزه توی تستچی ندیدمت خوبی؟نگرانت شدم😢💔
اره عاجی چونم خوبم ولی نمی تونم بیام تستچی آخه هنو امتحانم تموم نشده پنچشنه هفته بعد تموم میشه بعدش فقط تو تستچی بندم😂😂
فدات بشم ک نگرانم شدی عاجویی🥺🥺😘😘😘
عالی بود عزیزم😍😍😍
میسی قشنگم🥰😘😘
عالیییییییی بوددد
میسی قشنگم❤💕💕