براساس واقعیت??
باورم نمیشد د اخع چراااا بابا چند ماه دوستت بودم رفیقت بودم کسی بودم که برات همه ی وقتشو گذاشت خیلی وقتا یادم میرفت درس بنویسم چرا چون پا حرفا تو بودم من که از بین همه ی کارام تورو مهم تر میدونستم این بود سزام؟ این بود?✌ دیوونه شده بودم نمیفهمیدم چرا لامصب تو گروهم نمی اومدد گذشت...1هفته تصیمیمو گرفتم رفتم تو گروه یه پسر که ادم خوبی بود رفتم پی ویش گفتم سلام گف به سلام شادی خوبی کم پیدایی گفتم رضا کمک میشه بهم بکنی؟گف چه کمکی؟گفتم میشه بری پی وی امین بهش بگی بلاکشو باز کنه..؟ گف چیزی بین تو و امین هس؟گفتم اونجوری نه اما رفیقمه....
پوف ازرضا هم خبری نبود شادیدیگه اون ادم سابق نبود افسردع✌️?هرروز چتاشو میخوند اخرش بعد 2هفته بلاکش و باز کرد شادی لکنت گرفتع بود باورشنمیشد مث چی گریه میکرد زانو زده بود رو زمین و گریه میکرد گف سلام امین سلام ... دلت برام تنگ شده بود؟شادی نوشت اره خیلی خیلی نامرد خیلی زیاد گف چقدر گف خیلی گف دیدی عاشقمی شادی جری شد و گف صدبار عاشقت نیستم چرا نمفیهمی؟ گذشت ....
شادی فکرش امین بود و سلام همش امین امیین خودشمیدونست عشق نی اون همش خونه تنهاست برادر بزرگشم که باشگاه و بعدش سرکار خواهرشم کوچولوعه ۵سالشع مادر و پدرشم سرکار حق بیرون رفتنم که نداشت....برا همین تنها رفیقش بود و خیلی چیزا امین بهش یاد داد زندگیشو مدیون امینه(ببخشید اینجا حذف میشه??) شب رفتم پی وی امین گفتم سلام چطوریگف اخ سلام ن گفتم چی شده؟ گف با موتور تصادف کردم کپ کردم چیشدی ؟؟؟خوبی بیشعور؟ گف ارع اره فقد موتور ترکید گفتم فدا سرت دیوونه کدوم خری بت موتور داد؟؟؟ گف بابام گفتم نو شت?ببخشید گف دیوونه کوچولو یکم قبل حرف زدن فک کن شادی وقتی با امین حرف میزد شاد بود از دنیامیزد که با امین چت کنه...
رفتم پی وی امین گفتم سلاام بر جناب عزیز خوبی شما؟گف ممنون گف نیمیخوام امروز در مورد عشق و عاشقی بحرفم گفتم حله گف بیا بازی گف بیا دکتر بازی گفتم چی؟خوبی??✌️ گف اره من میشم دکتر توهم میشی مریضم گفتم بعدش چی؟هیچی من میخوامت بکنمت??✌️همیشه به شوخی میگف چون حالش بهم میخورد از این بحثا گفتم بسم الله رحمان رحیم این چه بازیه دیوونه گف خب من دکی جونم گفتم وات دکی جون نخسته دکی جون اون شب کلی خندیدیم میدونستم واقعا اون لحظه شاده پس منم خوشحال بودم?...
داشتم از پله ها خونه بالا میرفتم که پام لیز خورد و با رفتم تو دیوار پامو نمیتونستم حرکت بدم به زور بلند شدم رفتم زنگ زدم به مامان الو سلام مامان ماجرارو براش تعریف کردم گف باش حالا میام بریم دکتر مامان اومد و پام شکسته بود گچ گرفتیم و رفتیم خونه رفتم پی وی امین پیام دادع بود سلام چطوری گفتم سلام شکر فقد پام شکسته خیلیم درد میکنه چند مین صب کردم چیزی بگه نگف اخ یادم رفتع بود من اصلا براش مهم نیستم? و بلند زدم زیر خنده و اخرش اه کشیدم
حدود۵ماه گذشت بودکه با امین دوستم ساعت۷ بود رفتم پی وی امین گفتم سلام چطوری گف سلام کارت دارم گفتم در خدمتم رفیق گف میخوام یه چیزی رو بت بگم گفتم چی؟من امین نیستم گفتم وات؟ گف من امین نیستم21سالمم نی عاشقم نیستم من مسعودم 18سالمه یه هرزه ام فقد
گف من با یه پسر اشنا شدم امین بود 21سالش عاشق بود و اینا اون میخواست من و ادم کنه امانشدم بع جاش تورو ادم کردم مدت طولانی سکوت کردم ینی 5ماه شده بودم بازیچه گف میشه بغلت کنم؟گفتم خفه شو گف دوس داشتی امین وجود داشته باشه؟گفتم اره گف چقدر گفتم خیلیی خیلی خیلی گف اما متاسفم وجود نداره
گفتم ببخشید من میرم ولی میام بعد ببینم چه مرگته رفتم تو تراس کوچیک خونه داد زدم داد میزدم کلی هرچی گلدون سفالی بود و شکستم گفتم خدا دمت گرم همین دمت گرم نوکرتم این چه امتحانیه من نمیتونم از الان میگم طاقتشو ندارم من چی میخواستم مگه؟۱۵ سال عمرم یه رفیقم نداشتم خدایاااااا
خوب بچه ها داستان خدایشش واقعیه خیلیا میگن نیست اما فقد توی جای دیگه اشنا شدن و اسما تعقیر کرده والا واقعیه
بقیه تستامم بزن کامنت فراموش نشه ها
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام چقدر باحال میشد که اینم حقه امین باشه
?
ایا ادامه داره واقعا عالی بود
ی سوال چن سالته یا. اصن کلا این داستان خودتع؟ راستی تو پسری یا دختر?
من دخترم✌️ یس داستان خودمه ? ۱۴سالمهــ