اینم پارت 8😊
[ اسمش داکهو... من با دهن باز داشتم بدون هیچ حرفی به صفحه گوشی نگاه میکردم. چی شده؟ داکهو؟ دانبی؟ هااااااااااااا😱😱😱😱😱 [ هوی کجا رفتی؟ _ چیز... [ به نظرت مسخرس؟ _ خب ببین عشق و عاشقی واسه داکهو معنی عجیبی داره... میدونی اون هیچوقت از اینکه با یه دختر باشه خوشش نیومده... تو اشکالی نداریااا! داکهو خیلی از اینکال بیزاره! [ خب چرا؟ _ نمیدونم... اوایل اینجوری نبود. از ۱۴ سالگیش شروع شده... [ دلیلشو نمیدونی؟؟؟ _ نه... ببخشید.,. [ نمیتونی ازش بپرسی؟ دانبی واقعا نا امید شده بود. _ خب من باهاش قهرم. [ آخه الااان! _ ببین... چجوری بگم... چندوقت پیش با یه پسره داشتم صحبت میکردم. اونم حرفای عجق وجق مثل سنت چقدره و دوست پسر داری و اینا میپرسید. داکهو هم یهو پرید بهش و دعوا شد. منم باهاش به خاطر این آبروریزی قهر کردم. [ وا خب لامصب پسره داشته بهت نخ میداده اینم غیرتی شده این قهر کردن داره دیگه😐 _ نخ؟ [ خنگول یعنی داشته مخ میزده. _ آها😅 بگو چرا عصبی شد😅 [ وایسا ببینم تو کی اومدی دگو که من نفهمیدم؟ _ از طرف کمپانی اومدم. یه سفر کوتاه برای دیدن یه بازار موسیقی بود منم یه سر رفتم پیش داکهو. [ چرااا نیومدی منو ببینی؟ _ بابا من یواشکی رفتم پیش داکهووو! دیگه وقت نشد تو رو ببینمممم! [ خیلی خب ولی یه بار دیگه تکرار بشه هااا! _ باشه بابا! [ کاری باری؟ _ نه دیگه ولی سعیمو میکنم یه جوری بهش بفهمونم. [ تویی که متوجه نخ ضایع بقیه نمیشی میخوای به اون بفهمونی؟ _ خب حالا! [ بای گلم☺️ _ بای. یعد رسیدن به خوابگاه...
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
داستانت خیلی قشنگ بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار