
من اومدم🙋🏻♀️❤❤
دنیل:جونگ کوک!باید تو ببریش مسافرت!...کوک:نه،خواهش می کنم🥺من به زور اونو تحمل می کنم بعد میگین مسافرت؟!نه!نه!...دنیل:باید اون شبی که داشتی گند میزدی به زندگی هممون به اینشم فکر می کردی!/اینو که گفت سریع بهش نگاه کردم.تعجی کردم.این چه حرفیه که میزنه؟!اون پشیمونه!/ا/ت:بسه!چه خبرتونه از اول که اومدین با حرفا و نگاهتون همو دارین می خورین!جوگ کوک تو میری مسافرت دنیل هم یه کاری میکنه حرف هم نباشه دیگه!مثل دوتا بچه ی چهارساله این!به خدا اگه مادرتون بودم میزدمتون!حالا دنیل برو بیرون جوگ کوک تو هم برو خونت!بدویین!/اینو که گفتم دنیل پا شد و بعد از خداحافظی رفت.به جوگ کوک نگاه کردم که داشت نگاهم می کرد:خونه!...کوک:باشه،خداحافظ!..ا/ت:صبر کن کجا؟!..کوک:خودت گفتی!...ا/ت:سفر رو میخوای چی کار کنی؟کجا می بریش؟یه ساحلی جنگلی چیزی باشه که بگی مثلا چند روز از دنیای تکنولوژی دور شیم...کوک:من مسافرت رو به زور قبول کردم بعد تو میگی ساحل و جنگل؟!...ا/ت:من چی گار کنم.تنها راهه. راه بهتری داری بگو.منم از خدامه!..کوک:میشه یکی فقط بهم تیکه نندازه!..ا/ت:خداحافظ...کوک:خداحافظ
و رفت.تو خونه نشستم و شروع کردم به جمع و جور کردن ظرفا و بعد هم رفتم تا یکم کار کنم.اینقدر همه چیز سریع گذشت که متوجه نشدم کی شب شده.ساعت ۸ شب رو نشون میداد.رفتم برم برای خودم شام درست کنم که گوشیم زنگ خورد.دنیل بود:الو،ا/ت سلام.ببین یه هکر پیدا کردم کارش عالیه!میتونه بهمون کمک کنه!..ا/ت:سلام.هکر؟!غیرقانونی یعنی میخوای کار کنیم؟!....دنیل:نه،یعنی ببین خب باید بفهمیم از گوشیش به کجاها اون عکسا رو فرستاده برای همین به یه هکر نیاز داریم.همینجوریشم که داریم میریم سر گوشیش همجین قانونی و درست نیست!..ا/ت:باشه بابا!خب پس مشکلی نیست دیگه به جونگ کوک زنگ بزن بگو که کارای سفر رو زودتر انجام بده...دنیل:من؟!..ا/ت:آره دیگه!...دنیل:من زنگ نمی زنم خودت زنگ بزن!...ا/ت:منم نمیزنم.الان هم کار دارم خداحافظ!/و قطع کردم.یعنی چی؟!اصلا مشکل دنیل با جدنگ کوک چیه؟!نکنه...؟!نه!نه!امکان نداره!ولی دلیل دیگه ای نیست که!نه!اون من؟!مثل شوخیه!نه بابا امکان نداره!همینجور که خندیدم رفتم و شروع کردم به درست کردم شامم.
از زبان کوک:خسته بودم ولی داشتم دنبال یه هتل می گشتم که رزرو کنم.می خواستم ببرمش یه جای ساحلی که بهانه ی خوبی برای دوری از گوشی باشه به خاطر همین تصمیم گرفتم ببرمش هاوایی.به هر حال اون یه آمریکایی بود پس شاید خوشش بیاد.نگاه به چه رزی افتادم که برام مهمه ون کجا میشود بره که خوشش بیاد🙄همینجور که داشتم می گشتم گوشیم زنگ خورد.دنیل بود.اون با من چی کار داره؟!جواب دادم:الو؟!/دنیل:سلام جونگ کوک.دنیلم...کوک:می دونم.چی کار داری؟!..دنیل:تنهایی؟نانی نیست؟....کوک:نه بگو....دنیل:باشه،یه هکر پیدا کردم....کوک:چییییی؟!...دنیل:هیششششش!چته؟!باید بفهمیم عکسا رو کجا گذاشته دیگه.چقد خنگی!...کوک:به من نگو خنگ!...دنیل:باشه بابا،گفتم بدونی دیگه.،خداحاظ!...کوک:هی وایسا!قطع نکن....دنیل:چیه؟!..کوک:می خوام ببرمش هاوایی.به نظرت خوبه؟!...دنیل:اره،اتفاقا اونجا رو دوست داره...کوک:باشه پس. خداحافط/و تلفن قطع شد.
فردا:کوک:چشمام رو که باز کردم اولین تصویری که دیدم قیافه ی اون بود.واقعا وای به حال روزی که با چهره ی اون شروع بشه.سریع رومو برگردوندم و خواشتم بلند بشم که دستمو گرفت:صیح بخیر./جوابی ندادن که دوباره حرف زد:عکساتو دارما.پس هواست باشه چجوری رفتار میکنی!/دلم می خواست بکشمش اون لحظه ولی نه،نوبت ما هم میرسه.اون وقت ببین من یه لحظه پیشت میمونم یانه!/کوک:صبح بخیر...نانی:خوب خوابیدی؟!...کوک:عالییی!(با تمشخر)..نانی:خوبه منم خوب خوابیدم./برای اینکه زودتر این لحظات تموم بشه بلند شدم و بعد از یه دوش سریع لباس پوشیدم و زدم بیرون. نمی دونستم باید کجا برم ولی به هر حال هرجایی از اون خونه بهتره!
از خونه زدم بیرون و رفتم خونه ی ا/ت.تنها کسی که می تونست آرومم کنه اون بود.وقتی رسیدم خونش در زدم.یکم طول کشید تا در باز بشه ولی آخرش باز شد.وقتی در رو باز کرد لبخند زدم و چهره ی متعجبش رو از نظر گذروندم.چقدر دوستش الان بغلش کنم و موهاشو بو کنم ولی حتما اجازه نمیداد.به هر هرحال من الان یه مرد زن دارم.با یاداوری این مسئله لبخندم ماسید.کوک:نیام تو؟!....ا/ت:کوک تو اینجا چی کار میکنی؟!...کوک:اومدم ببینمت...ا/ت:باشه،بیا تو.
از زبان ا/ت:وقتی دیدمش تعجب کردم ولی سعی کردم شاد باشم.کلا از وقتی که کوک اعتراف کرده بود به کارش یه روز دپرس بودم و همش بهش فکر می کردم یه روز هم جوری رفتار می کردم که انگار هیچی نشده.امروز روز یادآوری بود.تا دیدمش صحنه هایی که ممکن بود اون شب اتفاق افتاده باشه اومد جلوم.سعی کردم افکارم رو پاک کنم ولی نمیشد.برای همین یه لبخند زوری زدم:چیزی میخوری؟....کوک :نه ممنون.شنیدی دنیل یه هکر پیدا کرده؟!...ا/ت:آره.بهم گفت....کوک:چیزی شده؟/اینو که گفت روی مبل جلوش نشستم و جدی نگااش کردم:اگه این داستان تموم شه چی کار میکنی؟از نانی شکایت میکنی؟...کوک:نه،چون نیازه عکسا رو هم نشون بدم و من اینو نمی خوام.متاسفانه جزای کارش رو نمیبینه😕...ا/ت:اها/و بلند شدم.اون تقصیری نداره که من اینقدر حال و هوای عوض میشه پس لبخند زدم و سعی کردم پشیمونش نکنم از اینکه اومده اینجا.
چند روز بعذ: جونگ کوک با نانی رفته بود من و دنیل هم داشتیم میرفتیم پیش این هکر تا ببینیم چی کار میکنه.جای عجیبی بود.پشت دنیل راه می رفتم.وقتی رسیدیم دنیل شروع کرد باهاش حرف زدن که آخر اون هکره گفت:این کیه؟...ا/ت:من ا/ت هستم.....هکر:این که لو نمیده؟...دنیل:نه،دوستمه لو نمیده نگران نباش....هکر:بیشتر ضربه ها از دوستا هست/وقتی اینو گفت یاد نانی افتادم.اونم دوستم بود ولی با من چی کار کرد؟!با یاداوریش سرم رو انداختم پایین.دنیل که متوجه شده بود دارم به چی فکر میکنم سریع بحث رو عوض کرد:خب چی شد؟چی پیدا کردی؟...هکر:گوشیش رو هک کردم.بین اون همه عکس و فیلم اونایی که گفته بودین رو پیدا کردم.ردشون رو که زدم فهمیدم فقط به یه لب تاپ سونی انتقالش داده.نگاه کن./با دنیل نگاه کردم.اسم و محل خرید و سال تولید و تمام مشخصات دیگش به لب تاپ نانی میخورد.پس فقط به لب تاپش منتقل کرده./دنیل:نمی تونی پاکشون کنی؟...هکر:می تونم ولی خب...دنیل:هرچقدر باشه میدم....هکر:دوبرابر...دنیل:چیییی؟!حالت خوبه؟!چهارتا عکس بیشتر نیست که!...هکر:نمی دونم.من فقط با دوبرابر پولی که دادی پاکشون می کنم...دنیل:باشه بیا!/به دسته پولا که نگاه کردم متوجه ضخیم بودنش شدم که نشون میداد چقدر زیاده.باید حتما یکم بهش بعدا بدم.به هر حال به اون که آبروی جونگ کوک ربطی نداره!
وقتی عکسا پاک شدن به جونگ کوک زنگ زدم و خودم بهش همه چیز رو گفتم.از پشت تلفن صدای ذوق کردنش میومد.این که چقدر خوشحاله منم خوشحال کرد.قطع کردم و دنیل منو به خونه رسوند/از زبان کوک:وقتی ا/ت بهم گفت سریع ساکام رو جمع کردم.خواستم برم ولی یه چیزی از ذهنم گذشت.اون این همه منو اذیت کرد،من اذیتش نکنم؟!برای همین موندم تا از بیرون بیاد:سلاااااممم کوکییی جونمم.من اومدم!...سلام!...نانی:میشه بریم ساحل،هوا خیلی گرمه.کلی خوش میگذره....کوک:باشه.تو برو منم اماده میشم میام/وقتی که رفت سریع رفتم بیرون.تصمیمم این بود که اتاق رو پس بدم و بلیط هواپیما رو هم کنسل کنم.یه دونه فقط برای خودم گرفتم.خریدهایی هم که به حسابم زده بود تا پرداخت کنم رو پرداخت نکرده سمت فرودگاه رفتم.با اولین پرواز برگشتم انگلیس.
خب این پارت هم بعد از سال ها امد🤲🤲😅🤦🏻♀️💔
تا پارتی دیگر بدرود🙋🏻♀️😅❤❤ لایک و کامت هم یادت نره😉❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اهم اهم هنوزم قصد نوشتن پارت بعدو نداری؟!
ایندفعه دیگه تصمیم گرفتم بیام تو خوابت😂😂
هنوز کامل ننوشتمش😅🤦🏻♀️😬💔حوصلم نمیاد..💔ولی پارت بعد فکر کنم آخری بشه🤔پس دیگه راحت میشین😅🤦🏻♀️
تو رو خدا بیا.اینقدر خوابام عجیبه ترجیح میدم یه آدم نرمال توش ببینم😅🤦🏻♀️
عالی عالی عالی بود. آقا چرا همه تازگیا قصد آزار منو دارن؟ از صبح هرچی فن فیک خوندم منو تو خماری گذاشته😑😑😑 پار بعدی سریعععععععععععععععععععععععع. امتحانات تموم شد؟
ممنون ❤❤💫💫
😅😅
نه،ما تا نوزدهم داریم...💔😅
عالی عالی عالی محشر بود
امیدوارم قسمت بعدی زودتر بیاد
ممنونم💫❤💫❤💫
عالی بود 😍🥺
الان بهم میرسن یا یه مشکل دیگه سر راهشون میاد 🤔
ممنون❤
نمیشه که بگم🤐😅
عرررررر اومد 🤭🤭🤭🤭🤭🤭😍😍😍😍😍
بعد از هفته ها...
معذرت میخوام🥺🙈🙏🏻❤❤