داستانی که کاشکی خود شرکت هاسبرو میساختش
داستان از دید سانست شیمر
یکی به گوشیم مسیج داد دیدم فلشه بهم گفته :(( میای امروز بریم بستنی بخوریم? ؟ )) منم امروز کاری نداشتم دخترا هم همینطور پس گفتم :((باشه )) به تویلایت هم مسیج دادم که بیاد اونم گفت به تیمبر هم خبر میده چون امروز کمپ تعطیله پس من باید لباس خوبی می پوشیدم موهام را یه مدل خاص بستم و یه لباس آستین کوتاه پفی با دامن قشنگ پایین زانو آبی اکلیل دار پوشیدم با یه جفت کفش بلوری پاشنه کوتاه وقتی رسیدیم دیدم تیمبر یه لباس آستین دار تا آرنجش به رنگ سبز پوشیده با یه شلوار جین آبی و کفش های سبز با کلاه معمولش فلش یک لباس دکمه دار پوشیده بود با شلوار هم رنگش ( نارنجی ) و کفش های زرد و توایلایت عینکش را زده بود و یه لباس سفید ( شبیه السا ) پوشیده بود (من السا را دوست ندارم ) موهاشم باز بود و گیر نشان خوش گلیش را زده بود
رفتیم بستنی خوردیم بعد توایلات گفت بریم کتاب خانه ی مدرسه امروز کتاب جدید میارن همه قبول کردیم و رفتیم داشتیم از جلوی دروازه رد میشدیم که یهو
داشتیم از جلوی دروازه رد میشدیم که یهو دروازه درخشید و اون یکی توایلایت اومد بیرون وقتی من فلش را کنار هم دید تعجب کرد تازه یادم اومد هیچکس بهش نگفته ما باهم رابطه داریم??
اما معلوم شد برای چیز مهم تری اومده چون در اون مورد هیچی نگفت تو نگاه فلش به توایلایت یه همچین چیزی موج میزد که انگار میگفت :(( کاشکی میتوانستم الان از عمد بهت بزنم . )) من الان یه خورده احساس پشیمانی میکنم که اون روز تو کمپ به فلش گفتم که توایلات را فراموش کنه
......
از دید توایلایت
واقعا ناراحتم حالا میبینم چه اشتباهی کردم ازش جدا شدم و یبار نرفتم دیدنش نه وایسا تقصیر سانست قطعا تقصیر اونه اما دیگه نتونستم تحمل کنم و گریم گرفت
از دید سانست
توایلایت داشت گریه میکرد کمی فکر کردم اومدم دل داریش بدم استارلایت اومد و پرسید چی شده توایلایت چرا داری گریه میکنی دلیلش را که گفت :(( استارلایت گفت واقعا که )) و اونم رفتارش با من سرد شد و نشست توایلایت را دلداری بده اما از بس خشم داشت نتوانست خودش را کنترل کنه و ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستان قشنگی بود???
فقط کاشکی به جای اینکه تست به صورت درست و غلط باشه چند گزینه داشته باشه
حتما عزیزم