پارت هفتم....
مرینت : با یه سردرد شدید از خواب پاشدم کلی دم و دستگاه بهم وصل بود و یه نفر بالای سرم بود آدرین بود
آدرین : دکتر دکتر چشماشو باز کرد
دکتر : خوب خیلی هم عالی اگه از این به بعد.. یه چند تا چرت و پرت گفت و بعد رفت بیرون فهمیدم اتاق خودمه
آدرین :بالاخره بیدار شدی
مرینت :مگه من چند ساعت خوابیدم؟
آدرین : چند ساعت که نمیشه میشه گفت یک هفته اس خوابی
مرینت : چی؟ 😨
آدرین : بله به زور تونستیم نجاتت بدیم که زنده بمونی
مرینت : زنده بمونم؟ مگه من... مگه چه اتفاقی افتاد؟
آدرین :یادت نمیاد با مارکوس تو ماز گل سرخ
مرینت : آها الان یادم اومد اما چرا؟
آدرین :اون گل ها در حین زیبایی می تونن تورو راحت بکشن ما خیلی شانس آوردیم که بدنت اونقدر قوی بود که بتونه زهر خارش رو تحمل کنه
مرینت : ما؟ منظورت کیه؟ به غیر از تو که من کسی رو ندارم
یهو تیکی از تخت اومد بالا و گفت :اینقدر زود منو یادت رفت؟
مرینت : ببخشید منظورم به غیر از شما دوتا بود
آدرین : خوب ما دوتا ما حساب نمیشیم؟
مرینت :درسته هههه
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
داستانت عالیه ولی یه سوتی توی داستانت داری خون اشام ها مردن دیگه چند بار میمیرن پس این یه سوتی باید میگفتی یه اتفاقی براش میوفته یا توی کما یا هرچیزی نمیتونی بگی میمیرن چون خودشون مردن
لطفا به داستانم تو صف برسی یه سر بزنن هر وقت اومد
لطفا فصل ۲ رو هم بنویس
عالی بود
عااااااالییییییییی
عالی بود اجی
من اولین نفرم که می خونم