این ادامه نیس میشه گفت داستان کوتاه ترسناک 🤧
شبی پدری همراه دخترش، در جادهای کم تردد در بیرون شهر رانندگی میکرد.
آنها کل روز را نزد مادر دخترک که در بیمارستان بستری بود سپری کرده بودند و شب هنگام در حال برگشت به خانه بودند.
دختر در حالی که به صدای ضربات قطرههای باران روی سقف ماشین گوش میکرد، خواب چشمانش را سنگین و شروع به چرت زدن کرد. ناگهان صدای بلندی به گوش رسید.
پدر با فرمان دست و پنجه نرم میکرد تا کنترل لاستیکها را از دست ندهد، اما ماشین روی جادهی خیس بارانی لیز خورد و به دیوار سنگی برخورد کرد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
ترسناک تر از قبلیه نبود
ادامش ؟
ادامه داستان چی شد؟ 😨
بچه ها من پارت یک رو گذاشتم نمیدونم .
چرا اول پارت دو منتشر شد
واقعیه ؟
فکر نکنم 😨
بخوای بدونی 😱
میخام بدونم که واقعیه یا نه اگه بود نمی خونم 🧋🍨