دوستان!سلام.اخیراً چندین تا کاربر دنبال کننده ی من شدن که فقط داستان رو می خونن .نه لایکی،نه،کامنتی،برادر/خواهر من!اینجا طویله نیست که.حداقل وقتی میای،یه نظری بده.اگه نمی تونی خب دوتا چرت و پرت بگو برو.در قسمت قبل فهمیدیم که دیوید چه کار ها که نکرده. یکمی هم در مورد یکی از پزشک های پاریس گفتیم که بعداً قراره یکم نقشش در داستان پر رنگ تر بشه و همین.
اول از همه بالا رو بخونید لطفاً. از زبان آدرین👅/با دیوید رفتیم به خونه🏡.اونجا دیوید به ناتالی گفت که بره و از گابریل اجازه ی ورودش رو بگیره. ناتالی هم به ما گفت:«خیلی خب.شما برید به اتاق آدرین تا من بیام🚶🏻♀️.» رفتیم به اتاقم و دیوید دهنش باز موند:«اَاَاَ😮. عجب اتاق بزرگیه!این...این دیگه چیه؟»آدرین:«چیو میگی😳؟» دیوید:«چرا تخت خوابت دو نفره هست؟ناقلا! شبا پیش کی می خوابی؟ها؟😆» آدرین:«این چه طرز حرف زدنه. خجالت بکش.»دیوید قهقهه زنان گفت:«نه.می دونم تو اهل این حرف ها نیستی🙃.تو بچه مثبتی➕.داشتم باهات شوخی می کردم.»دیوید یه نگاهی به میز آدرین انداخت و بهش گفت:« آدرین!چقدر تو کامپیوتر و لپ تاب داری🤨؟می تونم یکی از اینارو روشن کنم؟»آدرین:«اشکالی نداره. می تونی☺️.» دیوید صفحه ی مانیتور رو روشن کرد و عکس صفحه ی لیدی باگ رو دید.
یه نگاهی به آدرین کرد و گفت:«به به😏.به به😉.ازت خوشم اومد. پسره ی عاشق پیشه😉.» آدرین:« چی😧؟نه بابا.من فقط طرفدارشم. »(آره.مرینت فقط یه دوسته و تو هم فقط یه طرفداری🙄)دیوید:« تا حالا بهش گفتی که عاشقشی؟» آدرین:«گفتم که.من فقط یه طرفدارم.»دیوید:«کمتر خرافات بگو😵. جواب منو بده.»آدرین:«خب اگه راستشو بخوای چرا گفتم. ولی...»(خیلی دهن لقی آدرین😡.) دیوید گلوش رو صاف کرد و گفت:« ای فللللللللللللک عجب خاااکییی بر سرت کککککککککرد،که در اوج غرووووووووور عاااااااااشقت کککککککککرد.(اینقدر می خواستم خودم این آهنگ رو براتون بخونم و صداش رو براتون بفرستم 😓.) ولی قبولت نکرد و لابد بهانش هم این بوده که عاشق یه نفر دیگه هست😏.نه؟» آدرین:«تو از کجا می دونی؟»
دیوید:«داداش!من خودم یه پا روان شناسم😏.اگه صورت کسیو ببینم می فهمم چی تو ذهنشه.تازه از حرف هایی که تو میزنی معلومه که بهت دروغ گفته🤞.اون نه عاشق توئه و نه عاشق هیچ کس دیگه. من مطمئنم اون توی زندگی با هویت واقعیش هم اینقدر مغروره که عاشق هیچکس نمیشه😪.چه برسه به وقتی که قوی ترین ابر قهرمان پاریس هم باشه.» از دید آدرین👀/به دیوید گفتم:«آخه تو اینارو از کجا می فهمی😦؟»گفت:« گفتم که.به سن و سال من نگاه نکن که هم سن تو هستم.من بهترین روان شناس دنیام.
حالا بزار یه چرخی تو این کامپیوترت بزنم ببینم چه خبره.»همینطور که داشت می گشت یه سایتی رو پیداکرد و یهو پرسید:«توی این سایت چه خبره که خیلی وقته میری توش🤨؟»من:«چیز خاصی نیست.یه سایت پر از لطیفه و جوک و از اینجور چیز هاست🙂. یه جور سایت سرگرمی محسوب میشه.»دیوید نیش خندی زد و گفت:«یه سایت سرگرمی که اسمش طاووس سیاه هست؟»من:«آره دیگه🤐.»دیوید:«خیلی خب.پس بریم ببینیم چه جوک هایی داره😏.» با ترس گفتم:«نه چرا این کارو بکنیم😬.ولش کن. بریم یه سایت دیگه.»
صدای زدن در اومد🚪.ناتالی وارد اتاق شد و گفت:«آقای دیوید!آقای گابریل منتظر تون هستند.و آدرین!تا چند دقیقه ی دیگه باید بری کلاس شمشیر بازی.یادت نره.» دیوید:« چه عجب🙄!تو یه ساعت رفته بودی که یه اجازه اون یارو بگیری؟حالا مهم نیست.آدرین!به امید دیدار👋🏻.» خداحافظی کردیم،دیوید و ناتالی رفتن پیش پدرم و پلک از توی جیبم اومد بیرون و گفت:«چقدر این پسر حرف میزنه😲.داشت اشتهام کور می شد. حالا چی بخوریم😋؟»من:«پلک!رو اعصاب من راه نرو.چند وقته خوب نخوابیدم،خوابم میاد😴،حوصله ندارم، تازه الان هم باید برم کلاس شمشیر بازی.» (آدرین رفت کلاس هنوز هم از زبان خودش)
اصلاً حس مسابقه دادن نداشتم.ولی باید با کاگامی تمرین می کردم😒.مطمئنم امروز کلی امتیاز ازم میگیره و آخر کلاس میاد منو نصیحت کنه.کاگامی اومد و رو به روی من ایستاد🕴️و شروع به مبارزه کردیم.ولی اون هم مثل من بی حال بود.اینقدر بد تمرین کردیم که داد هردو مون در اومد😫. گفتم:«چرا اینطوری میکنی😠» کاگامی هم گفت:«خودت چرا اینطوری مبارزه می کنی بی حال😡.»من:«تو مبارزه کردنت مشکل داره.😠»کاگامی:«مبارزه کردن من مشکل نداره.مشکل من تویی😡.» اینو که شنیدم گفتم:«مشکل منم تویی😠.»استاد اومد و گفت :« سکوت. نظم کلاس رو بهم نزنید.کاگامی و آدرین!همین الان برید توی رختکن و مشکلات تون رو تنها باهم حل کنید.» بچه ها این بار توی نتیجه،سه تا چالش داریم.پس یادتون نره.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بفرما.پارت جدید اومد.
میشه به جای تابستون الان ادامه بدی؟
دارم دق مرگ میسم🤧
تو برسیه.داره میاد.
ا یادم رفت جواب بقیه چالش ها رو بدم😅😶
2:شاید رفته به گالری یا همون هاکی کمک کنه😁
3:حتما داوود😂(دیوید)همه چیز رو میدیده. (من دیگه به این دیوید میگم داوود😆😂)
من هم به دنیل می گم دانیال.😄
باش😂😂یه وقت از تو داستان نپرند بیرون بکشندمون؟ 😂
راستی گفتی تابستون میخوای فقط تست بسازی، پس چرا قسمت ها زود تر نمیاد؟ 😂
الان مگه تابستونه؟
وقتی می گم تابستون یعنی اولین روز تابستون.نه ۳ هفته و پنج روز مونده به تابستون.
عالی بود.
چالش:حتما هر دوشون به علت ناراحتی و خستگی اعصابشون خورد بوده و کسی رو نمیشناختن.
ممنون.
عالی بود 😍🤩💫
با تشکر.
چالش اول:چون مطمئنا جفتشون توی سایت طاووس سیاه بودن
چالش دوم:حتما در مورد هویت هاکماث و اینکه باید یکی رو شرور کنه
چالش سوم:فک کنم سایت طاووس سیاه یه سایته که اون درست کرده و بقیه رو باهاش زیر نظر داره
ممنون از جوابتون.
میشه به جای تابستون الان ادامه بدی؟ دارم دق مرگ میشم😪
خیلی خیلی قشنگ بود😍😍
لایک کردم=لایک
چشم.
این قسمت یکم خراب شد(خیلی خراب شد.اصلاً گند زدم)ولی در قسمت های بعد جبران می کنم.
نظرات و جواب چالش ها یادتون نره.