10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❄️R. Z⚡ انتشار: 3 سال پیش 538 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم از پارت چهارم
خوب یه آنچه گذشت بریم :
خانم گوستیه می خواست از همه ی بچه ها یه تست کوچیک بگیره تا ببینه قدرت هاشون چقدر خوب شده و از شانس بد مرینت اولین نفر مرینت رو صدا زد که هنوز قدرت هاش رو درست نمی شناخت و هنوز با زویی تمرین نکرده بود بریم سر داستان :
مرینت :وااای حالا چیکار کنم حالا چیکار کنم حالا چیکار کنم خانم گوستیه : عزیزم حالت خوبه؟
مرینت : ها؟ چی؟ آاا ببخشید من یه لحظه حواسم پرت شد خب چیکار کنم؟
خانم گوستیه : قدرت مخصوصت رو نشونمون بده
مرینت :قدرت مخصوص؟آها بعد یه نگاه به کل کلاس انداخت که داشتن عین وزغ نگاش می کردن یه لحظه خندش گرفت ولی خندشو قورت داد بعد یهو دید...
آدرین داره بهش با زبون اشاره یه چیزی میگه درست نفهمید ولی فهمید که باید ادا در بیاره یهو یه جادوی سبز رنگ دورشو گرفت و بعد از چند دقیقه تبدیلش کرد به یه خفاش کوچیک با گوش های صورتی و چشمای آبی و درشت اصلا به نطر نمی یومد هیولا باشه شده بود یه خفاش کوچولوی بانمک یهو با یه صدای پوفف دوباره تبدیل به آدم شد..
خانم گوستیه :خوب بود ولی باید سعی کنی بیشتر خودتو تو حالت خفاشی یا هر حیوون دیگه ای نگه داری مرینت سرشو به نشانه ی بله تکون داد و رفت سر جاش خانم گوستیه هم از بقیه ی بچه ها تست گرفت و تو این مدت مرینت فهمید که هر هیولایی یه جادوی مخصوص و به رنگ مخصوص خودش داره و یه استعداد که فقط متعلق به خودشه و هیچ هیولای دیگه ای نمی تونه اون کارو بکنه و هرکسی یه حیوون دست آموز داشت که بهش تو جادو هاش کمک می کرد مثلا مال آدرین یه شیر بزرگ بود که در حالت معمولی یه بچه گربه بود رنگ جادوش هم سبز بود کلویی یه زنبور غول پیکر داشت که رو سرش یه تاج طلایی بود که رنگ جادوش طلایی زویی هم یه زنبور داشت ولی کوچیک تر و ضعیف تر بود مارکوس یه گرگ داشت و رنگ جادوش آبی پررنگ بود و بقیه هم قدرتای دیگه
مرینت اولین روز مدرسشو به بدبختی تموم کرد و بالاخره می تونست بخوابه خیلی خستش بود الان نزدیکای 5 صبح بود رفت رو تخت دراز کشید که یهو یکی در زد
مارکوس بود می خواست مرینتو ببره یه چیزی نشونش بده
مرینت : ببخشید مارک ولی من واقعا خسته ام دوست دارم بخوابم بزار یه وقت دیگه مارکوس : باشه یه وقت دیگه صبح بخیر
مرینت فقط سرمو گذاشتم رو بالشت و دو دقیقه نشد خوابم برد
مارکوس : از اتاق مارگارت اومدم بیرون و می خواستم برم اتاق خودم که آدرین جلوم سبز شد
آدرین: تو اتاق مارگارت چیکار می کردی؟
مارکوس : به توچه حالا از سر راهم برو کنار
آدرین : گفتم چیکارش داشتی؟
مارکوس : مگه تو صاحبشی؟اولش که دزدیدی اش حالا هم اجازه نمیدی دوست یا آزادی داشته باشه؟
آدرین :تو از کجا فهمیدی؟ اصلا بگو ببینم از کجا بزرگترین راز های منو می دونی؟ یعنی تو می دونی که اون آدمه؟
مارکوس : معلومه که می دونم ولی نگران نباش فقط منم و اینکه هیچ به تو مربوط نیست من اطلاعاتمو از کجا در میارم حالا هم راحتش بزار
آدرین : من کاری باهاش ندارم فقط می ترسم کسایی مثل تو بخوان اذیتش کنن
مارکوس : من؟ خودت خوب می دونی تو بدجنس ترین و سنگ دل ترین هیولایی و تازه چرا من باید کسی رو که دوست دارم اذیت کنم؟ ها؟
آدرین : دهنتو ببند و یه مشت زد تو صورت مارکوس
مارکوس هم تبدیل به یه دود شد و رفت تو اتاقش
آدرین : همینو کم داشتم
رفتم اتاقش تا ببنیم دوباره فرار نکرده؟ (البته اصلش فقط می خواستم ببینمش)
در زدم ولی صدایی نشنیدم چندبار دیگه در زدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد درو با پا شکوندم و رفتم تو و دیدم. که فقط خوابیده بود و الانم از خواب بیدارش کردم
مرینت : ای واای آدرینه سریع صاف نشستم رو تخت و سرمو انداختم زیر
آدرین :اممم ببخشید من بیدارت کردم من فک کردم که
مرینت : سرمو بلند کردمو و گفتم : فک کردی فرار کردم نه؟ الانم برای بازرسی اومدی؟ خوب می بینی دیگه من اینجام جایی نرفتم در واقع جایی ندارم که برم
آدرین : اینجوری نگو
مرینت : اِه واقعا؟ 😒 مگه راه دیگه ایم برام گذاشتی راستی یادم رفت به خاطر اون کمکت تشکر کنم
آدرین : حالا چرا با طعنه حرف می زنی؟
مرینت : 😒بیخیال
آدرین : ببین من نمی خوام اذیت شی پس لطفا دیگه با مارکوس نگرد و...
مرینت : دیگه چی؟ اول که منو می دزدی بعدم تهدیدم می کنی حالا هم برام خط و نشون می کشی مگه تو چیکاره ی منی؟ صاحبمی؟
آدرین : من صاحبت نیستم موضوع اینه که مارکوس اون آدمی نیست که تو فک می کنی تو توی این مدرسه نباید به هیچکس اعتماد کنی
مرینت : منظورت از هیچکس به غیر از خودته؟
آدرین : واای امروز چته؟ هرچی سعی می کنم با ملایمت باهات حرف بزنم یه ور دیگه میری
می دونی چیه؟ من دو.... حرفمو خوردمو فقط از اتاقش رفتم بیرون
مرینت : نفهمیدم چی میگه ولی دیگه خوابم نمیومد پس تصمیم گرفتم برم یه دوری بزنم
از اتاق رفتم بیرون که یهو یه کادو جلو در اتاقم دیدم یعنی از طرف کیه؟
روش نوشته بود برای مرینت پس این یعنی از طرف آدرینه چون فقط اونه که هویت و اسم منو می دونه شاید اومده بوده بهم هدیه بده ولی بعد با حرفام دلشو شکوندم اوممم نباید اینطوری رفتار می کردم حالا بازش کنم ببینم توش چیه دوباره رفتم تو اتاق و درشو باز کردم که یه موجود کوچولوی قرمز رنگ ازش پرید بیرون روی بدنش خال داشت و پرواز می کرد شبیه یه کفشدوزک بود ولی کله اش گنده تر بود و چشمای درشتش معلوم بود و جالب تر از همه حرفم میزد
اومد جلو و گفت : سلام اسم من تیکیه اسم تو چیه؟
مرینت : امم من مری.. یعنی مارگارت هستم تو چی هستی؟ از کجا اومدی؟ یه نوع کفشدوزک جهش یافته ای یا بچه ی یه موش و کفشدوزک؟
تیکی :من هیچ کدوم از اینایی که گفتی نیستم به من میگن هیومی (ترکیب کوامی و هیولا 😂)
و من قراره با توجه به قدرت های تو که قراره شکوفا بشن و رنگ مورد علاقه ات به یه حیوون جادویی تبدیل بشم هنوز کامل نشدم ولی وقتی بیشتر با تو وقت بگذرونم شکل حیوانی ام کامل میشه
من بهت کمک می کنم تا استعداد هاتو افزایش بدی و توشون بهتر بشی هیچکس بهتر از من نمی تونه معلم خوبی برات باشه
مرینت : ممنونم تیکی تو خیلی بانمک و مهربونی فک نمی کردم یه روز صاحب یه همچین حیوون جادویی بانمکی بشم خب کی شروع می کنیم به درس خوندن؟
تیکی به نظرت الان وقت خواب نیست؟
مرینت : آره راست میگی تازه فردا مدرسه هم دارم
تیکی : چرا تا الان بیداری؟ تون آشام ها تو این ساعت خوابن ساعت 6 بعد از ظهر از خواب پا میشن مرینت : آره می دونم ولی این چند روز یکم ساعت خوابم تغییر کرده میشه یه رازی بهت بگم؟
تیکی : هر چیزی من به هیچکس جز خودت رازتو نمیگم
مرینت :خوب راستش من یه انسانم و تبدیل به هیولا شدم و اسم اصلیم مرینته تو می تونی تو خلوت منو مرینت صدا کنی
تیکی : وااای خدای من چه اتفاق نادری من تا حالا همچین چیزی ندیده بودم
مرینت : می دونم درکش برای خودمم سخته ولی حقیقت داره
ما الان دوستیم؟ تیکی : بهت قول میدم من بهترین دوستت میشم و پرید بغلش
سایه ی مرگ :خوب خوب می بینم مرینت کوچولومون حیوون جادویی اش رو پیدا کرده چه جالب دوست دارم بدونم بعدش چی میشه گوی جادویی برادر زاده ام رو نشونم بده
ببین سردرگم و گمراه وقتی عاشق بشی همین میشه دیگه 😈😈
انتخاب اشتباه می کنی و بیشتر از همه به اون دختر فلک زده خسارت میزنی حالا ببینم داستان این دو تا نوجوون با تله هایی که من به زندگی شون ميندازم چجوری میشه
آدرین :بغل گوشم یه صدای سوت شنیدم و یه هاله ی مشکی رنگ رو دورم حس کردم اون اینجا بود سایه ی مرگ منو می دید باید محتاط تر عمل می کردم و مخصوصا باید حواسم به مرینت می بود که سایه بلایی سرش نیاره من می دونم که اون می دونه مرینت یه انسانهیه جادو به کار بردم تا تصویری که سایه ی مرگ با گوی قدرتمندش می بینه زیاد واضح نباشه اما خیلی ازم انرژی گرفت رفتم تو اتاقم برخلاف اتاق های دیگه که با رنگ مشکی ترکیب رنگ های دیگه هم توش بود اتاق من سیاه سیاه بود حداقل از زمانی که خانوادم رو از دست دادم رفتم تو اتاق در کشوی قدیمی رو باز کردم و گوی جادویی خودمو در آوردم تا بتونم باهاش مرینتو زیر نظر داشته باشم تا اتقافی براش نیفته از طرفی نمی تونستم بفرستمش دنیای بالا توی بدبختی دوباره چون پدربزرگ و مادربزرگش هم مرده بودن دقیقا یه روز بعد از اینکه آوردمش اینجا و نمی تونستم بکشمش چون دوستش داشتم به هر حال الان خودم خودمو کيش و مات کرده بودم حق حرکت کردنو از مهره های بازیم گرفته بودم
تو همین فکرا بودم که یهو صدای ملچ و ملوچ اومد
آدرین :پلگ کجایی دوباره رفتی سراغ پنیرا؟
پلگ که الان تبدیل به یه گربه ی مظلوم شده بود : آدرین خودت که می دونی وقتی تبدیل به شیر میشم چقدر انرژی ازم میره من باید انرژی ام رو برگردونم آدرین : باشه ولی نمیشه با یه چیز حداقل خوشبو تر انرژی ات رو برگردونی
پلگ : آخه دلت میاد به این خوشگله بگی بو گندو بعد کل پنیرارو با هم قورت داد
آدرین : پلگ اتاقم بو پنیر گرفته
پلگ : چیکار کنم می خواستی منو انتخاب نکنی
آدرین : به نظرت مرینت از کادویی که براش فرستادم خوشش اومده
پلگ : مگه کدوم هیومی رو انتخاب کردی؟
آدرین :تیکی
پلگ : حتما خوشش میاد
آدرین :و تو از کجا اینقد مطمئن میگی؟ ها؟
پلگ : همینجوری
مرینت : شب که از خواب پاشدم سریع فرم مدرسه ام رو پوشیدم و موهامو بستم و رفتم بیرون
من و آدرین هی نگاه هم می کردیم که یهو گفت : منتظر چی هستی؟
مرینت : امم خیلی ببخشید که تو باید منو ببری پایین
آدرین : اومم از اون لحاظ بعد دستمو گرفت و گفت : نیازی نیست هر دفعه بغلت کنم و بعد یه سرفه ی مصنوعی کرد و ادامه داد : اگه دستت رو بگیرم هم سقوط نمی کنی این ساده ترین چیزه ببین فقط باید احساس کنی مثل یه پر تو هوا داری میای پایین وزنتو سبک کن و چشماتو ببند
مرینت : چرا باید چشامو ببندم؟
آدرین : چون ممکنه بترسی بعد تعادلت به هم بخوره بعدم سقوط کنی پایین و بمیری همین
مرینت : هی
آدرین :داشتم باهات شوخی می کردم به من اعتماد کن من نمیزارم بیفتی دو تا دستشو گرفت و تو چشاش زل زد همینجوری آروم آروم رفتن پایین درست مثل دوتا پر
این پارت تموم شد
لایک،کامنت و فالو یادتون نره بای بای تا پارت بعد ♥️♥️
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
وای عالی هستی
واییییییییییی داستانت عالیه همسنجوری ادامه بده خوشحالم که از کتاب the school for good and evil یکم توش استفاده کردی😊💗✨
عالی بهش از ۰ تا ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بهش ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ میدم
مرسی اجییییییی
خیلی میدوستمت 💋💋💋😘😘😗😘😘😘😘😘😘😘😘😘
♥️♥️♥️♥️
عالی بود
با من آجی می شی ؟
اسمت چیه ؟
چن سالته؟
من ثمینا هستم
۱۵ سالمه شهریور می شم ۱۶ ساله
بله که میشم منم زینب هستم 13 سالمه
عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
راستی زینت اجی میشی؟
ممنون ♥️آره حتما
سلام به همگی مرسی که انرژی میدین و خوشحالم که داستانمو تا اینجا دوست داشتین همون طور که بیشترتون می دونین من امتحان دارم و پارت پنجم رو دیر گذاشتم شرمنده ولی برای جبران پارت شیش و هفت و هشت رو همین امروز میزارم
مرسی از فعال بودنت😘😘😘
بعدی رو می خوام
بعدیییییییی😆😆😆😆😆😆😆
عالی بودددد