
هلووووو :) نمیتونم بگم چققققققققدر هیجان دارم . موزیک ویدئوی پسرا منتشر شد 🥳🥳🥳🥳🥳💃💃💃💃💃 امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد .
داشتم سوالا رو جواب می دادم که .... یهو چشمم افتاد به آقای حواس پرت کن 🤦♀️ اونم داشت با دقت به من نگاه می کرد . همین نگاهش کافی بود که باعث شه ، من از از خود بی خود بشم . دیدم یون شی و مدیر چانگ منتظر جواب منن و من زل زدم به جیمین .... سریع این جمله تو مغزم تکرار شد که : دختر دیوونگی نکن ، ادامه بده ، جواب سوالشونو بده .... منم سریع گلومو صاف کردم و ادامه دادم .
وقتی حرفام تموم شد ، منتظر تایید یون شی بودم ، من و اون همیشه مثل معلم و شاگردی بودیم که رابطشون خیلی دوستانه بود و من بعد هر حرف و کاری دلم می خواست اون تاییدم کنه . وقتی نگاش کردم همراه با تکون دادن سرش به نشونه ی تایید یه لبخندی رو لبش بود که حس می کردم فهمیده من اون روز رو ابرا سیر می کنم . 🤦♀️😬 منم یه لبخند ریزی تحویلش دادمو دوباره افتادم به جون بطری آب . بعد از من دو سه تا دیگه از بچه ها هم باید صحبت می کردن . تو اون تایم بین یادداشت برداری ها ، دوباره دلم می خواست که جیمین رو نگاه کنم 🤦♀️ می ترسیدم یون شی حواسش بهم باشه ولی از طرفی برام اهمیتی نداشت ، وقتی سرمو بلند کردم که نگاش کنم ، دیدم داره منو میبینه .... دیگه کاریش نمی شد کرد ، چشمام گره خورد بهش ، حتی اونم نگاهشو برنگردوند . واقعا چرا من اینجوری می کردم ....
یهو از خجالت آب شدم و سرمو انداختم پایین ، تو اون چند ثانیه فهمیدم چقققققدر دلم می خواست زود تر ببینمش .... وقتی جلسه تموم شد با اوهیونگ رفتیم تو تراس که قهوه بخوریم . از قیافه ی اوهیونگ شیطنت میبارید . بهش گفتم : اوهیونگااااا ، چی می خوای بگی ، بگو نترس کاریت ندارم 😂😁 یه کم طفره رفت و یهو بلند شد وایساد ، در حالی که دور من می چرخید گفت : انگار یه نفر اینجا بدجوری حواس پرتی گرفته 🤔🤪 منم خودمو زدم به اون راه و گفتم : اممممم .... کی ؟ عاها اگه خودتو می گی که خب چیز جدیدی نیست 😁 اینجا به غیر تو کس دیگه ای نیست که اینجوری باشه . _ جی جی ، بلا شدیا ، فک نکن نفهمیدم . سعی کردم بحث رو عوض کنم ، دلم نمیخواست راجع به خودم و احساساتی که حتی نمی دونستم چیه صحبت بکنم .
برگشتنی ، باز رفتم لب ساحل برای پیاده روی . دم غروب بود و خیلی منظره قشنگ بود . رو یکی از نمیکتا نشستم و به منظره خیره شدم . یه حس عجیبی داشتم ، یه حس تازه ، نمیدونستم حسم به چیزی که تو سرم میگذره ربط داره یا نه ، قطعا داشتن ولی من مطمئن نبودم . منظره خیلی خیره کننده بود ، خواستم حواسمو پرت کنم برا همین با خودم گفتم : جی جی بیا چیزایی که مث این ساحل می تونی ساعت ها بهشون خیره بشی رو بشمار . شروع کردم : خب اولیش همین دریا ، وقتی کوهنوردی میریم بلای قله های کوه منظره های اطراف خیلی قشنگه ، دیگه ... رودخانه ی هان و پلی که روشه ، برج نامسان وقتی شبا پر از نورای رنگی میشه و .... همینجوری داشتم می شمردم که یهو خشکم زد ....
مث اینکه هیچ جوره نمیتونستم فرار کنم 😂🤦♀️ چیزی که اون لحظه به ذهنم رسیده بود ، همه ی افکارم رو دوباره به هم ریخت تو دلم گفتم : آره جی جی ، این از همشون عمیق تره ، خودتم میدونی .... می دونی تورو تو خودش غرق می کنه .... آره دختر جون گول نزن خودتو ، چشمای جیمین .... اصلا فکرشم نمیکردم این سرگرمی که مثلا ساختم برا خودم تا فکرم بره جای دیگه ای تهش برسه به جیمین .... خنده ی دیوانه واری کردم و یه نگاه به اطراف انداختم ، نمیخواستم مردم فک کنن دیوونه شدم . ( البته اینکه دیوونه شده بودم یا نه رو دیگه نمیدونم 😁 ) کیفمو از رو نیمکت برداشتم و راه افتادم به سمت خونه . یونا قرار یود شب بیاد خونمون تا با هم خوش بگذرونیم . اون قرار بود رو پایان نامه اش کار کنه برا همین می خواستیم قبل اینکه حسابی سرش شلوغ بس شه و منم درگیر تولید بشم خودمونو تخلیه کنیم . شب برای شام هیچکی خونه نبود ، وقتی رسیدم به خونه، دوش گرفتم و یه خورده خونه رو تر و تمیز کردم ، همه چی آماده بود و منتظر یونا بودم . وقتی یونا اومد ، با هم کلی گپ زدیم ، خوراکی خوردیم. آهنگ خوندیم و رقصیدیم و کلی اینور و اونور پریدیم . موقع شام که شد من دوباره تو فکر فرو رفتم . منی که از صد فرسخی غذا می دیدم مثل گرگ گرسنه می رفتم سمتش ، موقع شام اصلا حواسم به غذا نبود ، الکی با وسیله ها ور می رفتم و هر چند دقیقه یه ذره آب می خوردم . یونا متوجه شد و پرسید ، جی جی حالت خوبه ؟ چته دختر چرا یهو قاطی کردی ،غذاها موندنااااا ، همشونو من می خورما 😁 منم که اصلا پرت بودم ظرف سیب زمینی رو برداشتم و همشو خالی کردم تو بشقاب یونا بعدشم گفتم : بخور نوش جانت یونا قهقه ای زد و گفت : خل شدی کاملا ، ببین تو بشقابم کوه سیب زمینی درست کردی . منم با دیدن اون صحنه خندم گرفت . رفتم براش یه بشقاب دیگه آوردم و جلوش گذاشتم . دیدم از صورتش هزار تا علامت سوال می باره ، باز خندم گرفت و گفتم : چیه بابا .... خوبم دیگه ببین دارم می خندم ، بعدشم خل و چل بازی از علائم عادی بودن منه ، خودت بهتر می دونی _ بلههههه اون که مشخصه ، ولی تو یه چیزیت هست ، خودت اعتراف کن و منو خسته نکن 😁 یونا مثل یه خواهر بود برام ، از وقتی اومده بودم کره و باهاش آشنا شده بودم همیشه با هم بودیم و مثل مکمل بود برام ، همیشه کنار هم می دونستیم بهترین راه چیه و به هم اعتماد داشتیم و همه چیز رو به هم می گفتیم . ولی آخه اون موقع من چی باید می گفتم ....
اینم از پارت ۷ 💜
اگه غلط املایی چیزی بود خیلی معذرت کل حواسم به ام وی پسرا بود 😁😂 امیدوارم دوست داشته باشین لایک و کامنت یادتون نره 😘😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد کی میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.
درگیر امتحانا شدم ، خییییییلی سختن خیلی
ولی سعیمو می کنم 💜
ب تستاتمم سر بزن🍓
پارت بعد🥺🥺
سعی میکنم چشم 💜
سلام عالییییییییییییییییییی پارت بعد🖤
عالی بوووووود🥰
مرسیییییی 💜