10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Sogol 💜 انتشار: 4 سال پیش 23 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هلو گایز این اولین تست منه امیدوارم خوشتون بیاد اگه دوست داشتین لایک کنید و کامنت بذارین بریم بخونیم
یه روز عادی توی کافه بود. امروز بدجور سرمون خلوت بود چون امروز بی تی اس کنسرت داشت و تک و توکی میشد که یه نفر به کافه سر میزد. علاوه بر اون پیش بینی شده بود که امشب یا صبح فردا بارندگی شروع میشه.
تازه تمیز کردن زمینو تموم کرده بودم و خواستم استراحت کنم که یکی گفت:عذر میخوام...
یه بازدم عمیق کردم و آروم گفتم: خدایا چرا توی یه روز خلوت هم نمیذاری یه دقیقه استراحت کنم.
بلند شدم و رفتم سر میزی که نشسته بود.
من:چی میل دارین
-میشه بگید براونی مخصوصتون چجوری و با چه چیزایی درست میشه؟!؟!
بعد از یک ساعت و.ر زدن و ۱۳۷۹ مواد اولیه و ۶۷۸ طرز پخت....(متاسفانه نمیتونم نشون بدم چقد و.ر زدم چون خیلی طولانی میشه فقط بدونید اندازه یه کتاب سیصد و هفتاد و شش صفحه ای ز.ر زدم)
-میشه لطفا یه قهوه بهم بدید؟
جوششششش آوردم. اینهمه ازم سوال پرسید آخرش یه قهوههههه!!!؟!؟!؟!؟!!!
من با لبخند زورکی ادامه دادم:شکلات دارید؟
-برای چی؟
من:هر موقع دلم میخواد با مشت بکوبم توی صورت یکی یه شکلات میخورم و آروم میشم
لبخندش رو به زور پنهون کرد و وقتی رفتم داخل آشپزخونه،صدای قهقه زدنش کل کافه رو پر کرده بود. خدایا من دارم تاوان کدوم گناهمو پس میدم که این عذاب الهی رو روی سرم نازل کردی؟!؟!؟
قهوش رو گذاشتم روی میزش و نشستم روی صندلی تا یه ذره استراحت کنم. چشمام رو روی هم گذاشتم که صدای رعد و برق اومدچند دقیقه بعدش بارون خیلی شدیدی گرفت.
همونی که قهوه سفارش داده بود دم در وایساده بود و دستاش رو روی سرش گرفته بود و با قیافه نگران به دور و بر نگاه میکرد. حق هم داشت چون که اگه تو اون بارون راه میرفت حتما بد جور سرما میخورد. منم قبلا چند بار اینجوری سرما خورده بودم و مطمئن بودم اصلا سرماخوردگی ساده ای نبود. دلم براشت سوخت حتی با اینکه باعث شده بود یه ساعت ز.ر بزنم. چترم رو برداشتم و دادم بهش.
من:بیا بگیر.
-کم پیش میاد که یکی با کسی که باعث شده یه ساعت تمام حرف بزنه مهربون باشه. مرسی
یه لبخند زد و گفت:خودت میخوای چیکار کنی تو این بارون؟
من:تا حالا زیاد سرما خوردم. برام درس عبرت شده همیشه به اخبار آب و هوا گوش میدم و اگه بگه بارون میاد،همیشه یه بارونی و چتر همرامه.
یه لبخند گنده زد و رفت.
وقتی که رفته بود من هنوزم تو فکر خندش بودم که به خودم اومدم. برا چی به اون بی.شعور فکر میکردم اخه؟
بارونیم رو پوشیدم و راه افتادم.
خونه....
روی تخت دراز کشیده بودم و توی واتساپ میگشتم که یه پیام برام اومد:
هنوز بیداری؟
از دیدن این پیام تعجب کردم چون شمارش ناشناس بود.
-تو کی هستی؟
+همون جذاب خوشتیپ توی کافه
چه خودپسند!
-آها یادم اومد همون بی.شعور نف.هم شمارمو از کجا آوردی؟
+خودت بهم دادی
-من؟!
+آره یادت نمیاد وقتی که یه عالم سوال ازت میپرسیدم لا به لاش شمارتم ازت پرسیدم
-شکلات داری؟
+من اونقدا هم رو مخ نیستم فقط اونموقع کرم.م گرفته بودخب برای اینکه از دلت در بیارم برات یه هدیه میگیرم. چی دوست داری؟
-یه بسته گنده شکلات که دوباره دیدمت بخورمشون
+من گناه دارم😭
-شوخی کردم 😀
+بجز شکلات چی دوست داری؟
یه ذره فکر کردم و براش نوشتم:
-من دوست دارم برم کنسرت بی تی اس یا بتونم ببینمشون
+نمیدونستم بی تی اسو دوست داری
-تازه دارم با بی تی اس آشنا میشم درست نمیشناسمشون انگار هفت نفر رو همزمان میبینم
+باشه. فردا بیا به این آدرسی که میگم تا یکیشون رو ببینی
-این شوخیت واقعا بیمزست ها
+نه شوخی نیست.
-حالا میخوام کدومشون رو ببینم؟
+کدومشون رو بیشتر از همه دوست داری؟
-جین
+واقعا؟
-بین همشون فقط میتونم جین رو تشخیص بدم اون هم خیلی کم.
+پس بایست جینه
-آره
+چرا؟
-بنظرم بامزست
+یعنی رو مخ نیست و بامزست
-ن رو مخ نیست بامزست
+اوکی
-جالبه من میدونم میخوای بازم سر کارم بذاری ولی دارم بهت میگم
+بهت گفتم سرکاری نیست. اصن اگه بود هر چقد تونستی فشم بده
-حتی اگه سرکاری هم نباشه بازم فشت میدم
+دیگه چرا آخه؟!
-کلا خیلی رو مخمی
+تا دیابت پیدا نکردی شب بخیر
-خدافظ
با خنده ی گنده ای که روی لبام بود روی شمارش کلیک کردم و رفتم که سیوش کنم ولی اسمش....
خدایا اینهمه چت کردیم و اسمش رو نپرسیدم!
یه فکر به ذهنم رسید و یه خنده شیطانی زدم.
سیوش کردم:عذاب الهی
فردا صبح
رفتم جایی که گفته بود. وقتی رفتم اونجا یه پسره رو دیدم که پشتش به من بود.
رفتم نزدیک تر و سلام کردم. روشو برگردوند و سلام کرد و دیدم که خود عذاب الهیه!
من:دوست داری اول کدوم فش رو بهت بدم؟
اون:فکر نکنم لازم باشه فش بدی
من:خودت گفتی اگه سرکاری بود فش بده
اون:مطمئنی سرکاریه؟
من:اینطوری که میگی شک میکنم
اون:خب یکی از عکسای جین رو بیار.
یکی از عکسای جین رو آوردم و دیدم.
وایییییی خدااااااااا!
این دیگه چه وضعشه این که دقیقا خودشه!
با خنده بهم ذل زده بود و منتظر بود از حالت متعجب در بیام.
من:خب از این اتفاق نتیجه میگیرم جین رو مخ هم هست.
جین:خوب بلدی یه جوری نشون بدی انگار اصلاااا هیچ اتفاقی نیفتاده
من:چه اتفاقی افتاده مگه؟!
جین:هیچی هیچی و داشتم میرفتم که گفت:برای امروز برنامه ای داری؟
من:راستش میخواستم برم شهربازی رو به رویی.
جین:خب میشه منم بیام؟
من:حتما ولی قبلش باید برم یه جایی
جین:باشه.
زودددددد دویدم سمت دستشویی عمومی و رفتم توش و شروع کردم به فریاد زدن:جرررررررر عرررررررررر خدایاااااااااااا این جین بوددددددددد من چرا اینقد سوتییییییی میدممممممم چرا بششششش گفتم رو مخههههههههه؟البته واقعانم هس چییییییی دارمممممم میگگگممممم خدایا دیووووونهههههه شدمممممم چرا عهد بین هفت میلیارد نفررررررر عادم این یکییییی جینننننن باشهههععععههههه. تازههههه خوبهههههه بیشتر بهش فششششش ندادمممممم!!!!
هیچی بعد این که یه عالم تو دستشویی عر زدم درشو باز کردم و دیدم عرررررررر!!!!!!!
جین نشسته و تکیه داده به دیوار و ن اینجوری میخنده هاااا!
من چرا اینقد سوتی میدم آخهههه؟!؟!
خدایا چرا آخه چرااااااا؟!؟!؟!؟
خدایاااااااااا چرا اینقد جدیدا اذیتم میکنی اخه؟!؟!؟!؟!
اولی بس نبود اینم آخههههههههه؟!؟!؟!؟
جین همینجور دلش رو گرفته بود و تر تر میخندید که به زور خودش رو از روی زمین بلند کرد و یه ذره که خندش خوابید گفت:آره هیچی نشده مگه نه؟!؟
و دوباره شروع کرد به یه عالم خندیدن.
من:بسه دیگه شکلاتای من کو واقعا و شدیدا بهشون نیاز دارم یا دیگه نخند یا انتظار نداشته باش با دست و پای شکسته از اینجا بری.
جین:باشه باشه فقط بذار یه کم دیگه بخندم یه کم دیگه.
و شروع کرد به خندیدن تا حد مرگ.
به زور از وسط زمین جمعش کردم بردمش شهربازی.
من:خب من میخوام این یکی رو سوار بشم تو میخوای سوار کدوم بشی؟
جین:واقعا میخوای بزرگترین ترن هوایی که تو کل کره یافت میشه رو سوار بشیییی؟!؟!
من:چیه نکنه میترسی؟
جین:معلومه که میترسم
من:پس حتما باید بیای سوار شیم.
نشستیم توش. به آرومی بالا میرفت تا به بالاترین نقطش رسید...
و صدای عر زدن من و جین به جرعت میتونم بگم کل شهربازی رو پر کرده بود!
دوتامون عین چی ترسیده بودیم و دستای همدیگه رو گرفته بودیم(برداشت اشتباه نکنیدا شبیه اینایی بودیم که میخوان بمیرن میچسبن به همدیگه😂)موهای من توی هوا تکون میخورد و شبیه شلاق به صورتم برمیگشت و کلا بگم شرایط خیلییییی وحشتناکی بود. وقتی که ترن هوایی وایساد،تازه تو حال خودم اومدم که دیدم دستمو گرفته!
همزمان باهم گفتیم:تو چرا دست منو گرفتی؟
و دستامون رو عین فشنگ از هم وا کردیم.
از ترن هوایی که پیاده شدیم،بهم گفت:راستی این همه دیشب با هم چت کردیم و امروز باهم حرف زدیم ولی یادم رفت اسمتو بپرسم.
من گفتم:اسمم هالیئه(رو اسم هالی تعصب ناجوری دارم)
جین:وسیله بعدی چیه؟!
من:اول از همه باید عکسمون رو بگیریم که توی ترن هوایی دوربین ازمون گرفته.
رفتیم عکس رو گرفتیم. موهای من توی هوا شناور بود و دستامون هم رفته بود بالا و کاملا توی عکس پیدا بود. و البته دوتامون هم دهنامون کاملا باز بود چون داشتیم عر میزدیم.
من:میمردی دست منو نمیگرفتی؟
جین:اصلا کی گفته من دستتو گرفتم!!؟!؟!
من:اصلا هر چی.
و از کسی که این عکسا رو تحویل میداد خواستم دو تا عکس بهم بده تا هم اون داشته باشه هم من.
شب...
منو رسوند خونه و خودش رفت. لباسامو عوض کردم و رفتم عکس امروز رو با مگنت به یخچال وصل کردم چون بدجور خوش گذشت.
تازه نشسته بودم رو مبل که صدای زنگ گوشیم اومد. گوشیم رو برداشتم.
من:الو
-بی معرفت نامزد داشتی بهم نگفتی؟!؟!؟
من:چی اون که نامزدم نیست اخه
-پس کی بود؟!؟
من:چطور بگم خب
-باشه میام داخل خودت بگو
من:مگه اینجایی؟!
-پس فکر کردی چجوری نامزدتو دیدم؟!؟
من:عههه چند بار بگم نامزدم نیست!
درو باز کرد و عین مزاحما پرید داخل.
-من اومدمم
من:میگی چیکار کنم؟!
-یه ذره با دخترخالت بهتر رفتار کن. دیگ نامزد دار شدی منو تحویل نمیگیریا!
من:دقیقا چند بار باید جمله اون نامزدم نیست رو برات بخش بخش کنم تا بفهمی؟!؟
-پس کی بود؟
من:خب چطور بگم... جین بود
زد زیر خنده و گفت:حداقل میخای پنهون کنی نامزدته یه دلیل بهتر بیار د آخه
من:شوخی نمیکنم!
دنبال یه چیزی بودم که بهش نشون بدم که بهش ثابت شه که یادم افتاد!
عکسهههه!
رفتم از روی یخچال برش داشتم و بهش نشون دادم.
کفففف کرد و بعد از یه ساعت عر زدن گفت:راست میگفتی این جینه ولی خب منم راست میگفتم که نامزدته
من:عههه ببند در دروازه رو!
-خب راست میگم دیگه نگا دستت تو دستشه!فقط تعجبم چجوری باهاش آشنا شدی؟!
من:یه روز عادی توی کافه بود...
و نشستم کل ماجرا رو براش از اول تعریف کردم.
-عجب خ.رشانسیا!البته در کنارش خیلیم بدشانس هستی چون همه حرفاتو تو دستشویی شنید همچنین یه عالمه هم فش بهش دادی!
من:عای خیلی رو مخه
-خب دیگه یادت نره اولین نفری ک بش کارت دعوت به مراسم عروسیت میدی منما
من:ببند اصلا هم قرار نیست باهاش ازدواج کنم خیلی رو مخه.
-خب شام خوردی؟
من:اینقد توی شهربازی حله حوله خوردم نمیتونم شام بخورم (اینا همش کذب محضه من یه تن خوراکی هم توی شهربازی بخورم آخرش شاممو میخورم ولی خب فیکه دیگه)
دقایقی بعد..
-خب پس من دیگه میرم خدافظ
من:خدافظ!
به مبل تکیه دادم و شروع کردم به مرور کزدن اتفاقات امروز. نصفشون رو زدم جلو چون دیگه اینقد خجالت آور بودن که نمیتونستم دوباره یادآوری شدنشون رو تحمل کنم. راستی راستی با یکی از اعضای بی تی اس سوار ترن هوایی شدما!تو فکرای خودم بودم که گوشیم صدا داد.
رفتم سرش و دیدم که عذاب الهی گرامی پیام داده:
+امشب بهت خوش گذشت؟
-آره خیلی ممنون
+از دلت در اومد دیگه راه نری همه جا بگی جین رو مخه
-مگه نیستی؟
+بابا چند بار بگم اونموقع دلم میخواست اذیت کنم خب
-باشه حالا. خوابم میاد کاری نداری؟
+خدافظ.
و با چشمای خوابالودم رفتم روی تخت و نفهمیدم چیشد که چشمام بسته شد. توی زندگیم این اولین باری بود که ساعت نه شب میخوابیدم!
ساعاتی بعد...
چشمامو باز کردم. یه نگاه به پنجره کردم دیدم هنوز خورشید طلوع نکرده. ساعتو دیدم. تا طلوع خورشید هنوز وقت بود. یه احساس سرزندگی عجیبی داشتم. خیلی کم پیش میومد صبح قبل از طلوع خورشید بیدار شم. لباسام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. یه نفس عمیق کشیدم و یه لبخند بزرگ زدم. همینطور که قدم میزدم،رسیدم به یه پارک خیلی بزرگ. ویولونم رو برداشتم و شروع کردم به نواختن قطعه مورد علاقم. قطعه ای که نویسندش خودم بودم. وقتی ویولون میزنم احساس میکنم توی دنیای دیگه ای هستم. دنیایی که متعلق به خودمه.
به وسط آهنگ رسیده بودم که خورشید به آرومی شروع کرد به طلوع کردن. هنوز توی حال و هوای خودم بودم و رو به روی خورشید،آهنگم رو ادامه میدادم و توی دنیایی که داخلش هیچی قابل پیش بینی نبود،از همه چی لذت میبردم. چشمامو که باز کردم،خورشید طلوع کرده بود
هنوز توی حال و هوای خودم بودم و رو به روی خورشید،آهنگم رو ادامه میدادم و توی دنیایی که داخلش هیچی قابل پیش بینی نبود،از همه چی لذت میبردم. چشمامو که باز کردم،خورشید طلوع کرده بود. به طرز وحشتناکی انرژیم کم شد و احساس ضعف کردم. هر موقع که ویولون میزدم اینطوری میشدم واسه همین زیاد نمیزدم. پاهام طاقت نیاوردن و افتادم زمین.
+حالت خوبه؟!
من با بی حالی تمامی که داشتم سرمو بالا آوردم و...
خدایا این اینجا چیکار میکنه؟!؟!
من:اینجا چیکار میکنی؟
جین:اومممممم...
یه اشاره ای به پشت سرم کرد و دیدم که زیاد با کمپانی شون فاصله ندارم شاید اندازه چند متر.
من:باورت میشه کمپانی به اون بزرگی رو ندیدم؟
جین:اجرات خیلی قشنگ بود.
من:به این میگی اجرا؟
و خواستم روی پاهام وایسم که دوباره پاهام لرزیدن و خواستم بیفتم که دستام رو گرفت.
جین:همیشه اینقد...
من:نه واقعا. هر موقع ویولون میزنم اینطوری میشم.
جین:چرا دقیقا؟
من:وقتی ویولون میزنم توی یه دنیای دیگه هستم. فکر کنم واسه بیرون اومدن ازش انرژی زیادی لازم دارم.
جین:خب پس الان باید یه عالم شکر بخوری.
من:موافقم.
به زور پاهام رو تکون دادم و تا دم مغازه آیس پک فروشی رفتم.
نشستیم رو صندلی و جین برای خودش و من آیس پک سفارش داد. آیس پکا آماده شدن و من مشغول خوردن و انرژی گرفتن بودم که گوشیم دینگ دونگ کرد. همینطور که نِی آیس پک توی دهنم بود گوشیم رو از توی جیبم در آوردم و چکش کردم. اِلا(دخترخالم) بهم پیام داده بود:هالییییییییییی این کلپیه رو دیدی؟
من:نه
اِلا:برات میفرستم. این کلپیه رو داخل کلیپایی که جین توی اینستا پست کرده پیدا کردم.
فیلم رو برام فرستاد و پلیش کردم.
این که منممممم!
وقتی داشتم ویولون میزدم!
ولی جدا خیلی قشنگ و باشکوه بود. زمانی که با آرامش کامل و با یه لبخند خالص بدون اشتباه زدن حتی یه نت،ویولون میزدم اون همه قطعه ای که تاحالا کسی نشنیده بودش. خورشید هم همون زمان به آرومی بالا میومد و پشت سر من طلوع میکرد و هر چی که بالاتر میومد من تیره تر میشدم و زمانی که دقیقا وسط خورشید بودم و آخر آهنگم بود،دیگه فقط آدمی رو میدیدین که ویولون میزد و صورتم اصلا پیدا نبود(چون اگه وقتی که داری فیلم میگیری پشت سرت نور باشه خودت خیلی تیره میشی و از صورتت چیزی پیدا نیست و خب میتونید تصور کنید نور خورشید چقد زیاد بود) فیلم خیلی قشنگی بود.
از اِلا پرسیدم:همراه فیلم چیزی ننوشته بود؟
اِلا:چرا نوشته بود:واقعا آدم وقتی این اجرا رو میبینه قلبش پر میکشه از بس که قشنگ و آرام بخشه.
من نمیفهمیدم چجوری آیس پکم رو خوردم از بس که محو فیلم بودم. سرم رو آوردم بالا و به جین گفتم:کِی فرصت کردی ازم فیلم بگیری؟
جین:تو اصلا متوجه نشدی؟
من:باور کن اونموقع حتی اگه کنارم جنگ هم میشد بازم نمیفهمیدم تا وقتی قطعه تموم نشه نمیتونم از ویولون نواختن دست بکشم و حواسم رو به چیز دیگه ای بدم. قشنگ بود؟
جین:خیلی.
من:راستی برای چی اونوقت صب میخواستی بری کمپانی؟جین:باید کل سالن رو تمیز میکردم چون جیمین پر از خامه و کاغذ رنگی و کاغذ کادو و یه عالم چیز دیگه کرده بود و تمیز کردنش طول میکشید. چون تولدش بود گفتم خودم تمیزش کنم.
من حالم بهتر شده بود و میتونستم راحت راه برم. اومدم بلند شم که صدای رعد و برق باعث شد دوباره بشینم روی صندلی جین:مطمئنی آب و هوا رو چک کردی؟!
من:دیروز اینقد سرم شلوغ بود که فرصت نکردم. میدونی که؟
جین:آره.
نمیشد اسمشو گذاشت بارون. یه نم نم بود. خیلی هم قشنگ بود.
قطره های آب روی شیشه مینشستن و منظره خیلی قشنگی رو درست میکردن. قشنگ ترین نم نم بارونی بود که توی زندگیم دیده بودم.
از روی صندلی بلند شدم.
جین:کجا میری؟
من:بیرون
جین:مگه نگفتی از سرماخوردگی بدت میاد؟!
من:من همچین چیزی گفتم؟
جین:آره اونموقع ک داشتی برام کل منو رو فهرست میکردی ازت پرسیدم از چه چیزی بیشتر از همه بدت میاد
من:همه اطلاعاتمو گذاشتم کف دستت.
جین:حالا هر چی مگه نگفتی از سرما خوردگی بدت میاد؟
من:به سرماخوردگیش می ارزه.
رفتم بیرون و دوباره توی همون پارک وایسادم. قطره های بارون صورتم و موهام رو نوازش میدادن. بی اختیار،دستمو سمت ویولونم بردم. چشمامو بستم و شروع کردم به نواختن. ایندفعه یه قطعه دیگه رو زدم. بازم احساس عجیبی بهم دست داد و حس کردم توی یه دنیای دیگم ولی با قبلی فرق داشت. این یکی عادی تر از قبلی بود. چند نفر جمع شده بودن و به آهنگم گوش میدادن. جین هم فیلم میگرفت.
واقعا صحنه دل انگیزی بود. وقتی که آهنگ تموم شد،مثل دفعه قبلی نیفتادم روی زمین. عجیب بود. حس خیلی خوبی بهم دست داده بود. کسایی که دورم بودن برام دست زدن. با لبخند بزرگی که روی صورتم بود ادای احترام کردم. بقیه رفتن و من و جین موندیم.
جین:ایندفعه نیفتادی
من:نمیدونم چرا. تمام عمرم قطعه ای رو زده بودم که خودم نوشته بودمش و اون باعث میشد توی دنیای عجیبی فرو برم و موقع بیرون اومدن از انرژیم به طرز وحشتناکی برداشته شه. این یکی هم باعث میشه احساس کنم توی یه دنیای دیگم ولی خب باعث نمیشه که تا مرض بیهوشی برم.
جین:واقعا عجیبه.
من:فکر کنم ویولونی که دستمه دریچه ای به یه دنیای دیگست
خب خب پارت اول تموم شد اگه خوشتون اومد حتما تو کامنت ها بگید این فیک خیلی طنزه و کمی هم عاشقانه یه چیز دیگه میدونم که همه اینا الکیه و شماره گرفتن و دیدن بی تی اس به همین راحتی ها نیست ولی خب فیکه دیگه چه کنیم راستی این فقط در مورد جین نیست و اعضا هم کم کم وارد ماجرا میشن و بنظر خودم که خیلی باحاله شما هم اگه دوست داشتید حمایت کنید
💙💙💙💙💙💙💙💙💙
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
خب خب تا پارت بعد بای بای کیوتام 🧡🧡
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣the story never ennnnnnnnnnd
عاجو داستانت عالیه ادامه بده 😉💕
واو خوشمان آمد🥞✨
سوگلی لپت گلی چرا اینجا نشستی چرا بیکار نشستی بدو پارت بعدییی😐😂✋
مرسی لاوم تو بررسیه چند روز دیگه میاد 💜💚
عاااااااو عجب چیزی بوددد عالیییییییی بود 💜 یاااا من پارت بعد و موخامممم💜
خیالت راحت داستان باحالیه همه جا در حال خوشگذرون هست بعدم من غلط کنم به عشق شما توهین کنم