ناگهانی پارت اول

از زبان هااون: داشتم مثل همیشه بهشون فکر میکردم(BTS) اما... بغضم بیشتر از قبل شده بود اونقدر که نتونستم جلوی خودمو بگیرم... تموم شب رو توی اتاقم تنهایی سر کردم دلم نمیخواست برم بیرون... دلم نمیخواست از فکرشون بیرون بیام... میخواستم تنها داخل اتاقم بمونم و بهشون فکر کنم... میخواستم تنها صدایی که میشنوم صدای اونا باشه تموم عکسام عکس های اونها باشه. یه شب...

وقتی توی اتاقم بودم مامانم گفت "دیر وقته بخواب" منم مثل همیشه گفتم باشه و مامانم رفت... چراغ رو خاموش کردم و سعی کردم که بخوابم اما نتونستم اشک هام سرازیر شده بود که کم کم خوابم برد.... خواب دیدم... خواب دیدم همه ی اعضا رو به روی من وایستادن انقدر خوشحال بودم که از خواب بیدار شدم... خیلی عجیب بود.......

خیلی عجیب بود....... "اینجا که اتاق من نیست! چه اتفاقی افتاده؟؟ 😐" از اتاق رفتم بیرون... "من اینجا چیکار میکنم؟ اینجا کجاس؟" برگشتم به اتاق و دیدم گوشیم روی میزه برش داشتم... خواستم به کسی زنگ بزنم... تا اینکه از بیرون یه صدایی اومد...

تا اینکه از بیرون یه صدایی اومد... رفتم بیرون.... دیدم یه نفر داخل اشپز خونه ست برام اشنا بود... سلام کردم برگشت و روش رو به من کرد 😱😱😱....

میدانم پارت اول چرت بود ولی در پارت های بعد منتظرمان باشید😃💜

بوس پس کله همه کره لاورا بای😃💜👋