اینم قسمت چهارم ببخشید که دیر شد
رفتم جلوی آیینه لباس سفید عروسیم دیگه رفته رفته داشت سیاه میشد رفتم کمدو باز کردم لباسای زیادی توی کند بود یکیو پوشیدم بعدش رفتم روی تخت دراز کشیدم و داشتم به این فکر نیکردم که برای چی منو دزدیدن که خوابم برد با صدای در بیدار شدم ینفر وارد اتاق شد سریع بلند شدم گفت سلام من مارگارت هستم خدمتکار شما هرچیزی که لازم داشتید به من بکید تا برای شما فراهم کنم منم گفتم چیزی نمیخوام فقط نیخوام بدونم برای چی اومدم اینجا ورا منو دزدیدن بهم گفتمتاسفم ولی نمیتونم پاسخ شمارو بدم ولی شاهزاده پیتر دستور داده که از شما مراقبت کنیم پس اگه چیزی لازم دارین به من بگین منم که خیلی عصبانی شدم گفتم چیزی نمیخوام میشه بری بیرون گفت نه نمیتونم شاهزاده پیتر دستور دادن تنهاتون نزارم دیگه داشتم کنترل خودمو از دست میدادم گفتم باشه هرجور شاهزاده پینر گفته عمل کن روی تخت دراز کشیدم اما هرکاری کردم خوابم نبرد ماگارت هم هنوز توی اتاق بود انگار نمیخواست بره بیرون...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
بعدی
عالی بعدی رو بزار