سلام بچه ها چطورررر مطوریننن امروز اومدم خاطرات دبیرستانمو براتون تعریف کنم اگه ازش استقبال کنین کلی خاطره براتون تعریف میکنم😉
یه روز یه اقایی از اداره اومده بود برای تست بازیگری؛ با چندتا از دخترا توی نمازخونه داشتن تمرین میکردن منو رفیقمم که از همه جا بی خبر داشتیم از اونجا رد میشدیم نمیدونستیم این اونجاست چشمتون روز بد نبینه الکی الکی پامو بلند کردم و تمام زورمو ریختم تو پاهام و شتررررق زدم ب در نمازخونه🤣🤣🤣🤣🤣که در باز شد و خورد تو دیوار و برگشت دوباره بسته شد بعد دوباره باز شد منو میگید پا گذاشتم ب فرار و رفیقمو جا گذاشتم😐😂هرچی دختر تو نمازخونه بود ریختن سره رفیقم ک مگه مرض داری رفیقمم ن گذاشت ن برداشت اوردشون بالا سره من گف کاره این بود😐😐😐هیچی دیگه منم سه متر زبون گفتم برین بابا دلم خاست و صحنه رو ترک کردم😂😂
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
وای تستات خیلی خوب عه
مرسی🥺💫
وای چقدر خندیدم 😂
بازم بزار
حتما😁💕
عالی بود عاجی شیطون خودم از خاطره های دیگتم بذار😉❤
فدات حتما میذارم😛🤤
چقد شیطون بودی
بازم بزار
حتما😃✋🏻